دین بارگی، نه تنها که باید در سیاست و اقتصاد و فرهنگ چیره ی اجتماعی، جرم و بزه تشخیص داده شود، که فرد دین باره و ایماندار، موجودی است بیمار که نیازمند درمان قطعی است، اگر قرار باشد که هازمانی تندرست داشته باشیم.
دین بارگان فارغ از فرقه و مسلک و جنسی که مصرف می کنند، معتادان باستانی سیاره ی زمین هستند که درد و ورم دین بارگی را با خود و در ژن هایشان حمل می کنند. باری، دانشمندان به بخش هایی از ژن انسان آگاهی یافته اند که این ژن ها، "خوی ایمانداری" و "اعتقاد با خدای موهوم" را در وی نهادینه ساخته اند و انسان آگاه را نمی توان الزامن از دید ژنیتیکی به فردی غیر دینی مبدل ساخت، اما با آموزش و دگرش و جایگزینی واقعیت و حقیقت به جای خرافه و موهوم، می توان از او انسانی کامل تر ساخت.
از اینرو، زرترشی فروش فلک زده ی رژیم در سوئد که هم زمان هم از ماتحت آش زرترش می خورد و هم به از خایه ی سخت افزار شیعه آویزان می شود، دین باره ای است که با مغزی تهی، با شخصیتی دریده و گزافه گو و حراف، زرهای بی شمار می زند و البته که فردی این چنین و با شکمی برآمده، نمی تواند و هدفی ندارد و نمی خواهد و انگیزه ای ندارد که درباره ی فقر و سیه روزی ده ها ملیون ایرانی در ایران الله زده ی زیر چکمه های سپاه و ولایت فقیه، سخنی بگوید و هتا اشاره ای به فقر گسترده ی ده ها ملیونی در کشور کند.
این پفیوز زاده ی پفیوز مسلک، یکی آریایی است که نخستین نطفه اش را دو برابر حجم سفاهت و خریت و دردیدگی و بی اخلاقگی بسته اند.
دین بارگی، درمان ندارد؛ مگر آنکه ژنوم انسان را دگرگون سازید. اما تربیت پذیر است و می توان در ظرفیت و گنجایشی که به نام دین، مصادره و تحریف و بهره کشی شده است، تاریخی را در آینده رقم زد که دیگرگونه باشد. می توان هازمانی ساخت که هیچ کس اجاره نشین نباشد و اجاره دادن، خود جرم تلقی گردد. می شود هازمانی را ساخت که همه مالک خصوصی اموال و دارایی های خود و مالک ملی ثروت های کشور خود و مالک جهانی میراث بشری باشند. می توان و این توانستن راهکاری دمکراتیک دارد و نه الزامن دمکراسی پوسیده و نابهنجار و شتر گاو پلنگ کنونی.
تاریخ نشان می دهد که در سرزمین ما، سوسیالیست بودن آرمانی بوده است که در زمان و مکان درستی درک نشده و زود هنگام زاییده است و مشتی عقب مانده و بیمار خطرناک را به هازمان کشور روانه ساخته. سوسیالیسم را نخورده، آن را گوارش کرده و توده ای و مصدق الهی و فدایی و مجاهد را از ماتحت بیرون داده است. بدتر از این، تجزیه طلبان سوسیالیست در کشور ما، ایران عزیز و یکپارچه را ویرانه کردند و اگر رضا شاه بزرگ نمی بود، هتمن این کشور سوسیالیست زده ای بدبخت و سیه روز شده بود و اکنون تکه پاره های کشور خود را به نام کشورهایی جعلی و ضد ایرانی، یا به رسمیت می شناختند و یا در نبرد با آنها می بودیم.
سوسیالیسمی که "جمهوری شوری گیلان" را با زور اسلحه و قشون کشی ایجاد کرد و یاغی جنگلش را به عنوان قهرمان ملی جا زد و موجب شد تا نوکران استبداد کمونیستی، آذربایگان و کردستان همیشه ایرانی را به واسطه ی تمرکز قومیتی، دستخوش بیماری دین بارگی و مسلک پرستی خود کنند، چیز خوبی نبوده و نیست. سوسیالیسم آنجا خوب و درک شدنی و میهن پرستانه و انسان دوستانه است که در حکومت پادشاهی مشروطه ی ایران، شخص اعلا حضرت "محمد رضا شاه پهلوی"، سامانه ی فراگیر ملی را در بیمه های همگانی اجتماعی خواستار می شود و آن را به اجرا درمی آورد.
نفی سرمایه داری زورگو هنگامی ممکن است به جایگاهی نیک برسد که حکومتی سرمایه داری و شاهنشاهی که از دل و خواست مردم و تاریخ و فرهنگ یک سرزمین برخاسته است، زمینداران و آخوندهای فئودال و خان های ده و روستادار را بچلند و زمین ها را میان مردم میهن خود، بخش کند و "اصلاحات ارضی" را به بار بیاورد. این قدرت ملی شاهنشاه و میهن پرستان زیر دست شاه هستند که می توانند کشور را آباد سازند، نه آخوندهایی که به زبان الکن خمینی حرامزاده فریادها زده اند که این کشور را به غنیمت گرفته اند.
