رد شدن به محتوای اصلی

غزالی که از تمدن هفت ملیون ساله گریخت

شیوا ٣٠ سالش بود که در اسلوی نروژ زاده شد. در خیابان‌ های غریب اسلو، در برابر نگاه‌ های عجیب ایرانی‌ ها، افغانی ها و دیگر مهاجرها، جان گرفت و به خود واقعیش پیوست. او که ٣٠ سال از عمرش را در هیبت یک مرد و در ایران گزرانده است، اکنون سه سالی می‌ شود که گام در مسیر زن شدن گزاشته است. او از یک خانواده‌ ی متوسط تهرانی می‌ آید و هم اکنون در یکی از شهرهای آرام و کوچک نروژ زندگی می‌ کند.


از هنگامی که آغاز کرده به خود واقعیش برگردد، مجبور بوده روزهای سخت و دشواری را هتا در یکی از آزادترین کشورهای اروپا بگزراند. قضاوت‌ ها و نگاه‌ های تمسخر آمیز مهاجرها، هتا در این کشور آزاد هم هیچ‌ گاه دست از سرش برنداشته است. شاید به همین دلیل است که هموندی در خانواده‌ ی منسجم دگرباشان جنسی در نروژ، توانسته او را سر پا نگاه دارد


روایت می کند:

"هنگامی که تازه به نروژ رسیده بودم، پول زیادی نداشتم و هزینه‌ های پزشکی و روانکاوی را باید خودم پرداخت می‌ کردم. به همین دلیل، دیگر پولی برای خرید خوراک و رخت برایم نمی‌ ماند. مجبور بودم ستل‌ های زباله‌ ی فروشگاه‌ های مواد خوراکی را زیر و رو کنم تا بتوانم شکمم را سیر کنم".

شیوا همچنین می‌ گوید که هنگامی که در ایران بوده، هیچ‌ گاه جان پناه و پناهگاهی نداشته است. از طرف خانواده و جامعه طرد شده و مورد قضاوت و تمسخر قرار گرفته است و مجبور بوده خود را از گزند آزارهای کلامی و رفتاری هموندان خانواده و جامعه و همچنین گاهی آزارهای جنسی برخی، محافظت کند. به همین دلیل هم بارها تلاش کرده که به زندگی خود پایان دهد. شیوا هتا یک بار تصمیم گرفت که آنگونه که خانواده و جامعه می‌ گویند، مانند یک مرد زندگی کند و به همین دلیل هم تن به ازدواج داد و پس از مدتی هم، آن زندگی مشترک به شکست منجر شد. شاید به دلیل همین رنج‌ ها و آزارها است که می‌ گوید به کلی از ایران و ایرانی بودن کنده است و نمی‌ خواهد خود را یک ایرانی بنامد و برای همین هم، وقتی قرار شد نام و نام خانوادگی دیگری برای زندگی تازه اش در نروژ برگزیند، یک نام و نام خانوادگی کاملن متفاوت غیر ایرانى انتخاب کرد تا پس از این، هیچ ردی از گزشته‌ اش وجود نداشته باشد.


به گفته‌ ی خودش، پس از ٣٠ سالگى تازه زاده شده است و آنقدر که نروژی ها به او مهربانی و کمک کرده‌ اند، هم میهنانش نکرده‌ اند.

او روزهای سخت این میهن تازه را دارد پشت سر می‌ گزارد. دیگر در اردوگاه پناهجویام زندگی نمی‌ کند و مجبور نیست از خود در برابر متلک‌ ها و قضاوت‌ های دیگران محافظت کند. او اکنون دارای مدارک نروژی شده و کمی به آرامش رسیده است. شیوا منتظر است که به زودی کلاس‌ های زبان را آغاز کند و زندگی تازه اش را سر و سامانی دهد.

