رد شدن به محتوای اصلی

معجون فساد و نوکیسگی

آغازاده‌ ها جمع‌ تر بنشینند ما هم جا شویم !!

پیش نسل ما، ‌واژه‌ ی آقازادگی مترادف خانواده‌ ی آیت الله مردار "اکبر هاشمی ‌رفسنجانی" است. نسل ما، داستان‌ های بسیاری درباره‌ ی این خانواده شنیده که برخیشان به افسانه پهلو می‌ زنند.


آنها به نسبت سایر ایران باشان هم‌‌ روزگار خود، از مواهب بیشتری برخوردار بودند و به دلیل همین مواهب و چه بسا رانت ها، صاحب ثروت و قدرت و شهرت گزاف و روز افزونی شدند. اما آنچه روزگاری درباره‌ ی ثروت افسانه‌‌ ای آنها دهان به دهان می‌ چرخید، بیش از آنکه در چارچوب ادبیات انتقادی و در سرفصل فساد بگنجد، در ادبیات مردمی قابل دسته‌ بندی بود.

داستان خانواده‌ ی "رفسنجانی"، یکی داستان بود پر آب چشم. از باغ‌ های معلق پسته گرفته تا بزرگراه های پهن ینگه‌ دنیا، روزگاری نه چندان دور، نقل دورهمی‌ ها و شب‌ نشینی‌ های غیر رسمی بود که اگر چه در میانه‌‌ های دهه‌ ی ۸۰ و با ظهور پدیده‌ ی احمدی‌ نژاد رسمیت نیم‌ بندی هم پیدا کرد، اما هیچ‌ گاه جدی نشد.

زودتر از آنکه داستان به جای باریک کشیده شود، ورق در ایران برگشت. "رفسنجانی" پدر، همین که از اسب سیاست افتاد، در ادبیات مردمی تبدیل به همان آخوند همیشگی "هاشمی" شد. روزی که فرزندان او را به اوین می‌ بردند، کسی به فرجام رانت‌ خواری آقازادگان رفسنجانی فکر نمی‌ کرد، بلکه مشخص بود این بار نوبت فرزندان هاشمی است تا قربانی تسویه حساب‌ های درون حکومتی شوند.

افسانه‌ ها، به مرور زمان و با رمزگشایی از معماهای سیاسی و اجتماعی رنگ می‌ بازند و پس از چند سال، اثری از آن، مگر در حافظه‌ ی جمعی دو، سه سل باقی نمی‌ ماند. داستان آقازاد‌گی "رفسنجانی‌ ها" هم از همین سنخ بود. بیش از آنکه نشان‌ های جدی از رویارویی هازمان در برابر فساد باشد، واکنشی مردمی به خشکی و انعطاف ناپذیری فضای سیاسی حاکم بر کشور از سوی سرکردگان رژیم بود. هنگامی که مناسبات نهاد قدرت غیر شفاف است، هازمان پاسخ پرسش های خود را در جایی برون از فضای همگانی و رسمی پیدا می‌ کند.



آقازاده‌ های امروزی اما، نه داستان و قصه و راست و دروغ، بلکه واقعیت‌ هایی صریح و ملموسند که در مقیاس انبوه تکثیر شده‌ اند.

هویت آقازادگی معاصر، متفاوت از مفهوم سبکمند آن است. ماهیت آن نیز، گسترش یافته و متفاوت از گزشته شده است. آقازاده‌ های امروزی، نه پشت پرده، که روبروی چشم مردم عرض‌ اندام می‌ کنند. اعتقادی به پنهان‌ کاری ندارند و با آن وقاحت ویژه ی آخوندی، در عرصه‌ ی همگانی فعالیت آشکار می‌ کنند و ژن خوب خود را به رخ می کشند.