گدا گشته پروری، مرام و مسلک تاریخی و همیشگی استبداد و دستگاه دین فروش آخوندی است. اینگونه است که از میان همان ارازل و اوباش پرورده، آدمکش و سرکوبگر و لباس شخصی و مداح بیرون می آورد.
این سوسیالیسم فراملی، زهری است که کشور ما را بیش از یک سده است که درگیر خود نموده و تا ته تپاله های مجاهد و مصدق و ملی منقی وجود دارند، موج فرستادن این زهرآبه ها نیز پایانی ندارد. خوش تراشیده سخنانی که هیچ به سود کشور نبوده و نیست و نخواهد بود، بلکه زیبانبار ترین کردارها در شیرین و نغزترین سخنان پیچیده شده اند. آرمان ایرانی آزادی که ایرانی بالنده و پیشرو می خواهد، نمی تواند جز بر استواری در راه "مکتب پهلوی" برقرار باشد و هر آنچه که به جز این شیوه به کار گرفته شود، یا به هیولای خونریز مجاهدین خلق می انجامد و تجزیه ی کردستان و یا به فروپاشی تاریخ و تمدن و فرهنگ و در نتیجه به تجزیه ی کشور می انجامد، همانگونه که آرمان دیگر چپ کثافت های توده ای و فداییست.
مصدق خود تجزیه طلبی بود که ذات تجزیه طلبانه اش را به زبان نمی آورد، اما در همراهی با تجزیه طلبان سوسیالیست و کمونیست که افزون بر این مرض، دردی دیگر به نام "پانترکیسم" یا "فاشیسم نژاد ترک" را هم داشتند، نه تنها کوتاهی نکرد، که با سکوت محض خود در برابر آنان، روایت حق را به جانب آنانی سوق داد که می خواهند تکه ای از خاک آبا و نیاکانی مرا بدزددند و با خود به یغما ببرند !!
مصدق مرد و ایران هنوز زنده است.
یاغی جنگل و "شیخ خزعل" و "قاضی محمد" و "سید جعفر پیشه وری" مردند و ایران هنوز زنده است و ای ایرانی، امروز و پس از هفتاد سال از درگزشت پدر ایران نوین و پدر ایرانسازمان اعلا حضرت "رضا شاه بزرگ"، مردمی که نه سوسیالیسم را در کشورشان به چشم دیده اند و نه هتا شورش ملایان علیه شاهنشاهی مشروطه را، آنها هستند که در خیابان های ایران فریاد می زنند "رضا شاه روحت شاد" و "ای شاه ایران، برگرد به ایران".
این طلیعه ی آینده ی ایران آزاد و آباد خواهد بود.
دین بارگان فارغ از فرقه و مسلک و جنسی که مصرف می کنند، معتادان باستانی سیاره ی زمین هستند که درد و ورم دین بارگی را با خود و در ژن هایشان حمل می کنند. باری، دانشمندان به بخش هایی از ژن انسان آگاهی یافته اند که این ژن ها، "خوی ایمانداری" و "اعتقاد با خدای موهوم" را در وی نهادینه ساخته اند و انسان آگاه را نمی توان الزامن از دید ژنیتیکی به فردی غیر دینی مبدل ساخت، اما با آموزش و دگرش و جایگزینی واقعیت و حقیقت به جای خرافه و موهوم، می توان از او انسانی کامل تر ساخت.
از اینرو، زرترشی فروش فلک زده ی رژیم در سوئد که هم زمان هم از ماتحت آش زرترش می خورد و هم به از خایه ی سخت افزار شیعه آویزان می شود، دین باره ای است که با مغزی تهی، با شخصیتی دریده و گزافه گو و حراف، زرهای بی شمار می زند و البته که فردی این چنین و با شکمی برآمده، نمی تواند و هدفی ندارد و نمی خواهد و انگیزه ای ندارد که درباره ی فقر و سیه روزی ده ها ملیون ایرانی در ایران الله زده ی زیر چکمه های سپاه و ولایت فقیه، سخنی بگوید و هتا اشاره ای به فقر گسترده ی ده ها ملیونی در کشور کند.
این پفیوز زاده ی پفیوز مسلک، یکی آریایی است که نخستین نطفه اش را دو برابر حجم سفاهت و خریت و دردیدگی و بی اخلاقگی بسته اند.
دین بارگی، درمان ندارد؛ مگر آنکه ژنوم انسان را دگرگون سازید. اما تربیت پذیر است و می توان در ظرفیت و گنجایشی که به نام دین، مصادره و تحریف و بهره کشی شده است، تاریخی را در آینده رقم زد که دیگرگونه باشد. می توان هازمانی ساخت که هیچ کس اجاره نشین نباشد و اجاره دادن، خود جرم تلقی گردد. می شود هازمانی را ساخت که همه مالک خصوصی اموال و دارایی های خود و مالک ملی ثروت های کشور خود و مالک جهانی میراث بشری باشند. می توان و این توانستن راهکاری دمکراتیک دارد و نه الزامن دمکراسی پوسیده و نابهنجار و شتر گاو پلنگ کنونی.
