رد شدن به محتوای اصلی

دختری با چشمان گرد و یک لبخند معصومانه

ایستگاه متروی تئاتر شهر
تقاطع خیابان ولی‌ عصر و خیابان انقلاب


هفت سال داشت، صورتی گرد با چشمانی قهوه‌ ای و لب‌ هایی که نمی‌ خندید، انگار خنده‌ ای نبود، خنده‌ ای ندیده بود که بخندد. تازه از بند دو- الف زندان اوین آزاد شده بودم، جرمم حمایت از حقوق کودکان بود. هر روز در ایستگاه تئاتر شهر می دیدمش. شیوا کنارم نشسته بود، سرش را تکان داد و گفت:

"بیش از ۱۲۰ هزار کودک کار در ایران به زباله‌ گردی مشغولند !!"

من اما می‌ دانستم اغلب این کودکان برای مراکز بازیافت زباله‌ ای که پیمانکاران شهرداری هستند کار می‌کنند، این قدر این خبر تلخ بود که خبرگزاری‌ های حکومتی هم خبرش را کار کرده بودند. چه کار می‌ توانستم بکنم. باید گزارش تازه ای می‌ نوشتم، باید همین دختر بچه‌ ی هفت ساله با صورتی گرد و چشمانی قهوه‌ ای و لب‌ هایی که نمی‌خندید را می‌ نوشتم".

شیوا نفس عمیقی کشید و گفت:
"شهرداری از کودکان زباله‌ گرد برای اجازه‌ ی کار، پول می‌ گیرد !!"

دستم را روی شانه‌ اش گزاشتم و گفتم باید هر چه زودتر دردهای سینه‌ ام را منتشر کنم !! من قبل از زندان رفتن، این گزارش را نوشته‌ ام. برایش چند جمله از گزارشم را خواندم، اینکه کودکان کار به دو دسته تقسیم می‌ شوند، دسته‌ ای که برای خرجی خانواده‌ ی شان مشغول به کار هستند و دسته‌ ای دیگر هم در اختیار باندهای گدایی سازمان‌ یافته کار می‌ کنند، یا اجاره‌ ای هستند و یا فروخته می‌ شوند. بر اساس سن، جنس و تجربه‌ ای که دارند برایشان قیمت تعیین می‌ کنند، بین صد تا چارصد هزار تومان برای اجاره‌ ی هفتگی.




در ذهنم داشت "چه کار می توانستم بکنم" می‌ گشت !! در ذهنم داشتم چه کار می‌ توانستم بکنم را فکر می  کردم... در ذهنم بودم که ناگهان همان دختر بچه‌ ی هفت ساله با صورتی گرد و چشمانی قهوه‌ ای و لب‌ هایی که نمی‌ خندید دست‌ هایم را گرفت !! آدامس‌ هایش را نشانم داد، آدامس نیکوتین‌ دار، آدامس بادکنکی، آدامس‌ های حاوی ویتامین برای بچه‌ های چار ساله تا هفت ساله. او هم هفت سال داشت، هفت سال از پوستش را جویده بود، آدامس خریدم و گفتم چرا قسمتی از موهایت را تراشیده‌ ای ؟ گفت من نتراشیده‌ ام، تراشیده‌ اند !! و رفت. از پله‌ های ایستگاه که آمدیم بالا، در گوشم صدای شیوا را می‌ شنیدم:

"می‌ دانی چرا قسمتی از موهایش را تراشیده بودند ؟ موهای این بچه‌ ها را اینگونه می‌ تراشند تا هنگام فروش مواد راحت‌ تر تشخیص داده شوند. انگار یک الگوی ساده برای بالا بردن فروش مواد از راه این بچه‌ هاست. بچه‌ هایی که تنها شب به خانه می‌ روند، باید دست پر باشند تا کتک کمتری بخورند، تا کتک کمتری بخورند، تا کتک کمتری...