بیشترشان دستی در سیاست و مدیریت نفتی دارند، اما حوزه‌ ی کارشان محدود به سیاست و اقتصاد نیست. در عرصه‌ های فرهنگی و اجتماعی هم حضوری فعال دارند. برخی هایشان مجله منتشر می‌ کنند که یعنی اهل فرهنگند !! و برخی فیلم می‌ سازند که یعنی هنرمندند و برخی در محافل فرهنگی حضور فعال و جااندازانه ی حکومتی دارند که یعنی با مهران مدیری ها رفیقند.

اگر در قدیم آقازاده‌ ها یواشکی برای زندگی یا درس خواندن سفر می‌ رفتند، سفرهایی دور و دراز و با مشقات دلالی و پول شویی و البته بیشتر به آمریکا، امروز کمتر مراعات می‌ کنند، مادرشان با افتخار فریاد می زند: "منم ابتکاری که با گرفتن رایزنی آمریکا شما را برای چند عمر و نسل دیگر بدبخت کردم، اما توله ام در آمریکا می لولد و می چرد". به آسانی سفر می‌ روند و برخی مقیم کشورهای بد بد غربی در بلاد کفر می‌ شوند، هیچ یک ابایی از آشکار شدن وضعیت زندگی خود ندارند و برایشان مهم نیست که همه بدانند کجا زندگی می‌ کنند، چه خودروی گران قیمتی سوار می‌ شوند، وضع ظاهریشان با بی حجابی چگونه است، چه می‌ پوشند، با چه کسانی ازدواج می‌ کنند، چند فرزند دارند و فرزندانشان مانند رامین و مهناز افشار را کجا و البته در آمریکا می زایند !! و البته با اعتماد به سقف کافی، موقعیتشان را مستقل از رابطه با پدران خویش تعریف می‌ کنند و این کلید ماجراست. پول از بابا، عشق از آنها و بی دخل و ارتباط با ملت !!



این نوع سبک زندگی به شدت آلوده به فساد است.

هم اکنون در ایران اشغالی، شمار به اصطلاح آقازاده‌ های ژن خوب خارج از حد شمار است. دست کم به تعداد مدیران عالی‌‌ رتبه‌ ی ادوار دولت در رژیم، آقازاده وجود دارد که باید به آنها آمار فرزندان نمایندگان ادوار مجلس وحوش ولایت، هموندان شورای کزایی نگهبان و مجلس پوک مغزان یا همان خبرگان رهبری، قاضیان و دادستان‌ های فرمایشی و گوش به فرمان و سرکردگان عالی‌ رتبه‌ ی قوه ی فاسد قضاییه، فرزندان فرماندهان عالی نظامی، شهرداران و هموندان شوراهای شهر و ... را نیز افزود، که به شکلی توانمند، در معرض برخورداری از رانت مستقیم قرار داشته‌ و همه ی شان به دارایی های ملت دست درازی ها کرده اند.

چنین بدنه‌ ی سنگینی از سامانه ی دیوان‌ سالار، هتا در شرایط عادی هم آسیب‌ پذیری یک جامعه را در برابر فساد بیشتر می‌ کند، چه برسد به شرایط کنونی ایران که فساد در همه‌ ی سطوح و لایه‌ ها، تا مغز استخوان رژیم و هتا لایه‌ های زیرین جامعه نفوذ کرده است، هازمانی که به نقد تجربه آموخته باید هر کس کلاه خود را بچسبد و دیگی که برایش نچوشد سر سگ داخلش باشد و در بزنگاه‌ ها از هر رانت و فرصتی ـ ولو ناهنجار و غیر قانونی و غیر اخلاقی ـ بهره برداری کرده و خود را پله پله تا ملاقات خدا بالا بکشد.

