این یک پاسخ کوبنده و مستدل به چپ خلقی های خائن توده ای و کمونیست، تروریست مارکسیست های مجاهد خائن خلق و دیگر الله پرستان زیر خواب استاد مصدق دله السلطنه و به ویژه رژیم خونریز ولایت فقیه است
بخش نخست این جستار را در اینجا بخوانید.
دیدگاه یکی از خوانندگان فرهیخته، مربوط به بخش نخست این جستار را در زیر می خوانید:
"مصدق صد در صد درگیر مسئله ی ملی کردن نفت بود، منتها نقشش پرسش برانگیز بود. مصدق در ابتدای کار، با گروه کمینه ی مجلس که تهیه کننده ی اصلی طرح ملی کردن نفت بودند همراهی کرد. طرح اینها این بود که شرکت نفت ایران و انگل ایس هم خلع ید شود و هم با همان شرکت یا شرکت های دیگر، نفت ایران در حاکمیت ایران تولید و توزیع و منافعش خرج مردم ایران گردد.
(مهر ماه ۱۳۲۹، حائری زاده در مجلس سخن از ملی کردن نفت راند)
سپس مصدق گفت تنها خلع ید شود و کلن همه ی منافع خارجی کنار گزاشته شود !! ما خودمان تولید کنیم و توزیع کنیم. منافعشم مال خودمان. هنگامی که نفت به صورت توافق نشده با شرکت هم پیمان خارجیش تولید گردد، همه ی منافع خارجیش هم از دید حقوقی و بین المللی از بین می رود. در آن هنگام، ۵۸ شرکت منشعب وجود داشت که شرکت نفت ایران و انگل ایس هولدینگش بود. این هولدینگ فکر کنم بریتیش پترولیوم بود. شرکت بریتیش پترولیوم ۳۰ ملیون پوند دارایی در ایران داشته و ۱۰ برابرش را در شرکت های اقماری که دیگر وقتی مصدق یک جانبه معاهدات نفتی را با آن به هم می زند، دست کم ۱۶ درصد عایدی سود اقماری ها نیز از بین می رود !!
هم اکنون ۶۰ سال است که ادعای ملی گرایی مصدق السلطنه از سوی هوادارانش تا امروز ادامه دارد !! این نتایج به حساب اشتباهات شاه گزاشته شد. در واقع به یه جایی رسید مصدق، که تنها خواست پوز انگل ایسی ها را به خاک بمالد و دیگر به هیچ چیز فکر نکرد !!"
پیش از دوره ی رضا شاه، روزگار ننگین چپاول و تاراژ آثار باستانی ایران، زیر عنوان باستان شناسی بود. به گونه ای که فرانسوی ها به اعتراف خودشان (سفرنامه ب مادام دیولافوآ)، هر چه می توانستند بار کشتی می کردند و می بردند و هر چه نمی توانستند ببرند (به دلیل وزن بالای سنگ های کنده کاری شده)، آنها را می شکستند و خرد می کردند و سپس می بردند و در موزه ی لوور به هم می چسباندند !!
هر کسی که ذره ای با تاریخچه ی باستان شناسی ایران آشنا باشد، به حالِ ایران دوره ی قاجار خون می گرید. برای سنجش باستان شناسی دوره ی قاجار و روزگار رضا شاه، اتفاقن سنجش تخت جمشید با شوش کافی است. در شوش، فرانسوی ها با آجرهای لعابدار هخامنشی، یک قلعه به سبک "باروک" ساختند که به "دژ فرانسوی" مشهور است !! اما در تخت جمشید، آلمانی ها و آمریکایی ها به کاوشِ اصولی، مرمت و بازسازی (موزه ی تخت جمشید که "هرتسفلد" ساخت که در واقع بازسازی کاخِ حرمسرا است) پرداختند. البته تخلفاتی هم صورت گرفت. به همین دلیل، ایران هرتسفلد را اخراج کرد تا یک آلمانی دیگر به نام "اشمیت" به جای او بیاید. امروز کاخ آپادانای تخت جمشید را ببینید و سپس بروید برای دیدن کاخ آپادانای شوش. هر دو را داریوش بزرگ ساخت، اما یکی در دوره ی قاجار به دست فرانسوی ها کاوش شد و دیگری در دوره ی پهلوی به دست آلمانی ها و آمریکایی ها.
۸- غارت۳۰۰۰۰ از الواح گلی به دست باستان شناسان آمریکایی دانشگاه شیکاگو از تخت جمشید، در دوره رضا شاه
مشخص است کسی که این اراجیف نامه ی مصدقی را درست کرده، سوادی در این زمینه نداشته است. الواح گلی تخت جمشید به امانت در اختیار دانشگاه شیکاگو قرار گرفت تا متون روی آن خوانده و کشف رمز شوند. ایران همین امروز که ۸۴ سال از کشف آنان گزشته، تنها یک تن استاد در این زمینه در داخل کشور دارد، چه برسد به اینکه آن زمان این الواح را نگاه می داشت !!
بسیاری از این الواح به ایران پس داده شده اند و برخی مانده اند که مورد دادخواست گروهی از قربانیان یک رویداد تروریستی قرار گرفته اند. با اینکه دادگاه حکم به توقیف آنان داد، اما با دفاعی که دانشگاه شیکاگو کرد (بدون اقدام خاصی از سوی ایران)، نهایتن دادگاه فدرال آمریکا توقیف آنان را باطل کرد و این الواح هم قطعن به ایران بازخواهند گشت. مسئله ی غارت اسلن مطرح نیست. دانشگاه شیکاگو با ایران همکاری بسیار دوستانه ای داشته و دارد.
