رد شدن به محتوای اصلی

پاسخ به لجن پراکنی های الله پرستان ولایت فقیه و مجاهد بر ضد رضا شاه بزرگ - ۱/۳

این یک پاسخ کوبنده و مستدل به چپ خلقی های خائن توده ای و کمونیست، تروریست مارکسیست های مجاهد خائن خلق و دیگر الله پرستان زیر خواب استاد مصدق دله السلطنه و به ویژه رژیم خونریز ولایت فقیه است


با کشف مومیایی رضا شاه بزرگ در شهر ری، موجی از آویژه مندی ها نسبت به او، فضای مجازی پارسی را در بر گرفت. همین باعث شد تا جریاناتی هم دست به رویارویی بزنند. در این میان، یک مجموعه لجن پراکنسی های اسلامی و مصدقی، شامل مجموعه‌ ای از اتهامات‌ از چندین دیدگاه (مذهبی، ملی، آزادی خواهانه و قوم گرایانه)، یک جا گرد آمد تا در ذهن خواننده (طبیعتن خواننده‌ ی نه‌ چندان آگاه)، از رضا شاه چنان دیو پلیدی ساخته شود تا توجیه گردد که ویرانی آرامگاه و دزدی مومیایی او، مسئله ی مهمی نباید باشد. در اینجا برخی از این موارد بررسی می‌ شوند. 

۱- جدایی رشته کوه های آرارات و بخشیدن آن به ترکیه به دست رضا شاه
"کوه های آرارات" نبود، آرارات کوچک بود که با "قوطور" (منطقه ی مسکونی کردنشین) معاوضه شد. یعنی هزاران کرد از دست رژیم کردستیز ترکیه نجات یافتند و به دامان ایران بازگشتند. آرارات اساسن حق ارمنستان است و امید است روزی به ارمنیان بازگردد. در عین حال، دوستیِ ایران و ترکیه بسیار به ایران کمک کرده و روابط خوب دو کشور که تا امروز باقی مانده، دستاورد دوستی رضا شاه و آتاتورک است.

۲- توهین به ناموس ایرانی و دستور کشف حجاب
کشف حجاب، توهین به ناموس ایرانی نبود. پیش از آن پوشش آقایان هم دگرش کرده بود و نوبت به کنار گزاشتن چادر و روبنده و پوشیه بود. این قانون در سده ی ۲۱ در فرانسه و بلژیک هم اجرا می شود که هیچ زنی حق ندارد با روبنده و پوشیه در محیط همگانی حضور یابد و با حجاب کزایی اسلامی حق ندارد کارمند دولت یا دانش آموز و دانشجوی مدرسه های دولتی شود. پوششِ جایگزین کشف حجاب دوره ی رضا شاه، یک رخت کاملن پوشیده بود. زنان دوره ی رضا شاه پس از کشف حجاب هم، از زنان اکنون در ایران پوشیده تر بودند. سرشان را با کلاه و تنشان را با پالتوهای بلند و گشاد که تا نزدیکی زمین می رسید، می پوشاندند. بنا بر این، اتهام توهین به ناموس ایرانی نابجاست. اگر این طرح نبود، زنان ایران هنوز مانند زنان افغانستان بودند. کسانی که از کشف حجاب رضا شاه یک ستیز با ناموس ایرانی می‌ سازند، به روی خود نمی‌ آورند که در جریان اجبار کلاه شاپو به مردان، چند صد نفر کشته شدند (جریان مسجد کزایی گوهرشاد)، اما در جریان کشف حجاب زنان، هیچ گزارشی از یک مورد قتل و کشته‌ شدن وجود ندارد.