هازمان ایرانی، ۱۰ سال گزشته را در بیم و امید (اصطلاحی فقهی است که عربش آن را خوف و رجا می گوید) گزرانده‌‌ و همراه با تکان‌ های شدید اقتصادی یا بحران‌ های سیاسی، خود را بالا و پایین کرده است. ایرانیان زرنگ بسیاری در این ۱۰ ساله، از راه سفته‌ بازی به نان و نوا رسیده‌ اند و بسیار بیشتر نیز، دارایی‌ هایشان را در نوسان‌ های قمار قیمت ارز شناور، از دست رفته دیدند. بسیاری به اعتبار تحول قیمت خانه و زمین، یک شبه ره صد ساله رفته‌ اند و بسیار بیشتر نیز با خروج کامل بازار مسکن از بطن خود، به شکل رقت‌ انگیزی دچار سقوط طبقاتی شدند و جایشان را به زرنگ ترها دادند !!



رانت‌ خواران نه چندان کمی، به برکت سامانه ی شلخته و فاسد بانکداری اسلامی، صاحب عنوان و اعتبار کار آفرینی حکومتی و نه ملی شدند، اما بسیار بیش از آنها، کسانی که پوچی را در اجتماع دانش‌ آموختگان بیکار و سرگردانی تجربه کرده‌، که نقد زندگیشان را به "برنامه‌ ریزی‌ برای تاخیر ساده ی بحران" باخته‌ اند.

اینها، البته همه ی ناپایداری‌ جامعه‌ ی ایرانی نیست، بلکه باید به آن، آسیب‌ پذیری هازمان در برابر انواع و اقسام بحران را هم افزود؛ از بحران‌ های طبیعی گرفته، مانند سیل و زمین لرزه و بحران آب و خشکسالی و آلودگی هوا و ریزگردها، تا بحران‌ های غیر طبیعی که کاقی است یک نمونه ی نسبتن بزرگ آن از راه برسد تا هر آنچه باقی مانده است را مانند سیل با خود ببرد.

طبیعی است در چنین هازمان آلوده ای، فساد فراگیر می‌ شود و از بالا به پایین همه‌ ی اجزای جامعه را گرفتار خود می‌ کند. طبیعی است که میان باشندگان چنین هازمان ناپایداری، مسابقه دربگیرد. طبیعی است در چنین جامعه‌ ای، آقازاده‌ ها، به دلیل بهره‌ مندی بیشتر از فرصت و رانت، جلودار طبقه‌ ی تازه به دوران رسیده باشند و تجلی حضورشان در عرصه‌ ی همگانی، از جنس خودنمایی‌ های نوکیسگان باشد.

فساد و ابتذال، سرنوشت محتوم رژیم های مکتبی است. هنگامی که از یکسو فلسفه‌ ی وجودی یک رژیم سیاسی و چارچوب و داربست اعتقادی آن، در اصطحکاک با واقعیت‌، پوسیده می‌شود و از سوی دیگر، جامعه ساز و کارهای کارآمد برای حل و فصل مسایل خود را ندارد، آن گاه عرصه برای جولان کسانی فراهم می‌ شود که هم آلوده به فسادند و هم تازه به دوران رسیده‌؛ درست مانند خیل آقازادگان مدعی، که در این زمانه ی تنگ، همه‌ جا را آشغال کرده و فرصت‌ های موجود را تصاحب کرده‌ اند.

همین جستار در تریون زمانه

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بس که این ملت خر است

مملکت در دست مشتی خائن غارتگر است بس که این ملت خر است حال روشنفکر بیچاره ز بد هم بد تر است بس که این ملت خر است مغزها له شد به زیر سم ملایان قم وای در عصر اتم صحبت عمامه و تسبیح و ریش و منبر است بس که این ملت خر است هر که حرفی زد ز آزادی دهانش دوختند جان ما را سوختند حرف حق این روز ها گویی گناه منکر است بس که این ملت خر است مملکت افسوس برگشته به صد ها سال پیش حرف عمامه است و ریش گوز من بر ریش هر چه شیخ در هر کشور است بس که این ملت خر است خاک شهر قم گمان داری بشر می پرورد تخم خر میپرورد زانکه هر سو شیخکی بر منبری در عرعر است بس که این ملت خر است ما که می دانیم حال شیخ ها در حجره ها وای بر احوال ما کز تف هم درسها ماتحتشان دائم تر است بس که این ملت خر است شیخ ریقویی که دائم بود دنبال لوات در پی فور و بساط با فلان پاره اش امروز یک شیر نر است بس که این ملت خر است وانکه خیک گنده اش پر بود دائم از عرق چونکه برگشته ورق پیش چشم ملت اکنون بهتر از پیغمبر است بس که این ملت خر است معده هر شیخ چون پ

