این یک پاسخ کوبنده و مستدل به چپ خلقی های خائن توده ای و کمونیست، تروریست مارکسیست های مجاهد خائن خلق و دیگر الله پرستان زیر خواب استاد مصدق دله السلطنه و به ویژه رژیم خونریز ولایت فقیه است
۱۲- کشتن شعرا، روشنفکران و ادیبانی همچون "فرخی یزدی، میرزاده عشقی، واعظ قزوینی" و بسیاری از نویسندگان ایرانی به دست رضا شاه
در اینکه استبداد و دیکتاتوری در دوره ی رضا شاه به مرور شدیدتر شد، بحثی نیست. در اینکه دگراندیشان نخست سانسور شده و در صورتی که اقدام به کار مخفیانه ی رسانه ای (تولید شب نامه) می کردند، دستگیر و زندانی می شدند و برخی از آنان هم بدبختانه در زندان ها به طرز مشکوکی کشته شدند هم شکی نیست و این مورد اسلن جای دفاع ندارد؛ منتها طبق معمول در این موارد هم ما ایرانی ها به مبالغه دست می زنیم و هر کسی که به هر شکلی درگزشته را، قتل سیاسی به دست حکومت می دانیم !!
این مورد درباره ی دوره محمد رضا شاه هم صدق می کند. در حالی که به هرحال بر اساس اصول تاریخی، تا اسناد کفایت نکند نمی توان قتل کسی را به دستور حکومت دانست و بیشتر این موارد در واقع شایعه هستند. برای نمونه، قتل "میرزاده عشقی" و سپس "واعظ قزوینی" که به راستی معلوم نشده کار چه کسی بوده است و حدس زده اند که رضا خان (که آن زمان شاه نبود)، توطئه ی قتل آنان را چیده است !! یا "تقی ارانی" که به دید می رسد به شکل طبیعی در زندان درگزشت.
۱۳- کشتن رجالی چون "سردار اسعد بختیاری، نصرت الدوله فیروز، علی اکبر داور، تیمورتاش و ..."
اینکه مخالف و منتقد جدیِ عصر رضا شاهی ناگهان هوادار این چهره ها شده، جالب است. چون این رجال، خودشان حکومت پهلوی را بر پا کردند و سال ها در قدرت بودند. یعنی موارد دیگر اتفاقن به مدیریت (یا به گفته ی نویسنده ی این لجن نامه: خیانت)، همین رجال رخ داده !!
پس اگر دوره ی رضا شاه شامل خیانت هایی شده که در اینجا ذکر گشته، پس رضا شاه از آنان انتقام کشیده. اگر هم این چهره ها خادم ملت بودند و به ناحق به کشتن رفتند، پس نمی توان انتقادهای دیگر را به دوره ی رضا شاه کرد. برای نمونه، تیمورتاش از دوره ی ۱۸ ساله ی قدرت سیاسی رضا شاه (۱۳۰۲ - ۱۳۲۰)، در بیشتر آن یعنی ۱۰ سال، دست راست رضا شاه و در کردار نفر دوم بود، اما به دلایلی که بر ما روشن نیست (شاید توطئه ی خودش و شاید هم پاپوش ساختن از سوی رقبا)، به او اتهاماتی زده شده و در زندان جان باخت.
همچنین سردار اسعد سوم (با سردار اسعد معروف فاتح ملی که در مشروطه تهران را فتح کرد تفاوت دارد) و نصرت الدوله فیروز تا زمانی که به اتهام تلاش برای توطئه بر ضد رضا شاه در زندان جان سپردند، در اقدامات حکومت رضا شاه شریک بودند. در اینجا باید توجه داشت که اگر چه زندان های رضا شاهی به خوفناکی مشهور است، اما واقعیت آن است که اتفاقن آنچه زندان نوین میخوانیم هم، دستاورد رضا شاه است !! ما تا پیش از رضا شاه، در واقع زندان به معنای امروزی نداشتیم، بلکه سیاهچاله داشتیم و اساسن محکومیت زندان به شکل حقوقی خیلی تعریف نشده بود و زندان ها به راستی شرایط بد و قرون وسطایی می داشتند.