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

رونمایی از کس کش اعظم و وروره جادوی پاسدار قالیباف

چندی است که ویدیو کلیپ هایی از فردی منتشر می شود که دقیقن حرف دل رنج دیدگان و مردم ستم دیده ی ایران را می زند. او نقابی بر چهره زده است تا ماهیت درنده ی گرگش را پنهان سازد. "سید محید حسینی" از توله حرامزادگان الله پرست تازی باقی مانده از یورش الله پرستان عرب نخستین به کشورمان می باشد که هم اکنون با داغ اسلام اهریمنی بر دل و پیشانی دعاگوی خویش، سالیان سال است که مشاور مطبوعاتی و رسانه ای پاسدار "قالیباف" در شهرداری رژیم در تهران می باشد. فردی که سیل ارقام نجومی رد و بدل شده ی شهرداری و بده بستان ها و البته رانت خواری شخصی خودش از این موهبت سفره ی نکبت جمهوری اسلامی را دیده و هم از آن خوان پربرکت خمینی حرامزاده، بسیار نوشیده و چشیده. وی در یکی از ویدیو کلیپ هایی که از وی منتشر شده است، با حساب بر روی ساده لوحی مخاطبان خود در سیستان و بلوچستان، از احساسات انسانی آنها سو استفاده کرده و خود را در حالی هم آوا و همراه آنان و شریک درد و رنج و فقرشان جا می زند که تو گویی وی در همه ی این چهل سال عمر نکبتی که از ولایت فقیه گرفته، نه تنها روحش هم از فقر دهشتناک و فاحش د...

وقتی امید دانا و هم خوابه اش صدیقه زرین کلاه مشتاق آبادی، مادر قهبگی را معنی می کنند

من کم ترین (امید باقر خاله): "مدیونید اگر فکر کنید افزون بر گفتارم، اندکی هتا اندکی، در کردار در زندگی روزمره ام تناقض وجود دارد !!" من و همسرم کارد هواله ی شکم مردم ایران می کنیم، اما خودم سه برابر روزهای جوراب فروشیم شده ام و همسرم مثل ندید بدیدها فرتور غذاها و رستوران ها و باز رستوران ها و غذاها را به چشم کارد به شکم خوردگان می کشانیم تا چشمشان کور شود و جیکشان درنیاید. من و همسرم به هنرمندان فحاشی می کنیم و آنها را بی سواد و احمق می خوانیم، اما خودمان تا دلتان بخواهد با تک تک هنربندان رژیم فرتور می اندازیم و منتشر می کنیم؛ هتا با افشین بله افشین خواننده ی بدصدا و جلف که یادتون هست... «دیگه ازت بدم میاد، پیشم نیا عروسک» !! من و همسرم همیشه از شبکه ی من و تو انتقاد می کنیم. من خودم همیشه به آن می گویم "مهد کودک من و تو"، اما هتا با مجری من و تو هم فرتور یادگاری می گیرم !! من و همسر کم ترینم، در فضای همگانی هر جور دلمان بخواهد می گردیم و می چرخیم و فرتورهای نگو و نپرس منتشر می کنیم، اما به دیگران ایراد می گیریم که چرا در خانه ی خودشان با شلوار...

متلکی بر حاشیه: گفتگوی فرامرز دادرس با کون خوب سوئد

چندی پیش، یکی از مخالفان پرهیاهوی شاهزاده "رضا پهلوی" به نام "فرامرز دادرس" که خود یکی از مصدق الهی ها و هواداران سفت و سخت هزرط "محمد مصدق دله السلطنه" می باشد، با دلقک رسانه "امید دانای باقر خاله" گفتگو کرد. این گفتگو که از پستوی خانه ی امید باقر خاله و انباری جناب دادرس انجام می گرفت، مخاطبان ملیونی خود را دچار شوک کرد و نتیجه این شد که پس از گوش دادن به مشتی خزعبلات تکراری که همگی از سر عقده بازی فوران کرده بودند، به یک نتیحه ی تکراری برسند و آن اینکه هم جمهوری اسلامی اینقدرها بد نیست که این دو موجود اپوزوسیون نما، نانشان را به نرخ روزش نخورند و نه دودمان ایرانساز پهلوی آنچنان خوب و سرآمد بود که نمکدانش را نشکنند !! جناب دادرس که پس از نزدیک به یک دهه سخن فرسایی در یوتوب انباری خود، هنوز به اندازه ی "خاله شاهدانه" هم روی کسی اثر نگزاشته، با ناسپاسی هر چه تمام تر عنوان کرده است که وی نانخور ارتش شاهنشاهی نبوده و با وقاحت ویژه ی آخوندی خود را مدیون شاهنشاه آریامهر فرمانده ی کل قوای نیروهای مسلح شاهنشاهی نمی داند. از این ناسپ...