۳- جدایی دهکده ی جهانگردی فیروزه در خراسان شمالی
نه !! این خیانت در زمان ناصر الدین شاه در ۱۸۹۳ انجام گرفت که این دهکده به روسیه بخشیده شد. در دوره ی رضا شاه بزرگ، روس ها آشوراده (جزیره ی نزدیک بندر ترکمن) را به ایران پس دادند، اما فیروزه را ندادند. پس از آن، در دوره  ی محمد رضا شاه بود که ایران در ازای قصبه ی فیروزه که قاجارها به روسیه بخشیده بودند، پذیرفت که به جای آن، پانصد کیلومتر مربع زمین‌ های دشت مغان را بگیرد. در مجموع، مساحت ایران چه در دوره ی رضا شاه و چه محمد رضا شاه، بیشتر شده و ایران بزرگ تر شد. البته بهانه‌ گیرها طبیعتن می‌ توانند در اینجا روش عن فکری ویژه چپ مصدقی ها برخورد کرده و به ازای هر متر خاک ایران، پیراهن عثمان درست کنند !!

۴- بخشیدن کل اروند رود به عراق که سال ها پس از آن، در جنگ تحمیلی تاوان ها دادیم
کل اروند رود را قاجارها و هتا امیر کبیر که ارزشمند ترین چهره های کل دوره ی قاجار است، به عثمانی دادند رفت !! رضا شاه هر چه تلاش کرد، نتوانست آن را پس بگیرد. اتفاقن، اینکه در قرارداد ایران با عراق و افغانستان در زمان رضا شاه، چیزی نصیب ایران نشد - با توجه به اینکه این دو کشور تازه بنیاد، در پوشش حمایتی انگل ستان، ابر قدرت جهان در آن زمان بودند –، خود نشان می دهد که ایران رضا شاهی چه قدر مستقل بود و انگل سان چه قدر از رضا شاه منزجر بود که محکم پشت عراق و افغانستان ایستاد. اگر حکومت ایران انگل ایسی بود، قاعدتن باید واروونه می‌ شد و شاهد این حجم از دشمنی انگل ها در قراردادهای مرزی ایران دوره ی رضا شاه نمی‌ بودیم.

پس از آن و در جریان قرارداد الجزایر به سال ۱۹۷۵، پسر رضا شاه یعنی محمد رضا شاه بود که توانست حقوق ایران در اروند را رسمن روی کاغذ اعاده کند. هر چند پیش از آن نیز، ایران در کردار در زمان محمد رضا شاه، در اروند بدون اجازه و پرچم عراق، کشتیرانی می‌ کرد و طرف عراقی جرات هیچ برخوردی را در خود نیافت. جنگ تحمیلی عراق پس از شورش ۵۷، نه به دلیل قرارداد رضا شاه، که به دلیل قرارداد الجزایر محمد رضا شاه بود. یعنی پاسخ به زخمی بود که از ایران خورده بودند. پس بی درنگ پس از درگزشت شاهنشاه (اطمینان یافتن از بازنگشتن شاه به ایران) و تصفیه ی ارتش در سال ۱۳۵۹، صدام حسین الله پرست عرب، قرارداد را جلوی تلوزیون عراق پاره کرد و دستور یورش و تجاوز به خاک ایران را داد.


۵- با جدایی دشت ناامید از ایران، سرچشمه ی رود هیرمند از سیستان و بلوچستان خارج و سیستان تبدیل به ریگزار شد
نویسنده ی این لجن نامه، در این مورد واقعن به شعور مخاطب خود توهین کرده است و یک درصد تصور نکرده که مخاطب خودش می رود بررسی می‌ کند !! رود هیرمند از کوه‌ های هندوکش و نزدیکی کابل سرچشمه می‌ گیرد. فاصله ی آن تا مرز ایران به اندازه قطرِ افغانستان است !! دشت "ناامید" یا "دغ نمدی"، یک واحه ی بی‌ آب و علف و کشت ناپذیر (به گفته ی عریش، لم یزرع) است که از فرط بی‌ آبی، هیچ سکونت انسانی ندارد. اگر در زمان رضا شاه، این منطقه را افغانستان تصرف کرده، ربطی به خشک‌ شدن هامون و سیستان ندارد، چون در زمان رضا شاه و سپس محمد رضا شاه تا دهه ی ۱۳۶۰، سیستان یک منطقه ی سرسبز و پر آب بود و کشاورزی و ماهی‌ گیری داشت !!