رضا شاه اتفاقن در زمینه ی زندان هم به ایران خدمت کرد. با این حال، شدت استبداد سیاسی دوره ی او به حدی بود که شماری از دگراندیشان یا رجال سیاسی که احساس می شد بر ضد پادشاه توطئه کرده اند، در زندان جان می دادند. شمار این افراد اتفاقن خیلی زیاد نیست. نمونه اش گروه ۵۳ نفر کمونیست (احسان تبری، بزرگ علوی، ایرج اسکندری، انور خامه ای، خلیل ملکی، الموتی، کامبخش و ...) که به زندان افتاده، اما کشته نشدند تا پسین تر هتا به مقام های بالای کشوری هم برسند !! در این میان، باز هم مرگ داور به صورت شایعه، جزو قتل های رضا شاهی دانسته شده است. واقعیت آن است که ظاهرن داور خودکشی کرد. مرگ این چهره ی بزرگ تاریخ ایران، البته دردناک است و گویا او که سال ها به حکومت خدمت کرده بود، نهایتن به دلیل اینکه احساس می کرد با او بدرفتاری شده و پاداش خود را نگرفته، سرخورده شده و به زندگی خود پایان بخشید. هر چه بود، به هر حال داور به هیچ روی جزو مقتولین سیاسی دوره ی رضا شاه نیست.
۱۴- اشغال ایران در مدت سه روز به دست متفقین و مقاومت نکردن هتا یک روز در برابر لشگر متفقین !! و نیز بازخواست ارتشی های باغیرتی که می خواستند دربرابر تجاوز متفقین ایستادگی کنند !!!!
جالب است که نویسنده ی این زردنامه، که در یک بند، اسلامگرا می شود، در یک بند سخنان مصدق را می زند و در بندی هم پان ایرانیست و گاهی هم لاییک شده و برای قتل داور و تیمورتاش و فیروز و فرخی و عشقی، نوحه سر می دهد و گاهی هم تجزیه طلب و قومگرا (موارد اینچنینی را اسلن حذف کردم، چون اسلن لزومی به بحث با تجزیه طلب نیست).
در اینجا، نویسنده رگ میهن پرستیش بالا زده، اما نعل وارونه می زند و گمان می کند با دسته ی کورها طرف است !! چون درست واروونه اش است و اتفاقن رضا شاه پس از مقاومت نکردن بسیاری از فرماندهان ارتش، به ویژه افسران ستادی - که با هماهنگی با وزارت جنگ و شاید نخست وزیر فروغی، دستور ترک جنگ به مرزها داده بودند - به شدت برافروخته شده و همه ی آنان را احضار کرده و بر اساس روایت عینی شاهدان، با عصای خود آغاز به ضرب و شتم آنان کرده و شخصن مدال ها و درجات آنان را از سینه و شانه هایشان کند و به آنان توهین کرد و ناسزا گفت و لقب ترسو و خائن داد، اما چه سود ؟! ایران از سه جبهه ی شمال، جنوب و غرب مورد یورش واقع شده و چندین شهر ایران زیر بمباران شدید بودند.