تاریخ نشان می دهد که در سرزمین ما، سوسیالیست بودن آرمانی بوده است که در زمان و مکان درستی درک نشده و زود هنگام زاییده است و مشتی عقب مانده و بیمار خطرناک را به هازمان کشور روانه ساخته. سوسیالیسم را نخورده، آن را گوارش کرده و توده ای و مصدق الهی و فدایی و مجاهد را از ماتحت بیرون داده است. بدتر از این، تجزیه طلبان سوسیالیست در کشور ما، ایران عزیز و یکپارچه را ویرانه کردند و اگر رضا شاه بزرگ نمی بود، هتمن این کشور سوسیالیست زده ای بدبخت و سیه روز شده بود و اکنون تکه پاره های کشور خود را به نام کشورهایی جعلی و ضد ایرانی، یا به رسمیت می شناختند و یا در نبرد با آنها می بودیم.
سوسیالیسمی که "جمهوری شوری گیلان" را با زور اسلحه و قشون کشی ایجاد کرد و یاغی جنگلش را به عنوان قهرمان ملی جا زد و موجب شد تا نوکران استبداد کمونیستی، آذربایگان و کردستان همیشه ایرانی را به واسطه ی تمرکز قومیتی، دستخوش بیماری دین بارگی و مسلک پرستی خود کنند، چیز خوبی نبوده و نیست. سوسیالیسم آنجا خوب و درک شدنی و میهن پرستانه و انسان دوستانه است که در حکومت پادشاهی مشروطه ی ایران، شخص اعلا حضرت "محمد رضا شاه پهلوی"، سامانه ی فراگیر ملی را در بیمه های همگانی اجتماعی خواستار می شود و آن را به اجرا درمی آورد.
نفی سرمایه داری زورگو هنگامی ممکن است به جایگاهی نیک برسد که حکومتی سرمایه داری و شاهنشاهی که از دل و خواست مردم و تاریخ و فرهنگ یک سرزمین برخاسته است، زمینداران و آخوندهای فئودال و خان های ده و روستادار را بچلند و زمین ها را میان مردم میهن خود، بخش کند و "اصلاحات ارضی" را به بار بیاورد. این قدرت ملی شاهنشاه و میهن پرستان زیر دست شاه هستند که می توانند کشور را آباد سازند، نه آخوندهایی که به زبان الکن خمینی حرامزاده فریادها زده اند که این کشور را به غنیمت گرفته اند.
گدا گشته پروری، مرام و مسلک تاریخی و همیشگی استبداد و دستگاه دین فروش آخوندی است. اینگونه است که از میان همان ارازل و اوباش پرورده، آدمکش و سرکوبگر و لباس شخصی و مداح بیرون می آورد.
این سوسیالیسم فراملی، زهری است که کشور ما را بیش از یک سده است که درگیر خود نموده و تا ته تپاله های مجاهد و مصدق و ملی منقی وجود دارند، موج فرستادن این زهرآبه ها نیز پایانی ندارد. خوش تراشیده سخنانی که هیچ به سود کشور نبوده و نیست و نخواهد بود، بلکه زیبانبار ترین کردارها در شیرین و نغزترین سخنان پیچیده شده اند. آرمان ایرانی آزادی که ایرانی بالنده و پیشرو می خواهد، نمی تواند جز بر استواری در راه "مکتب پهلوی" برقرار باشد و هر آنچه که به جز این شیوه به کار گرفته شود، یا به هیولای خونریز مجاهدین خلق می انجامد و تجزیه ی کردستان و یا به فروپاشی تاریخ و تمدن و فرهنگ و در نتیجه به تجزیه ی کشور می انجامد، همانگونه که آرمان دیگر چپ کثافت های توده ای و فداییست.
مصدق خود تجزیه طلبی بود که ذات تجزیه طلبانه اش را به زبان نمی آورد، اما در همراهی با تجزیه طلبان سوسیالیست و کمونیست که افزون بر این مرض، دردی دیگر به نام "پانترکیسم" یا "فاشیسم نژاد ترک" را هم داشتند، نه تنها کوتاهی نکرد، که با سکوت محض خود در برابر آنان، روایت حق را به جانب آنانی سوق داد که می خواهند تکه ای از خاک آبا و نیاکانی مرا بدزددند و با خود به یغما ببرند !!
مصدق مرد و ایران هنوز زنده است.
یاغی جنگل و "شیخ خزعل" و "قاضی محمد" و "سید جعفر پیشه وری" مردند و ایران هنوز زنده است و ای ایرانی، امروز و پس از هفتاد سال از درگزشت پدر ایران نوین و پدر ایرانسازمان اعلا حضرت "رضا شاه بزرگ"، مردمی که نه سوسیالیسم را در کشورشان به چشم دیده اند و نه هتا شورش ملایان علیه شاهنشاهی مشروطه را، آنها هستند که در خیابان های ایران فریاد می زنند "رضا شاه روحت شاد" و "ای شاه ایران، برگرد به ایران".
این طلیعه ی آینده ی ایران آزاد و آباد خواهد بود.
نظرات