افغانستان به مرور زمان، به زدن سد بر روی رودخانه ی هیرمند پرداخت و خشکسالی هم سال به سال تشدید شد و اقدامات اشتباه رژیم جمهوری اسلامی در ۲۰ - ۳۰ سال گزشته نیز، مزید نعمت شد تا دیگر آبی به هامون نیاید و سیستان به وضعیت کنونی درآید. نویسنده، بلایی که در این ۲۰ - ۳۰ سال گزشته سر سیستان آمد و همه ی اهالی آن را یادشان است را، به گردن قرارداد ۸۰ سال پیش انداخته !!

۶- موافقت با طرح انگل ایسی راه آهن شمال به جنوب برای پیروزی انگل ها درجنگ (در حالی که نیاز اساسی ایران به راه آهن شرق به غرب و احیای جاده ی ابریشم بود)
نخستین کسی که در تاریخ ایران، این سخن به راستی یاوه را زده، استاد دکتر محمد مصدق دله السلطنه است که قاعدتن باید تحصیل کرده و اروپا دیده باشد !! (نمی شه که !!) کسی که دم از بازسازی مسیر ترانزیت خاور به باختر یا همان جاده ی ابریشم بزند، یعنی ۵۰۰ - ۶۰۰ سال از قافله پرت است. چون از زمانی که "واسکودوگاما" کاشف پرتگالی، به سال ۱۴۸۷ تنگه دماغه ی نیک در جنوب آفریقا را کشف کرد، با انقلاب جغرافیایی، یک انقلابِ بازرگانی هم رخ داد و قدرت های استعماری آن روزگار (پرتقال، اسپانیا، ایتالیا، فرانسه، انگل ستان و هلند)، همگی به جای حرکت به سوی مدیترانه ی خاوری، مسیر اتلس را برگزیده و با دور زدن آفریقا، به اقیانوس هند رسیدند و بازارهای هند و چین را به دست آوردند.

از آن پس، جاده ی ابریشم کهن که از ایران می‌ گزشت، منحصر به مراودات محلی آسیای باختری شد که با گشایش کانال سوئز در مسر در سده ی ۱۹، همان هم منسوخ شد. چون اکنون قدرت های غربی برای حضور در منطقه ی ما، دیگر نیازی به گزشتن به شکل زمینی از مناطق پر خطر و ناامن عثمانی و ایران را نداشته و مسیر دریایی (مدیترانه، کانال داریوش یا سوئز، دریای سرخ، اقیانوس هند و خلیج فارس) را ترجیح می‌ دادند. اکنون که راه‌ های زمینی اینقدر امن و سریع هستند (با وجود آزادراه‌ ها)، هنوز برای مسیرهای طولانی، اگر مسیر آبی وجود داشته باشد، هتمن بر مسیر زمینی برتری دارد، چه برسد به آن‌ زمان. در آغاز دوره ی رضا شاه که راه آهن نبود هم، حجم مراودات تجاری ما بیشتر از بنادر بوشهر در جنوب و بندر گز و انزلی در شمال بود تا از مرز زمینی خاور و باختر. مصدق پس از اینکه مخالفتش با کل راه آهن به جایی نرسید و قانون راه آهن رای آورد، به محض اینکه قرار شد نخستین مرحله ی راه آهن، از شمال – جنوب باشد، برای ویرانی آن، بحث مسیر ترانزیت شرقی - غربی را مطرح کرد.