نیروی دریایی ایران در تهاجم توانمند ترین نیروی دریایی جهان آن روزگار، یعنی بریتانیای اشغالگر مقاومت کرد و نابود شد. برخی از نیروهای مرزی شمال ایران هم مقاومت کردند. تلفیق میهن پرستی و سیاست را در فروغی دیدیم که چون می دانست مقاومت یعنی نابودی ایران، به سرعت به مذاکره با انگل ایسی ها پرداخت و طی قراردادی، موجودیت ایران و بازگشت نیروها به مرزها پس از جنگ را به آنان تحمیل کرد و همچنین حکومت و دولت ایران را پاس داشت. بدین ترتیب، درحالی که ما در واقع یک کشور اشغال شده بودیم، با سیاست فروغی تبدیل شدیم به کشوری هم پیمان متفقین و همکار آنان به صورت مستقل. به گونه ای که در جریان جنگ و اشغال هم روی کاغذ، اشغالگران حق دخالت در امور داخلی ایران را نداشتند. از اینرو بود که متفقین که نهایتن پیروز جنگ شدند، قانونن حق نداشتند ذره ای از خاک ایران را جدا کنند، چون با سیاست فروغی، ایران هم خودش جزو کشورهای هم پیمان متفقین بود. حال آنکه اگر ایران جزو کشورهای شکست خورده قرار می گرفت، می توانستند همان کاری را با ما بکنند که با آلمان کردند: "تجزیه". جالب است که ارتش سرخ شوروی در هر جایی که وارد شد، هرگز دیگر عقب نرفت به جز یک استثنا یعنی ایران.
۱۵- لغو تبلیغاتی قرارداد استعماری نفتی دارسی و سپس امضای قرارداد تازه با انگل ایس که ۳۰ سال به قرارداد پیشین افزوده کرد
اتهام تبلیغاتی زدن به لغو قرارداد دارسی، سرفن یک کار سخیف روزنامه نگاری و زرد است. بنا بر اسناد، رضا شاه به راستی با انگل ها سرشاخ شد. اسناد محرمانه نشان می دهد که دشمنان انگل ایسی، در مکاتبات خود به رضا شاه فحش می دادند و از او عصبانی بودند !! ماجرای اختلاف نفتی ایران و انگل ستان در دوره ی رضا شاه، درست به مانند دوره ی مصدق بیشتر مبتنی بر احساسات میهن پرستانه و شور و هیجان بود تا منطق و اصل. در هر دو مورد، جشن ملی شدن نفت گرفته شد و توقعات مردمی بالا رفت، درحالی که سرشاخ شدن با انگل ستان و ایجاد استقلال و خودکفایی در صنعت نفت، امکان نداشت یک شبه رخ دهد. به همین دلیل دیدیم که در هر دو مورد، نهایتن ایران مجبور شد قرارداد تازه ای را منعقد کند. قرارداد دوره ی رضا شاه، اگر چه ۳۰ سال به قرارداد پیشین افزوده کرد، اما پول بیشتری نصیب ایران می کرد و در عین حال، انحصار نفت جنوب به انگل ستان (که قاجارها بخشیده بودند) را شکست و آن را محدود به قلمرویی که تا آن زمان چاه کشف شده بود، کرد.
۱۶- قلع و قمع کردن عشایر ایران و تبعید بسیاری از آنان
در زمانی که رضا شاه بزرگ سر کار آمد، ۲۵ درصد جمعیت کشور ایران عشایر کوچگرد بودند (هم اکنون زیر ۵ درصد هستند). تصور کشوری با یک چارم جمعیت رونده و متحرک، امروز به راستی دشوار است. اگر کسی دلش برای ایران عشایری کوچگرد تنگ می شود، باید بداند که با چنان وضعیتی، دیگر خبری از توسعه و پیشرفت و امنیت نبود. اگر رضا شاه با همان خشونت و استواریش نسبت به تخته قاپو و یکجا نشین و خلع سلاح کردن عشایر اقدام نمی کرد، پس از او هرگز این فرصت پیش نمی آمد.
