برای آنکه یک ملت را تبدیل به امة، آن هم از جنس اغنام و عوام کالانعامش کنید، تنها کافیست مرض وبای واگیردار شور اوسینی را به جانش بیندازید و از او طلب گریه و ندبه و نق و نوق کنید.
همینکه او را به این درد نداشته مبتلا کردید، خودش مانند خری که چوب در ماتحتش کرده باشید، یکه تازه و بی ترمز به پیش می رود و هر سال هم به هدف خود می رسد، اما برای سال بعد باید همچنان او را برای سک سک کردن تشنه نگاه دارید تا مثل سگ کرب و بلا له له بزند. آنگاه است که از یک ملت، چنان امتی ساخته اید که خود راسولولایش هم نتوانست از بوزینه های بیابان عرب بسازد.
دانشمندان گفته اند تنها با نیم ساعت گریه و زاری و نق و نوق زدن و اشک و زاری، آن بخش مستعد مغز که مسئول حل مشکلات است، به کلی از کار می افتد !!
به دیگر سخن، با توجه به این واقعیت مسلم کاربردی، هر چه که در جامعه ی تان مشکلات بیشتر باشد و از سویی شما هم قرار نباشد مشکلی را حل کنید و در عین حال، گه مالی کردن همان موارد سالم هم از اوجب واجبات انقلابیتان است، پس به ناچار باید انگشت وسط تدبیر خود را در سوراخ این دعا فرو کنید که هر چه بیشتر می توانید، توده ی امة مفلوکه را به زاری و عرعر بیندازید. همین مصداق بارز بود که سبب شده بود زنده یاد "صادق هدایت"، آش را با جایش ببخشد و طوری برود و در تنهایی خودش راحت شود، که هتا کلاهش را هم در ایران به خاک نسپارند !!
این کرم را که ریخنید، اندک اندک مردم اینقدر از همه چیز شکایت می کنند و راه حلی هم برایش نمی یابند و خود را در بن بست می بینند، که به یکدیگر بدبین و بدبین تر شده و اعتمادشان را از یکدیگر کاملن از دست می دهند. یعنی ایرانی ها از این خط قرمز هم البته سال هاست که رد شده اند و به مقام انسانیت رسیده اند و چنانچه خوب درک کرده باشید، آریایی های ترک توانسته اند به مرحله ی بالاتری از درخشش هم برسند.
و آن مرحله ی بالاتر، اینست که تمامیت خواهی همه ی وجودشان را برمی دارد و مایلند همه چیز را در قیومیت و سرپرستی خود درآورند و تا می توانند بالا بکشند و صاحب شوند و به تملک درآورند. این رفتار آنها، از آن روی اتفاق می افتد که آنها در اثر دو مرحله ی پیش، به چنان جایگاهی از انسانیت رسیده اند که هیچ چیز جز "مهار و اداره کردن" دیگر چیزها و افراد، آنها را آرام نمی کند. در چنین حالتی، او که زورش بیشتر است، پیروز می شود و این زنجیره ی زورگویی از قوی تر به ضعیف تر آن اندازه ادامه می یابد تا در نهایت در ته مانده های جدول خفت، برخی عناصر اجتماعی تحلیل رفته، زندانی شده، طرد می گردند یا اگر شانس بیاورند، از کشور درمی روند.
طبیعی است که در چنین حالتی، این رژیم است که نقش قوی ترین را بازی می کند و می تواند بقای خود را تضمین نماید. بقایی که به بهای خودویرانگری "امة صحنه" به دست آمده است و تنها پیروز این میدان، هم از لحاظ موقعیت کنونی و هم از لحاظ آینده، رژیم سرکوبگر اسلامی خواهد بود.
از سوی دیگر، از آنجا که طیف بسیار گسترده ای از امة نمی توانند مهار و اداره ی همه چیز یا هتا چیزهای ساده و اندک را هم به دست آورند، پس به ناچار گرفتار ناسودگی و اندوه و سپس افسردگی و... می شوند و این درد و مرض هم بر آن قوزهای گزشته افزون می گردد و تبدیل به یک همه گیری (Epidey) می شود. جمهوری اسلامی هم برای آنکه فریبشان داده باشد، برایشان اورژانش اجتماعی می آفریند، حال آنکه این خانه از پایبست ویران است !!