۹- غصب ۲۱۶۷ از روستاهای کشور و صدور سند این روستاها به نام خود
"سلیمان بهبودی" در خاطرات خود می نویسد:
"یک بار به رضا شاه در این باره چیزی گفت و رضا شاه در پاسخ گفت که من جز یک تکه پارچه، چیزی با خود از این جهان نمی برم. این زمین ها را من آباد می کنم و بر جای می گزارم. بر اساس بررسی ها، می توان دید که روستاها و زمین هایی که در اختیار شخص رضا شاه بود، با سبک کشاورزی نوین آبادتر شد. این زمین ها را رضا شاه از اربابان زمیندار و فئودال های بی رحم و مفتخور و اشراف بی سواد و بی فرهنگی گرفت، که سده ها خون مردم را در شیشه کرده بودند. رعیت و کشاورزانی که روی زمین ها کار می کردند، قطعن از اینکه مالکیت از یک ارباب به شخص شاه منتقل شده، خرسند بودند.
بنا بر این، به دید می رسد که شاکی این مسئله باید چند صد (یا نهایتن دو هزار) ارباب و زمیندار مذکور بوده باشند، نه ملت ایران !! همچنان که رضا شاه گفته بود، او رفت و این زمین ها را به پسرش واگزار کرد. پسرش هم آنها را البته به اربابان پس نداد، بلکه در میان رعیت (که در روزگار پهلوی به جایگاه ملت رسیدند) توزیع کرد، که اتفاقن مورد مخالفت استاد مصدق دله السلطنه و آخوندها بود.
در ادامه شاه هم این طرح را به صورت سازمان یافته و منظم در اصلاحات ارضی ادامه داد تا ایران کاملن از حالت ارباب – رعیتی خارج شود و هر کسی ارباب خود باشد. بله، پهلوی با این کار سنگ بنای حکومت خود را سست کرد، چون تا زمانی که ایران ارباب – رعیتی می ماند و بدون طبقه ی متوسط، قطعن انقلاب (که ویژه ی این طبقه است) هم رخ نمی داد. بد نیست بدانید که این تخریب شخصیتی رضا شاه، کار رادیو آیت الله بی بی سی است که به هنگام اشغال ایران در سال ۱۳۲۰، با زنجیره برنامه هایی به زبان پارسی، محبوبیت رضا شاه را خدشه دار کرد تا ذهنیت مردم را آماده ی سرنگونی او کند.
۱۰- ممنوعیت سوگواری عمام اوسین (اوغ) در ماه محرم الکزا و صفر الکزا، در حالی که رضا شاه پیش از پادشاهی در عزاداری ها شرکت و گل عزا بر سر و تن خود می زد !!
رضا شاه از مادر یک فیلسوف به دنیا نیامد و هیچ گاه هم ادعای فیلسوفی گری یا روشنفکری نداشت. او هر آنچه مشاورانش تشخیص می دادند که درست است را با قاطعیت و سرسختی و گاه خشونت، اجرا می کرد. وضعیت سوگواری های آشورایی تا پیش از رضا شاه، به راستی رقت آور و مایه ی آبروریزی ایران بود. آنچه امروز در میان شیعیان عراق رخ می دهد (قمه زنی های خونین !!)، گوشه ای از وضعیتِ ایران قاجاری بود. سفرنامه نویسان خارجی، گزارش هایی از این مراسم فاجعه بار و در عین حال مسخره گزارش داده اند. حکومت رضا شاه آن را به شدت محدود کرد. در نتیجه، سپس که در دوره ی محمد رضا شاه آزاد شد، به صورت معقولی درآمده بود. هتا بسیاری از آخوندها و مراجع عظامشان هم با آن سبک سوگواری های قجری و قمه زنی، موافق نبوده و نیستند.
۱۱- شهادت روحانیون بنام ایرانی به مانند شهید مدرس به جرم مخالفت با فعالیتهای ضد انسانی رضا شاه
ماجرای کشته شدن مدرس در تبعید، سرفن یک روایت شفاهی و در واقع یک شایعه است. ما سند قطعی در این باره نداریم. مدرس در زمانی که رضا شاه بزرگ هنوز به پادشاهی نرسیده بود، از خدمات نظامی او ستایش کرده و می گفت من با وزارت جنگ و فرماندهی کل قوای رضا خان موافقم، با دولت داری او مخالفم. سپس که رضا شاه به پادشاهی رسید، روابط مدرس با رضا شاه خوب شد. مدرس در مجلس ششم (نخستین مجلس پهلوی) وارد شده و به شاه سوگند خورد (یعنی به رسمیت شناخت)، اما سپس روابط تیره شد و مدرس تبعید گشت و در تبعید درگزشت.
کسانی که رضا شاه را اسلام ستیز یا آخوند ستیز می نامند، تنها کافیست حکومت او را با آتاتورک در ترکیه و حکومت شوروی در سرزمین های مسلمان نشین در قفقاز و آسیای مرکزی مقایسه کنند. با یک سنجش ساده روشن می شود که رضا شاه اسلام ستیز نبود. حکومت او یک حکومت سکولار بود و سکولاریسم مترادف با ضدیت با دین نیست، بلکه به معنی استقلال دولت و دین از یکدیگر و عرفی بودن حقوق است.
همین جستار در کیهان سوئد
نظرات