وضعیت یکپارچه و یکدست و تکمیل فرایند ملت سازی و دولت سازی رضا شاه بزرگ، در نتیجه ی همین اقدامات است. جالب است بدانید که جابجایی اجباری قبایل و طوایف عشایری، اتفاقن همیشه در تاریخ ایران پیشینه داشته و صفویان، نادر شاه افشار بزرگ، کریم خان زند و قاجاریه نیز، به چنین کارهایی برای مهار آنان دست زده بودند، اما رضا شاه به راستی برای همیشه معضل عشایر کوچگرد مسلح را حل کرد و ایران را به کشوری با جمعیت یکجا نشین تبدیل کرد که دیگر هر چه در آن رخ دهد، اما جنگ داخلی و قشون کشی رخ نداد و نخواهد داد.
البته کسانی که عاشق وضعیت کنونی افغانستان هستند، که تفاوتش با ایران آن است که رضا شاه نداشت، طبیعتن مخالف رضا شاه خواهند بود. در این باره استناد می کنم به خاطرات دکتر "سنجابی" دست راست مصدق و رهبر جبهه ی ملی که طبیعتن باید منتقد جدی پهلوی باشد. او می گوید که ایل او یعنی ایل سنجابی، هم مورد تعرض حکومت رضا شاه قرار گرفت و منافعش را از دست داد، اما به عنوان یک ایرانی و یک حقوقدان باسواد (نه مانند مصدق که هرگز فهم و درک یک حقوقدان را در او نیافتیم)، از سیاست های رضا شاه در خلع سلاح و یکجا نشین سازی عشایر، پشتیبانی می کند. رضا شاه به ویژه در دو منطقه ی لرنشین و قشقایی نشین و بویر احمدی نشین و همچنین منطقه ی ترکمن صحرا، شاهکار کرد.
هتا کریم خان زند که خودش لر یا لک بود نیز، همواره با عشایر لر درگیر بود و حریف آنان نشد. تا دوره ی رضا شاه، شهرهای ایران پیوسته شاهد یورش و غارت قشون لر در جنوب و مرکز و ترکمن در شمال و شمال خاوری بود. مشروح آنان در مذاکرات مجلس آن زمان هست. رضا شاه ده ها شهر برای این گروه ها ساخت و برای نخستین بار در تاریخ، آنان را متمدن و شهرنشین کرد. جالب است بدانید که یکی از اهداف مسیر راه آهن شمال – جنوب، یکی بحثی امنیتی و نظامی بود و این راه دقیقن از مناطق لرنشین گزر کرده و به ترکمن صحرا می رسد. از اینرو، باید گفت که رضا شاه بزرگ کسی بود که به راستی این دو منطقه را فتح کرد. کاری که هرگز پادشاهان پیش از او نتوانسته بودند انجام دهند. کسی که اینگونه اقدامات رضا شاه را محکوم کند، یا چیزی از فضای ایران پیش از رضا شاه نمی داند - که ایران در واقع یک کشور دارای یک دولت، به آن مفهومی که در جاهای دیگر می شناسیم نبود – یا می داند و تجزیه طلب و فدرالیست است.
برای دادوری، باید سنجش و سبک و سنگین کرد. باید رضا شاه را با حاکمان دیگر کشورها در همان روزگار سنجید. برای نمونه با هیتلر در آلمان، استالین در شوروی، فرانکو در اسپانیا و سالازار در پرتقال. زندان های رضا شاه را نه تنها با زندان های آن روزگار که اگر با زندان های آمریکایی در سده ی ۲۱ (گوانتانامو، ابوغریب) هم بسنجیم، خیلی نمره ی منفی نمی گیرد. بله می توان از رضا شاه انتقاد کرد که به چند ده نفر یا شاید چند صد نفر و شاید هم چند هزار نفر با زور و قدرت، اراده اش را تحکیم کرد، اما نمی توان منکر شد که او به ملیون ها ایرانی خدمت کرد.