در مرحله ی پسین، امة مشغول فضولی در امور بیجا و بی مورد و با مورد از یکیدگر می شوند و نام آن را دخالت سازنده، دوستی و مهربانی، انتقاد سالم و از اینجور چیزها می گزارند. در چنین جامعه ی اسلامی ایی، همه چیز همه به همه مربوط می شود و دست مردم وارد جیب یکدیگر و آلت آنها وارد خشتک های یکدیگر می شود و حریم های پاکدامنی و مرزهای حقوق فردی و اجتماعی، تا حد حوض گه یک خوکدانی آشفته می شود و در این میان، رژیم هم وارد کارزار شده و همه چیز را به خودش مربوط می کند و همه را مهار و کنترل کرده و هیچ انتقادی را که به زیر پرسش بردن بنیان و اساسش بینجامد، تحمل نمی کند.
در مرحله ی پسین از این بیماری، توده های اغنام الله زده، تبدیل به موجوداتی بی هدف می شوند که تنها آرمان بزرگشان در زندگی، خوردن و خوابیدن و زنده ماندن است. آنها مانند خر عصاری کار می کنند و به اندازه ی سهم یک مورچه از یک گندمزار، از دسترنج و نعمت های آن جامعه بهره مند می شوند. سرکردگان و زراندوزان و بانکداران و آنها که به هر شکلی به ر|ژیم مرتبط هستند، هتا در سنین کم می توانند ملیاردها دلار سرمایه بیندوزند و بازار دروغ و حاشا و دزدی و اختلاس، سر به آسمان خواهد سایید. این امة اما، همچنان در اوج بدبختی و سیه روزی، به دنبال ناجی و منجی می گردد و امیدوار به فردایی است که یک روز خوب، خودش می آید و از غیب دستی برون خواهد آمد و خاکی بر سرشان خواهد کرد !!
آنها اکنون به مرحله ای رسیده اند که تبدیل به جانورانی شده اند که "کمک ناپذیر" خوانده می شوند. بدین معنی که اگر کمکی هم به آنها برسد، آن را نخواهند پذیرفت و علت آن نیز ساده است: "آنها نه اعتماد می کنند و نه می توانند خوبی دیگری را باور کنند". وضعیت بدبختی بیشتر "امة صحنه"، از اینجا به بعد، سرفن بستگی بدین دارد که آنها چگونه با دگرش ها کنار می آیند و آنها را می پذیرند. اما این نکته را نباید از دید دور داشت که در قاموس این موج نسل ناخرسند و ناراحت و بدبخت، دگرگونی و پذیرش دگرش های پیرامون، به معنای "مشکل" است و در واقع آنها هر دگرشی را برای خود، به عنوان یک "مشکل تازه" ترجمه و تعبیر می کنند.
آنها سپس به چشم و هم چشمی بیشتری روی می آورند و خود را با همه چیز و همه کس مقایسه کرده و می سنجند. آنها این کار را می کنند تا روان رنجور خود را آرام سازند و خود را متقاعد سازند که نسبت به دیگران برتر و بهترند.
در چنین فضای قی آلوده ای، می توانید مرض ها و بیماری های دیگری از جمله فاشیسم از هر جنسش را به آنها تزریق کنید و از نتیجه ی آن، علیه خود گله ی موجود نهایت بهره وری را بکنید. همچنین می تواند میزان کس خلی گری عوام اغنام را با نژاد پرستی های ویژه ی هر قوم، به خوردشان بدهید و آنها را نسبت به آن عنی که بودند و گهی که شده اند، مفتخر و بالنده سازید تا این "سامانه ی خودویرانگری" و "بدبختی برگشت ناپذیر"، بقای خود را تضمین کند. آنها دیر یا زود به اندازه ای از یکدیگر متنفر خواهند شد که تنها یک شوک بیرونی می ماند که یا آنها را وارد جنگ کنید و از شرشان در امان بمانید، یا اینکه یک شوک درونی ایجاد کنید و آنها را دلخوش به آن مقداری کنید که پیشتر هم هزار بار وعده ی سر خرمنش را داده بودید.