اسناد شرارت و آدم فروشی محسن مخملباف

" محسن مخملباف " که در سال ۱۳۵۳ به همراه دو نفر دیگر، اقدام به  یورش تروریستی  با چاقو به پاسبان خیابان ایران (مرحوم شامبیاتی) می کنند، در درگیری با وی مجروح و دستگیر می شود. اینک مستندات پرونده ی مخملباف را به نقل از گزارش ساواک و نیز گزارش روزنامه ی اطلاعات در اختیار همگان می گزاریم. همچنین گواهی نزدیکان و قربانیان وی مبنی بر همکاریش با آدمخوار رژیم لاجوردی (فرنشین وقت زندان اوین)، در دستگیری و پرونده سازی برای مخالفان جمهوری اسلامی را نیز مورد بررسی قرار می دهیم. گزارش ساواک از دستگیری محسن مخملباف سازمان اطلاعات و امنيت كشور س. ا. و. ا. ک خيلی محرمانه گزارش بازجویی مشخصات متهم "محسن" فرزند "حسين"، شهرت مخملباف، شماره ی شناسنامه ۶۱۴۴۸ تهران، متولد ۱۳۳۶ تهران، شغل كارگر بازار (پسته ‌فروشی) مغازه ی لطفعليان، سرای پايدار، محل سكونت: تهران خيابان صفاری، كوچه ی يخچال، نبش كوچه، بالای لبنياتی، منزل اجاره‌ ای، مجرد، ميزان تحصيلات سوم متوسطه، دين اسلام، مذهب شيعه اثنا عشری، تابعيت دولت شاهنشاهي ايران، فاقد سابقه ی اتهامی و كيفری از نظر ضد امنيتی م

رونمایی از کس کش اعظم و وروره جادوی پاسدار قالیباف

چندی است که ویدیو کلیپ هایی از فردی منتشر می شود که دقیقن حرف دل رنج دیدگان و مردم ستم دیده ی ایران را می زند. او نقابی بر چهره زده است تا ماهیت درنده ی گرگش را پنهان سازد. "سید محید حسینی" از توله حرامزادگان الله پرست تازی باقی مانده از یورش الله پرستان عرب نخستین به کشورمان می باشد که هم اکنون با داغ اسلام اهریمنی بر دل و پیشانی دعاگوی خویش، سالیان سال است که مشاور مطبوعاتی و رسانه ای پاسدار "قالیباف" در شهرداری رژیم در تهران می باشد. فردی که سیل ارقام نجومی رد و بدل شده ی شهرداری و بده بستان ها و البته رانت خواری شخصی خودش از این موهبت سفره ی نکبت جمهوری اسلامی را دیده و هم از آن خوان پربرکت خمینی حرامزاده، بسیار نوشیده و چشیده. وی در یکی از ویدیو کلیپ هایی که از وی منتشر شده است، با حساب بر روی ساده لوحی مخاطبان خود در سیستان و بلوچستان، از احساسات انسانی آنها سو استفاده کرده و خود را در حالی هم آوا و همراه آنان و شریک درد و رنج و فقرشان جا می زند که تو گویی وی در همه ی این چهل سال عمر نکبتی که از ولایت فقیه گرفته، نه تنها روحش هم از فقر دهشتناک و فاحش د