نقد مصدق و جبهه ی ملی
همین جستار در کیهان سوئد
در اینکه استبداد و دیکتاتوری در دوره ی رضا شاه به مرور شدیدتر شد، بحثی نیست. در اینکه دگراندیشان نخست سانسور شده و در صورتی که اقدام به کار مخفیانه ی رسانه ای (تولید شب نامه) می کردند، دستگیر و زندانی می شدند و برخی از آنان هم بدبختانه در زندان ها به طرز مشکوکی کشته شدند هم شکی نیست و این مورد اسلن جای دفاع ندارد؛ منتها طبق معمول در این موارد هم ما ایرانی ها به مبالغه دست می زنیم و هر کسی که به هر شکلی درگزشته را، قتل سیاسی به دست حکومت می دانیم !!
این مورد درباره ی دوره محمد رضا شاه هم صدق می کند. در حالی که به هرحال بر اساس اصول تاریخی، تا اسناد کفایت نکند نمی توان قتل کسی را به دستور حکومت دانست و بیشتر این موارد در واقع شایعه هستند. برای نمونه، قتل "میرزاده عشقی" و سپس "واعظ قزوینی" که به راستی معلوم نشده کار چه کسی بوده است و حدس زده اند که رضا خان (که آن زمان شاه نبود)، توطئه ی قتل آنان را چیده است !! یا "تقی ارانی" که به دید می رسد به شکل طبیعی در زندان درگزشت.
۱۳- کشتن رجالی چون "سردار اسعد بختیاری، نصرت الدوله فیروز، علی اکبر داور، تیمورتاش و ..."
اینکه مخالف و منتقد جدیِ عصر رضا شاهی ناگهان هوادار این چهره ها شده، جالب است. چون این رجال، خودشان حکومت پهلوی را بر پا کردند و سال ها در قدرت بودند. یعنی موارد دیگر اتفاقن به مدیریت (یا به گفته ی نویسنده ی این لجن نامه: خیانت)، همین رجال رخ داده !!
پس اگر دوره ی رضا شاه شامل خیانت هایی شده که در اینجا ذکر گشته، پس رضا شاه از آنان انتقام کشیده. اگر هم این چهره ها خادم ملت بودند و به ناحق به کشتن رفتند، پس نمی توان انتقادهای دیگر را به دوره ی رضا شاه کرد. برای نمونه، تیمورتاش از دوره ی ۱۸ ساله ی قدرت سیاسی رضا شاه (۱۳۰۲ - ۱۳۲۰)، در بیشتر آن یعنی ۱۰ سال، دست راست رضا شاه و در کردار نفر دوم بود، اما به دلایلی که بر ما روشن نیست (شاید توطئه ی خودش و شاید هم پاپوش ساختن از سوی رقبا)، به او اتهاماتی زده شده و در زندان جان باخت.
همچنین سردار اسعد سوم (با سردار اسعد معروف فاتح ملی که در مشروطه تهران را فتح کرد تفاوت دارد) و نصرت الدوله فیروز تا زمانی که به اتهام تلاش برای توطئه بر ضد رضا شاه در زندان جان سپردند، در اقدامات حکومت رضا شاه شریک بودند. در اینجا باید توجه داشت که اگر چه زندان های رضا شاهی به خوفناکی مشهور است، اما واقعیت آن است که اتفاقن آنچه زندان نوین میخوانیم هم، دستاورد رضا شاه است !! ما تا پیش از رضا شاه، در واقع زندان به معنای امروزی نداشتیم، بلکه سیاهچاله داشتیم و اساسن محکومیت زندان به شکل حقوقی خیلی تعریف نشده بود و زندان ها به راستی شرایط بد و قرون وسطایی می داشتند.