آنها دیگر ترسو و بزدل شده اند و گول تظاهراتشان را هم نباید بخورید. تظاهرات آینده ی این تیپا خوردگان، جز برای شکم و پوشک نیست. در واقع شما توانسته اید به این شاهکار دست یابید که ترس که بخشی از طبیعت تندرست یک انسان است را به عاملی برای سرکوب آنها و خودسانسورگریشان تبدیل کنید و آنها را به جای کرده هایشان، از ناکرده هایشان بترسانید و سپس هر چه بیشتر توده را در اختیار خود و برنامه های رژیمتان بگیرید.
اما هر چه باشد، تیر آخری که به خال می نشیند، اینست که آنها مسئولیت هیچ چیز از جمله بخت شوم و روزگار تباه خود و ناخرسندی و ناسودگیشان را نمی پذیرند و با هواله دادن مشکلات به دیگران، به ویژه موهومات فراطبیعی از جمله خدا و راسولولا و هزاران عمام و عمام زاده و البته خود حکومت، همیشه متوقع و منتظر می مانند؛ و آنگاه است که می توانید به گونه ای "قطره چکانی"، به مشکلات آنها پاسخ دهید و روزنه ای باز کنید که خلایق الله گوساله ی تان، به خواست الله موهوم و اراده ی کثیفه ی شما، نفسی بکشند و علفی بخورند و زنده بمانند تا بعد...
راه حلی که البته وجود دارد، اینست که نباید در چنین هازمان پلشت و نفرین شده ای، با کسی سخن گفت و با از کسی چیزی شنید. اگر کسی بتواند بماند و اینگونه رفتار کند، شاهکار کرده است، اما واقعیت اینست که تقریبن هر کسی که به چنین راه حلی دست می یابد، یا می میرد یا فرار می کند !!
همینکه او را به این درد نداشته مبتلا کردید، خودش مانند خری که چوب در ماتحتش کرده باشید، یکه تازه و بی ترمز به پیش می رود و هر سال هم به هدف خود می رسد، اما برای سال بعد باید همچنان او را برای سک سک کردن تشنه نگاه دارید تا مثل سگ کرب و بلا له له بزند. آنگاه است که از یک ملت، چنان امتی ساخته اید که خود راسولولایش هم نتوانست از بوزینه های بیابان عرب بسازد.
دانشمندان گفته اند تنها با نیم ساعت گریه و زاری و نق و نوق زدن و اشک و زاری، آن بخش مستعد مغز که مسئول حل مشکلات است، به کلی از کار می افتد !!
به دیگر سخن، با توجه به این واقعیت مسلم کاربردی، هر چه که در جامعه ی تان مشکلات بیشتر باشد و از سویی شما هم قرار نباشد مشکلی را حل کنید و در عین حال، گه مالی کردن همان موارد سالم هم از اوجب واجبات انقلابیتان است، پس به ناچار باید انگشت وسط تدبیر خود را در سوراخ این دعا فرو کنید که هر چه بیشتر می توانید، توده ی امة مفلوکه را به زاری و عرعر بیندازید. همین مصداق بارز بود که سبب شده بود زنده یاد "صادق هدایت"، آش را با جایش ببخشد و طوری برود و در تنهایی خودش راحت شود، که هتا کلاهش را هم در ایران به خاک نسپارند !!
این کرم را که ریخنید، اندک اندک مردم اینقدر از همه چیز شکایت می کنند و راه حلی هم برایش نمی یابند و خود را در بن بست می بینند، که به یکدیگر بدبین و بدبین تر شده و اعتمادشان را از یکدیگر کاملن از دست می دهند. یعنی ایرانی ها از این خط قرمز هم البته سال هاست که رد شده اند و به مقام انسانیت رسیده اند و چنانچه خوب درک کرده باشید، آریایی های ترک توانسته اند به مرحله ی بالاتری از درخشش هم برسند.