این مسئله هیچ ارزشی جز کینه‌ توزی و لجبازی یک نفر ندارد. جالب است که مدرس هم با همه ی مخالفتش با پهلوی، با این طرح موافقت کرد. در ادامه، مسیرهای دیگر هم ساخته شد. مسیرهای تبریز – زنجان – تهران – سمنان – مشهد، در همان روزگار رضا شاه در حال ساخته‌ شدن بود که سپس تکمیل شدند. و این مسیر شرقی – غربی البته هیچ ترانزیت شرقی – غربی و راه ابریشمی ایجاد نکرد. مگر آنکه امیدوار باشیم "راه تریاک" درست شود. چون ایران، ترانزیت مواد مخدر از افغانستان و پاکستان به اروپا است !!

افسانه ی انگل ایسی بودن راه آهن شمال – جنوب که به کتاب های مدرسه‌ ی ما هم راه یافته نیز، ساخته و پرداخته ی استاد مصدق است. هنگامی که راه ‌آهن را ساختند، یک نفر در جهان نمی‌ توانست حدس بزند که قرار است آلمان به شوروی حمله کند و از آن عجیب‌‌ تر، انگل ستان کاپیتالیست تصمیم می‌ گیرد به شورویِ کمونیست کمک کند !! فرض هم که راه آهن شمال – جنوب را نمی‌ ساختیم تا مبادا خارجی به طمع آن کشور را اشغال نکند، باز هم ایران اشغال می‌ شد، چون راه دیگری برای کمک انگل ستان به شوروی نبود. اتفاقن استفاده از راه آهن ایران یک سال و نیم پس از اشغال ایران آغاز شد، چون استاندارد راه‌ آهن ایران نه با انگل ستان هماهنگ بود، نه با شوروی. در آن یک سال و نیم نخست که اتفاقن مهم تر بود، متفقین از جاده‌ های ایران استفاده کردند و اسناد به وضوح نشان می‌ دهد برای اشغالگران، جاده‌های ایران مهم تر بود تا راه آهن؛ و پل پیروزی (اصطلاحی که متفقین به ایران دادند)، هیچ ربطی به پل ورسک نداشت !! چون مقصد کمک‌ های انگل ها به شوروی، قفقاز بود و راه آهن ایران به سمت بندر ترکمن می‌ رفت (نزدیک ترکمنستان) و اسلن به درد شوروی در جنگ با آلمان نمی‌ خورد. تنها بخش خرمشهر – تهران به کار متفقین می‌ آمد و از آنجا باز هم با کامیون از تهران به انزلی و تبریز می‌ رفتند. بیشتر آن جاده‌ ها را هم رضا شاه کشیده بود. با این استدلال مصدقی، ایران نباید جاده هم می‌ کشید تا مبادا اشغال شود !!

این عین جمله ی مصدق دله السلطنه در مجلس چلردهم است که من ترجیح می‌ دادم در گل و لای فرو بروم و کشورم ویرانه باشد، اما اشغال نشود !! به هر رو این افسانه ی مضحک ولی بسیار آسیب‌ زننده که ساخته و پرداخته ی شخص مصدق است، چه قدر تا به امروز همه‌ گیر شده است ؟!


نقد مصدق و جبهه ی ملی

همین جستار  در کیهان سوئد

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بس که این ملت خر است

مملکت در دست مشتی خائن غارتگر است بس که این ملت خر است حال روشنفکر بیچاره ز بد هم بد تر است بس که این ملت خر است مغزها له شد به زیر سم ملایان قم وای در عصر اتم صحبت عمامه و تسبیح و ریش و منبر است بس که این ملت خر است هر که حرفی زد ز آزادی دهانش دوختند جان ما را سوختند حرف حق این روز ها گویی گناه منکر است بس که این ملت خر است مملکت افسوس برگشته به صد ها سال پیش حرف عمامه است و ریش گوز من بر ریش هر چه شیخ در هر کشور است بس که این ملت خر است خاک شهر قم گمان داری بشر می پرورد تخم خر میپرورد زانکه هر سو شیخکی بر منبری در عرعر است بس که این ملت خر است ما که می دانیم حال شیخ ها در حجره ها وای بر احوال ما کز تف هم درسها ماتحتشان دائم تر است بس که این ملت خر است شیخ ریقویی که دائم بود دنبال لوات در پی فور و بساط با فلان پاره اش امروز یک شیر نر است بس که این ملت خر است وانکه خیک گنده اش پر بود دائم از عرق چونکه برگشته ورق پیش چشم ملت اکنون بهتر از پیغمبر است بس که این ملت خر است معده هر شیخ چون پ