رضا شاه اتفاقن در زمینه ی زندان هم به ایران خدمت کرد. با این حال، شدت استبداد سیاسی دوره ی او به حدی بود که شماری از دگراندیشان یا رجال سیاسی که احساس می شد بر ضد پادشاه توطئه کرده اند، در زندان جان می دادند. شمار این افراد اتفاقن خیلی زیاد نیست. نمونه اش گروه ۵۳ نفر کمونیست (احسان تبری، بزرگ علوی، ایرج اسکندری، انور خامه ای، خلیل ملکی، الموتی، کامبخش و ...) که به زندان افتاده، اما کشته نشدند تا پسین تر هتا به مقام های بالای کشوری هم برسند !! در این میان، باز هم مرگ داور به صورت شایعه، جزو قتل های رضا شاهی دانسته شده است. واقعیت آن است که ظاهرن داور خودکشی کرد. مرگ این چهره ی بزرگ تاریخ ایران، البته دردناک است و گویا او که سال ها به حکومت خدمت کرده بود، نهایتن به دلیل اینکه احساس می کرد با او بدرفتاری شده و پاداش خود را نگرفته، سرخورده شده و به زندگی خود پایان بخشید. هر چه بود، به هر حال داور به هیچ روی جزو مقتولین سیاسی دوره ی رضا شاه نیست.
۱۴- اشغال ایران در مدت سه روز به دست متفقین و مقاومت نکردن هتا یک روز در برابر لشگر متفقین !! و نیز بازخواست ارتشی های باغیرتی که می خواستند دربرابر تجاوز متفقین ایستادگی کنند !!!!
جالب است که نویسنده ی این زردنامه، که در یک بند، اسلامگرا می شود، در یک بند سخنان مصدق را می زند و در بندی هم پان ایرانیست و گاهی هم لاییک شده و برای قتل داور و تیمورتاش و فیروز و فرخی و عشقی، نوحه سر می دهد و گاهی هم تجزیه طلب و قومگرا (موارد اینچنینی را اسلن حذف کردم، چون اسلن لزومی به بحث با تجزیه طلب نیست).
در اینجا، نویسنده رگ میهن پرستیش بالا زده، اما نعل وارونه می زند و گمان می کند با دسته ی کورها طرف است !! چون درست واروونه اش است و اتفاقن رضا شاه پس از مقاومت نکردن بسیاری از فرماندهان ارتش، به ویژه افسران ستادی - که با هماهنگی با وزارت جنگ و شاید نخست وزیر فروغی، دستور ترک جنگ به مرزها داده بودند - به شدت برافروخته شده و همه ی آنان را احضار کرده و بر اساس روایت عینی شاهدان، با عصای خود آغاز به ضرب و شتم آنان کرده و شخصن مدال ها و درجات آنان را از سینه و شانه هایشان کند و به آنان توهین کرد و ناسزا گفت و لقب ترسو و خائن داد، اما چه سود ؟! ایران از سه جبهه ی شمال، جنوب و غرب مورد یورش واقع شده و چندین شهر ایران زیر بمباران شدید بودند.
نیروی دریایی ایران در تهاجم توانمند ترین نیروی دریایی جهان آن روزگار، یعنی بریتانیای اشغالگر مقاومت کرد و نابود شد. برخی از نیروهای مرزی شمال ایران هم مقاومت کردند. تلفیق میهن پرستی و سیاست را در فروغی دیدیم که چون می دانست مقاومت یعنی نابودی ایران، به سرعت به مذاکره با انگل ایسی ها پرداخت و طی قراردادی، موجودیت ایران و بازگشت نیروها به مرزها پس از جنگ را به آنان تحمیل کرد و همچنین حکومت و دولت ایران را پاس داشت. بدین ترتیب، درحالی که ما در واقع یک کشور اشغال شده بودیم، با سیاست فروغی تبدیل شدیم به کشوری هم پیمان متفقین و همکار آنان به صورت مستقل. به گونه ای که در جریان جنگ و اشغال هم روی کاغذ، اشغالگران حق دخالت در امور داخلی ایران را نداشتند. از اینرو بود که متفقین که نهایتن پیروز جنگ شدند، قانونن حق نداشتند ذره ای از خاک ایران را جدا کنند، چون با سیاست فروغی، ایران هم خودش جزو کشورهای هم پیمان متفقین بود. حال آنکه اگر ایران جزو کشورهای شکست خورده قرار می گرفت، می توانستند همان کاری را با ما بکنند که با آلمان کردند: "تجزیه". جالب است که ارتش سرخ شوروی در هر جایی که وارد شد، هرگز دیگر عقب نرفت به جز یک استثنا یعنی ایران.