و آن مرحله ی بالاتر، اینست که تمامیت خواهی همه ی وجودشان را برمی دارد و مایلند همه چیز را در قیومیت و سرپرستی خود درآورند و تا می توانند بالا بکشند و صاحب شوند و به تملک درآورند. این رفتار آنها، از آن روی اتفاق می افتد که آنها در اثر دو مرحله ی پیش، به چنان جایگاهی از انسانیت رسیده اند که هیچ چیز جز "مهار و اداره کردن" دیگر چیزها و افراد، آنها را آرام نمی کند. در چنین حالتی، او که زورش بیشتر است، پیروز می شود و این زنجیره ی زورگویی از قوی تر به ضعیف تر آن اندازه ادامه می یابد تا در نهایت در ته مانده های جدول خفت، برخی عناصر اجتماعی تحلیل رفته، زندانی شده، طرد می گردند یا اگر شانس بیاورند، از کشور درمی روند.
طبیعی است که در چنین حالتی، این رژیم است که نقش قوی ترین را بازی می کند و می تواند بقای خود را تضمین نماید. بقایی که به بهای خودویرانگری "امة صحنه" به دست آمده است و تنها پیروز این میدان، هم از لحاظ موقعیت کنونی و هم از لحاظ آینده، رژیم سرکوبگر اسلامی خواهد بود.
از سوی دیگر، از آنجا که طیف بسیار گسترده ای از امة نمی توانند مهار و اداره ی همه چیز یا هتا چیزهای ساده و اندک را هم به دست آورند، پس به ناچار گرفتار ناسودگی و اندوه و سپس افسردگی و... می شوند و این درد و مرض هم بر آن قوزهای گزشته افزون می گردد و تبدیل به یک همه گیری (Epidey) می شود. جمهوری اسلامی هم برای آنکه فریبشان داده باشد، برایشان اورژانش اجتماعی می آفریند، حال آنکه این خانه از پایبست ویران است !!
در مرحله ی پسین، امة مشغول فضولی در امور بیجا و بی مورد و با مورد از یکیدگر می شوند و نام آن را دخالت سازنده، دوستی و مهربانی، انتقاد سالم و از اینجور چیزها می گزارند. در چنین جامعه ی اسلامی ایی، همه چیز همه به همه مربوط می شود و دست مردم وارد جیب یکدیگر و آلت آنها وارد خشتک های یکدیگر می شود و حریم های پاکدامنی و مرزهای حقوق فردی و اجتماعی، تا حد حوض گه یک خوکدانی آشفته می شود و در این میان، رژیم هم وارد کارزار شده و همه چیز را به خودش مربوط می کند و همه را مهار و کنترل کرده و هیچ انتقادی را که به زیر پرسش بردن بنیان و اساسش بینجامد، تحمل نمی کند.
در مرحله ی پسین از این بیماری، توده های اغنام الله زده، تبدیل به موجوداتی بی هدف می شوند که تنها آرمان بزرگشان در زندگی، خوردن و خوابیدن و زنده ماندن است. آنها مانند خر عصاری کار می کنند و به اندازه ی سهم یک مورچه از یک گندمزار، از دسترنج و نعمت های آن جامعه بهره مند می شوند. سرکردگان و زراندوزان و بانکداران و آنها که به هر شکلی به ر|ژیم مرتبط هستند، هتا در سنین کم می توانند ملیاردها دلار سرمایه بیندوزند و بازار دروغ و حاشا و دزدی و اختلاس، سر به آسمان خواهد سایید. این امة اما، همچنان در اوج بدبختی و سیه روزی، به دنبال ناجی و منجی می گردد و امیدوار به فردایی است که یک روز خوب، خودش می آید و از غیب دستی برون خواهد آمد و خاکی بر سرشان خواهد کرد !!