اسناد شرارت و آدم فروشی محسن مخملباف

" محسن مخملباف " که در سال ۱۳۵۳ به همراه دو نفر دیگر، اقدام به  یورش تروریستی  با چاقو به پاسبان خیابان ایران (مرحوم شامبیاتی) می کنند، در درگیری با وی مجروح و دستگیر می شود. اینک مستندات پرونده ی مخملباف را به نقل از گزارش ساواک و نیز گزارش روزنامه ی اطلاعات در اختیار همگان می گزاریم. همچنین گواهی نزدیکان و قربانیان وی مبنی بر همکاریش با آدمخوار رژیم لاجوردی (فرنشین وقت زندان اوین)، در دستگیری و پرونده سازی برای مخالفان جمهوری اسلامی را نیز مورد بررسی قرار می دهیم. گزارش ساواک از دستگیری محسن مخملباف سازمان اطلاعات و امنيت كشور س. ا. و. ا. ک خيلی محرمانه گزارش بازجویی مشخصات متهم "محسن" فرزند "حسين"، شهرت مخملباف، شماره ی شناسنامه ۶۱۴۴۸ تهران، متولد ۱۳۳۶ تهران، شغل كارگر بازار (پسته ‌فروشی) مغازه ی لطفعليان، سرای پايدار، محل سكونت: تهران خيابان صفاری، كوچه ی يخچال، نبش كوچه، بالای لبنياتی، منزل اجاره‌ ای، مجرد، ميزان تحصيلات سوم متوسطه، دين اسلام، مذهب شيعه اثنا عشری، تابعيت دولت شاهنشاهي ايران، فاقد سابقه ی اتهامی و كيفری از نظر ضد امنيتی م

رونمایی از کس کش اعظم و وروره جادوی پاسدار قالیباف

چندی است که ویدیو کلیپ هایی از فردی منتشر می شود که دقیقن حرف دل رنج دیدگان و مردم ستم دیده ی ایران را می زند. او نقابی بر چهره زده است تا ماهیت درنده ی گرگش را پنهان سازد. "سید محید حسینی" از توله حرامزادگان الله پرست تازی باقی مانده از یورش الله پرستان عرب نخستین به کشورمان می باشد که هم اکنون با داغ اسلام اهریمنی بر دل و پیشانی دعاگوی خویش، سالیان سال است که مشاور مطبوعاتی و رسانه ای پاسدار "قالیباف" در شهرداری رژیم در تهران می باشد. فردی که سیل ارقام نجومی رد و بدل شده ی شهرداری و بده بستان ها و البته رانت خواری شخصی خودش از این موهبت سفره ی نکبت جمهوری اسلامی را دیده و هم از آن خوان پربرکت خمینی حرامزاده، بسیار نوشیده و چشیده. وی در یکی از ویدیو کلیپ هایی که از وی منتشر شده است، با حساب بر روی ساده لوحی مخاطبان خود در سیستان و بلوچستان، از احساسات انسانی آنها سو استفاده کرده و خود را در حالی هم آوا و همراه آنان و شریک درد و رنج و فقرشان جا می زند که تو گویی وی در همه ی این چهل سال عمر نکبتی که از ولایت فقیه گرفته، نه تنها روحش هم از فقر دهشتناک و فاحش د