لیلا سعادتی

همین جستار در کیهان سوئد

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

رونمایی از کس کش اعظم و وروره جادوی پاسدار قالیباف

چندی است که ویدیو کلیپ هایی از فردی منتشر می شود که دقیقن حرف دل رنج دیدگان و مردم ستم دیده ی ایران را می زند. او نقابی بر چهره زده است تا ماهیت درنده ی گرگش را پنهان سازد. "سید محید حسینی" از توله حرامزادگان الله پرست تازی باقی مانده از یورش الله پرستان عرب نخستین به کشورمان می باشد که هم اکنون با داغ اسلام اهریمنی بر دل و پیشانی دعاگوی خویش، سالیان سال است که مشاور مطبوعاتی و رسانه ای پاسدار "قالیباف" در شهرداری رژیم در تهران می باشد. فردی که سیل ارقام نجومی رد و بدل شده ی شهرداری و بده بستان ها و البته رانت خواری شخصی خودش از این موهبت سفره ی نکبت جمهوری اسلامی را دیده و هم از آن خوان پربرکت خمینی حرامزاده، بسیار نوشیده و چشیده. وی در یکی از ویدیو کلیپ هایی که از وی منتشر شده است، با حساب بر روی ساده لوحی مخاطبان خود در سیستان و بلوچستان، از احساسات انسانی آنها سو استفاده کرده و خود را در حالی هم آوا و همراه آنان و شریک درد و رنج و فقرشان جا می زند که تو گویی وی در همه ی این چهل سال عمر نکبتی که از ولایت فقیه گرفته، نه تنها روحش هم از فقر دهشتناک و فاحش د...

وقتی امید دانا و هم خوابه اش صدیقه زرین کلاه مشتاق آبادی، مادر قهبگی را معنی می کنند

من کم ترین (امید باقر خاله): "مدیونید اگر فکر کنید افزون بر گفتارم، اندکی هتا اندکی، در کردار در زندگی روزمره ام تناقض وجود دارد !!" من و همسرم کارد هواله ی شکم مردم ایران می کنیم، اما خودم سه برابر روزهای جوراب فروشیم شده ام و همسرم مثل ندید بدیدها فرتور غذاها و رستوران ها و باز رستوران ها و غذاها را به چشم کارد به شکم خوردگان می کشانیم تا چشمشان کور شود و جیکشان درنیاید. من و همسرم به هنرمندان فحاشی می کنیم و آنها را بی سواد و احمق می خوانیم، اما خودمان تا دلتان بخواهد با تک تک هنربندان رژیم فرتور می اندازیم و منتشر می کنیم؛ هتا با افشین بله افشین خواننده ی بدصدا و جلف که یادتون هست... «دیگه ازت بدم میاد، پیشم نیا عروسک» !! من و همسرم همیشه از شبکه ی من و تو انتقاد می کنیم. من خودم همیشه به آن می گویم "مهد کودک من و تو"، اما هتا با مجری من و تو هم فرتور یادگاری می گیرم !! من و همسر کم ترینم، در فضای همگانی هر جور دلمان بخواهد می گردیم و می چرخیم و فرتورهای نگو و نپرس منتشر می کنیم، اما به دیگران ایراد می گیریم که چرا در خانه ی خودشان با شلوار...

متلکی بر حاشیه: گفتگوی فرامرز دادرس با کون خوب سوئد

چندی پیش، یکی از مخالفان پرهیاهوی شاهزاده "رضا پهلوی" به نام "فرامرز دادرس" که خود یکی از مصدق الهی ها و هواداران سفت و سخت هزرط "محمد مصدق دله السلطنه" می باشد، با دلقک رسانه "امید دانای باقر خاله" گفتگو کرد. این گفتگو که از پستوی خانه ی امید باقر خاله و انباری جناب دادرس انجام می گرفت، مخاطبان ملیونی خود را دچار شوک کرد و نتیجه این شد که پس از گوش دادن به مشتی خزعبلات تکراری که همگی از سر عقده بازی فوران کرده بودند، به یک نتیحه ی تکراری برسند و آن اینکه هم جمهوری اسلامی اینقدرها بد نیست که این دو موجود اپوزوسیون نما، نانشان را به نرخ روزش نخورند و نه دودمان ایرانساز پهلوی آنچنان خوب و سرآمد بود که نمکدانش را نشکنند !! جناب دادرس که پس از نزدیک به یک دهه سخن فرسایی در یوتوب انباری خود، هنوز به اندازه ی "خاله شاهدانه" هم روی کسی اثر نگزاشته، با ناسپاسی هر چه تمام تر عنوان کرده است که وی نانخور ارتش شاهنشاهی نبوده و با وقاحت ویژه ی آخوندی خود را مدیون شاهنشاه آریامهر فرمانده ی کل قوای نیروهای مسلح شاهنشاهی نمی داند. از این ناسپ...