آنها اکنون به مرحله ای رسیده اند که تبدیل به جانورانی شده اند که "کمک ناپذیر" خوانده می شوند. بدین معنی که اگر کمکی هم به آنها برسد، آن را نخواهند پذیرفت و علت آن نیز ساده است: "آنها نه اعتماد می کنند و نه می توانند خوبی دیگری را باور کنند". وضعیت بدبختی بیشتر "امة صحنه"، از اینجا به بعد، سرفن بستگی بدین دارد که آنها چگونه با دگرش ها کنار می آیند و آنها را می پذیرند. اما این نکته را نباید از دید دور داشت که در قاموس این موج نسل ناخرسند و ناراحت و بدبخت، دگرگونی و پذیرش دگرش های پیرامون، به معنای "مشکل" است و در واقع آنها هر دگرشی را برای خود، به عنوان یک "مشکل تازه" ترجمه و تعبیر می کنند.
آنها سپس به چشم و هم چشمی بیشتری روی می آورند و خود را با همه چیز و همه کس مقایسه کرده و می سنجند. آنها این کار را می کنند تا روان رنجور خود را آرام سازند و خود را متقاعد سازند که نسبت به دیگران برتر و بهترند.
در چنین فضای قی آلوده ای، می توانید مرض ها و بیماری های دیگری از جمله فاشیسم از هر جنسش را به آنها تزریق کنید و از نتیجه ی آن، علیه خود گله ی موجود نهایت بهره وری را بکنید. همچنین می تواند میزان کس خلی گری عوام اغنام را با نژاد پرستی های ویژه ی هر قوم، به خوردشان بدهید و آنها را نسبت به آن عنی که بودند و گهی که شده اند، مفتخر و بالنده سازید تا این "سامانه ی خودویرانگری" و "بدبختی برگشت ناپذیر"، بقای خود را تضمین کند. آنها دیر یا زود به اندازه ای از یکدیگر متنفر خواهند شد که تنها یک شوک بیرونی می ماند که یا آنها را وارد جنگ کنید و از شرشان در امان بمانید، یا اینکه یک شوک درونی ایجاد کنید و آنها را دلخوش به آن مقداری کنید که پیشتر هم هزار بار وعده ی سر خرمنش را داده بودید.
آنها دیگر ترسو و بزدل شده اند و گول تظاهراتشان را هم نباید بخورید. تظاهرات آینده ی این تیپا خوردگان، جز برای شکم و پوشک نیست. در واقع شما توانسته اید به این شاهکار دست یابید که ترس که بخشی از طبیعت تندرست یک انسان است را به عاملی برای سرکوب آنها و خودسانسورگریشان تبدیل کنید و آنها را به جای کرده هایشان، از ناکرده هایشان بترسانید و سپس هر چه بیشتر توده را در اختیار خود و برنامه های رژیمتان بگیرید.
اما هر چه باشد، تیر آخری که به خال می نشیند، اینست که آنها مسئولیت هیچ چیز از جمله بخت شوم و روزگار تباه خود و ناخرسندی و ناسودگیشان را نمی پذیرند و با هواله دادن مشکلات به دیگران، به ویژه موهومات فراطبیعی از جمله خدا و راسولولا و هزاران عمام و عمام زاده و البته خود حکومت، همیشه متوقع و منتظر می مانند؛ و آنگاه است که می توانید به گونه ای "قطره چکانی"، به مشکلات آنها پاسخ دهید و روزنه ای باز کنید که خلایق الله گوساله ی تان، به خواست الله موهوم و اراده ی کثیفه ی شما، نفسی بکشند و علفی بخورند و زنده بمانند تا بعد...
راه حلی که البته وجود دارد، اینست که نباید در چنین هازمان پلشت و نفرین شده ای، با کسی سخن گفت و با از کسی چیزی شنید. اگر کسی بتواند بماند و اینگونه رفتار کند، شاهکار کرده است، اما واقعیت اینست که تقریبن هر کسی که به چنین راه حلی دست می یابد، یا می میرد یا فرار می کند !!
نظرات