۱۵- لغو تبلیغاتی قرارداد استعماری نفتی دارسی و سپس امضای قرارداد تازه با انگل ایس که ۳۰ سال به قرارداد پیشین افزوده کرد
اتهام تبلیغاتی زدن به لغو قرارداد دارسی، سرفن یک کار سخیف روزنامه نگاری و زرد است. بنا بر اسناد، رضا شاه به راستی با انگل ها سرشاخ شد. اسناد محرمانه نشان می دهد که دشمنان انگل ایسی، در مکاتبات خود به رضا شاه فحش می دادند و از او عصبانی بودند !! ماجرای اختلاف نفتی ایران و انگل ستان در دوره ی رضا شاه، درست به مانند دوره ی مصدق بیشتر مبتنی بر احساسات میهن پرستانه و شور و هیجان بود تا منطق و اصل. در هر دو مورد، جشن ملی شدن نفت گرفته شد و توقعات مردمی بالا رفت، درحالی که سرشاخ شدن با انگل ستان و ایجاد استقلال و خودکفایی در صنعت نفت، امکان نداشت یک شبه رخ دهد. به همین دلیل دیدیم که در هر دو مورد، نهایتن ایران مجبور شد قرارداد تازه ای را منعقد کند. قرارداد دوره ی رضا شاه، اگر چه ۳۰ سال به قرارداد پیشین افزوده کرد، اما پول بیشتری نصیب ایران می کرد و در عین حال، انحصار نفت جنوب به انگل ستان (که قاجارها بخشیده بودند) را شکست و آن را محدود به قلمرویی که تا آن زمان چاه کشف شده بود، کرد.
با این راهکار، ایران سپس توانست مستقل از انگل ستان و کنسرسیوم، به کشف و استخراج و بهره برداری در خارج از محدوده اقدام کند. به هر حال قرارداد نفتی رضا شاه، یک موفقیت کامل نبود، اما خیانت و شکست هم نبود و این هم چیزی نیست جز تبلیغات دروغین و مسموم سیاسی دشمنان رضا شاه، همچون مصدق و جبهه ی ملی
با توجه به اینکه می دانیم در سال ۱۳۲۰، هر سه رادیوی "آیت الله بی بی سی، مسکو و برلین"، بر ضد رضا شاه برنامه می ساختند، پی می بریم که ایران در دوره ی رضا شاه چه قدر مستقل از سیاست خارجی بود و در عین روابط اقتصادی گسترده با آلمان، نسبتی با سیاست های ضد بشری هیتلر هم نداشت.۱۶- قلع و قمع کردن عشایر ایران و تبعید بسیاری از آنان
در زمانی که رضا شاه بزرگ سر کار آمد، ۲۵ درصد جمعیت کشور ایران عشایر کوچگرد بودند (هم اکنون زیر ۵ درصد هستند). تصور کشوری با یک چارم جمعیت رونده و متحرک، امروز به راستی دشوار است. اگر کسی دلش برای ایران عشایری کوچگرد تنگ می شود، باید بداند که با چنان وضعیتی، دیگر خبری از توسعه و پیشرفت و امنیت نبود. اگر رضا شاه با همان خشونت و استواریش نسبت به تخته قاپو و یکجا نشین و خلع سلاح کردن عشایر اقدام نمی کرد، پس از او هرگز این فرصت پیش نمی آمد.
وضعیت یکپارچه و یکدست و تکمیل فرایند ملت سازی و دولت سازی رضا شاه بزرگ، در نتیجه ی همین اقدامات است. جالب است بدانید که جابجایی اجباری قبایل و طوایف عشایری، اتفاقن همیشه در تاریخ ایران پیشینه داشته و صفویان، نادر شاه افشار بزرگ، کریم خان زند و قاجاریه نیز، به چنین کارهایی برای مهار آنان دست زده بودند، اما رضا شاه به راستی برای همیشه معضل عشایر کوچگرد مسلح را حل کرد و ایران را به کشوری با جمعیت یکجا نشین تبدیل کرد که دیگر هر چه در آن رخ دهد، اما جنگ داخلی و قشون کشی رخ نداد و نخواهد داد.
البته کسانی که عاشق وضعیت کنونی افغانستان هستند، که تفاوتش با ایران آن است که رضا شاه نداشت، طبیعتن مخالف رضا شاه خواهند بود. در این باره استناد می کنم به خاطرات دکتر "سنجابی" دست راست مصدق و رهبر جبهه ی ملی که طبیعتن باید منتقد جدی پهلوی باشد. او می گوید که ایل او یعنی ایل سنجابی، هم مورد تعرض حکومت رضا شاه قرار گرفت و منافعش را از دست داد، اما به عنوان یک ایرانی و یک حقوقدان باسواد (نه مانند مصدق که هرگز فهم و درک یک حقوقدان را در او نیافتیم)، از سیاست های رضا شاه در خلع سلاح و یکجا نشین سازی عشایر، پشتیبانی می کند. رضا شاه به ویژه در دو منطقه ی لرنشین و قشقایی نشین و بویر احمدی نشین و همچنین منطقه ی ترکمن صحرا، شاهکار کرد.
هتا کریم خان زند که خودش لر یا لک بود نیز، همواره با عشایر لر درگیر بود و حریف آنان نشد. تا دوره ی رضا شاه، شهرهای ایران پیوسته شاهد یورش و غارت قشون لر در جنوب و مرکز و ترکمن در شمال و شمال خاوری بود. مشروح آنان در مذاکرات مجلس آن زمان هست. رضا شاه ده ها شهر برای این گروه ها ساخت و برای نخستین بار در تاریخ، آنان را متمدن و شهرنشین کرد. جالب است بدانید که یکی از اهداف مسیر راه آهن شمال – جنوب، یکی بحثی امنیتی و نظامی بود و این راه دقیقن از مناطق لرنشین گزر کرده و به ترکمن صحرا می رسد. از اینرو، باید گفت که رضا شاه بزرگ کسی بود که به راستی این دو منطقه را فتح کرد. کاری که هرگز پادشاهان پیش از او نتوانسته بودند انجام دهند. کسی که اینگونه اقدامات رضا شاه را محکوم کند، یا چیزی از فضای ایران پیش از رضا شاه نمی داند - که ایران در واقع یک کشور دارای یک دولت، به آن مفهومی که در جاهای دیگر می شناسیم نبود – یا می داند و تجزیه طلب و فدرالیست است.
برای دادوری، باید سنجش و سبک و سنگین کرد. باید رضا شاه را با حاکمان دیگر کشورها در همان روزگار سنجید. برای نمونه با هیتلر در آلمان، استالین در شوروی، فرانکو در اسپانیا و سالازار در پرتقال. زندان های رضا شاه را نه تنها با زندان های آن روزگار که اگر با زندان های آمریکایی در سده ی ۲۱ (گوانتانامو، ابوغریب) هم بسنجیم، خیلی نمره ی منفی نمی گیرد. بله می توان از رضا شاه انتقاد کرد که به چند ده نفر یا شاید چند صد نفر و شاید هم چند هزار نفر با زور و قدرت، اراده اش را تحکیم کرد، اما نمی توان منکر شد که او به ملیون ها ایرانی خدمت کرد.
نقد مصدق و جبهه ی ملی
همین جستار در کیهان سوئد
نظرات