نامه ی تاریخی آیت الله پسندیده خمینی برادر خمینی حرامزاده به وی در نکوهش رژیم ولایت فقیه و فریفته شدن خمینی حرامزاده به گروهی بود که وی از آنها با عنوان "شیاطین" یاد کرد و آیت الله شریعتمداری را مرجع بر حق شیعه ی علی (کزا) نامید.
آیت الله پسندیده که برادر بزرگ خمینی حرامزاده محسوب می شود، پیش از شورش ۵۷ نمایندگی خمینی حرامزاده را در قم بر عهده داشت. خمینی حرامزاده پیرامون وی می گوید: "اگر او نبود من نمی توانستم درسم را به این راحتی ادامه دهم". او همه ی کارهای خود را با وی هماهنگ می کرد. آیت الله پسندیده در خصوص تفاوت نام خانوادگی وی با خمینی حرامزاده چنین نوشته است:
"در بدو تشکیل اداره ی آمار و ثبت احوال (سجل احوال)، آقای بنی آدم در خمین و سایر مناطق مامور سجل احوال شد و در سال ۱۳۰۴ شمسی ایشان گفتند که نام خانوادگی در ایران نباید تکرار شود (در صورتی که تکرار نکردنش برای هر شهر بود). من برای مراعات نام خانوادگی، خود و اخوی کوچکم را "هندی" گرفتم، ولی نام فامیلی اخوی کوچک تر حضرت امام خمینی (حرامزاده) را مصطفوی گرفتم که اگر تکرار شد، ایشان هندی شود و اگر تکرار نشد ما مصطفوی شویم. (ما سه برادر و سه خواهر از یک پدر و مادر هستیم و مادر ما در جوانی به شهادت شوهر مبتلا شد و به نگهداری ما اشتغال داشت و برادر و خواهر دیگری نداشتیم). پس از صدور رای، من موافقت کردم که مصطفوی بشود، قبول نکردند. تقاضا کردم احمدی (نام خانوادگی دایی هایم) باشد، قبول نکردند، گفتند نباید عربی باشد باید پارسی باشد. من چند نام نوشتم فرستادم که هر کدام را می خواهند انتخاب نمایند، "پسندیده" را انتخاب کردند".
خاطرات آیتالله پسندیده؛ معاونت پژوهشی موسسه ی تنظیم و نشر آثار حضرت عمام خمینی (حرامزاده)؛ چاپ نخست، ۱۳۸۴
پس از مرگ خمینی دجال، فرزند وی سید احمد خمینی که پی به اشتباهات پدر خود برده بود و تلاش در جبران برخی از مسائل داشت و از سوی گروه نوظهوری که پیرامون آخوند خامنه ای و آیت الله مردار هاشمی رفسنجانی گرد آمده بودند تهدید می شد، در نامه ای به آیت الله پسندیده بیان داشت که: "پس از خدا تنها شما را دارم و بس".
آیت الله پسندیده پس از مشاهده ی سیری که در ایران آغاز گشته بود، در تاریخ ۱۵ مرداد ۱۳۶۲ نامه ای تند خطاب به خمینی حرامزاده نوشت و از همه ی آنچه که پس از بر قدرت نشستن وی روی داده، اعلام برائت کرد. متن نامه ی آیت الله پسندیده به وی که در وصیت نامه اش نیز گنجانده شده، بدین شرح است:
"ناله ها از هر سو به گوش می رسد و نفرینش به ارباب عمایم عالمی را گرفته است. بر اساس آنچه هر روز مشاهده می کنیم و آن چیزهایی که به گوش ما می رسد و خودمان احیانن در جریان آن قرار می گیریم؛ مردم هر ساعت دست به آسمان دارند و آرزوی بازگشت اوضاع گزشته را می کنند.
آیا این ناله ها را شما می شنوید ؟ یا ماشا الله با حصاری که دور شما کشیده اند، شما هم حکایت آن چوپان را دارید که گرگ به گله اش زده بود، ولی او بی خبر مشغول دوشیدن میش مورد علاقه اش بود و هیچ از جای نجنبید تا لحظه ای که گرگ سراغ خودش آمد. اول میش او را به پنجه ای درید بعد هم خودش را…
روزی که در خمین و به دستور حزب جمهوری و با تمهید و توطئه ای که گمان ندارم به دور از اطلاع شما بوده، عمامه از سر من کشیدید و از هیچ اهانتی ابا نکردند، من ذره ای گلایه نکردم که روزگار جدمان پیش چشم بود.
روزی که آن سید بیچاره را که فقط قصد خدمت داشت و خود شما صد بار گفته بودبد که از فرزند به من نزدیک تر است، با آن افتضاح از ریاست جمهوری خلع کردند و یک بدبخت بد عاقبت را که اداره ی یک کاروانسرا هم از عهده اش برنمی آید، به ریاست جمهوری این مملکت بزرگ و معتبر تعیین کردند، به شما گفتم این "شیاطین" قصد دیگری دارند و می خواهند از این عروسک برای اجرای مقاصد خود استفاده کنند، اما شما به جای گوش دادن به این حرف های مصلحانه، رو در هم کردید و هتا حرمت برادر بزرگ را هم رعایت ننمودید.
من که مثل عقیل بن ابوطالب مال و جاه و مقام نخواسته بودم که شما حکم به داغ کردن دلم دادید و سر پیری اهانتی به من روا داشتید که در زمان شاه هم کسی جرات اعمال آن را نداشت.
روزی که دستور دادید همه ی صندوق ها را به نام علی آقا خامنه ای باز کنند، من و دو سه آدم دلسوز که حداقل یکیشان، یعنی شیخ علی آقا تهرانی بیست سال شاگرد خاص و مورد محبت شما بود، به شما نوشتیم که این انتخاب ایران را بر باد می دهد، گوش نکردید و حالا می بینید آنچه نباید می دیدید.
این همه خون ها ریخته شد، این همه جنایات وقوع پیدا کرد که از ذکر آن به خود می لرزم که مبادا قطره ای از این خون ها به سبب اخوت من و شما دامن مرا بگیرد، فقط برای اینکه شما به جای گوش سپردن به آنها که هم به اسلام و هم به ایران علاقه مند بودند، گوش به شیاطین دادید.
شما چگونه بر مسند ولایت می نشینید ؟ به آدم های بدنامی مثل رفسنجانی و مشکینی و صانعی و جلادانی مثل آن شیخ بدکاره ی گیلانی و موسوی تبریزی و ده ها و ده ها آدم خبیث و بد عهد را قدرت و مقام می دهید، آن وقت سادات عالی قدری را مثل حاج آقا حسن قمی، سبط آن افتخار ازلی تشیع، حاج آقا حسین قمی طاب ثراه و آقای حاج سید کاظم شریعت مداری مرجع بر حق شیعه ی مولا علی را به آن خفت خانه نشین می کنید و مرجعیت را از آنها سلب می کنید. از آنها که خود با اشک و ناله های من بیست سال پیش حکم مرجعیت شما را امضا کردند و به شاه دادند تا از آزار و توهین به شما ممانعت شود.
شما خود بهتر از هر کسی می دانید که من از ابتدا با مداخله ی روحانیون در امور کشوری و لشگری مخالف بودم و به شما گفتم وقتی ما مصدر کار شویم، اگر کارها مطابق خواست مردم نباشد، همه ی نفرت متوجه ما خواهد شد و در نهایت اسلام ضرر خواهد دید.
آیا امروز نتیجه ای به جز این حاصل شده است ؟ این مردمی که در راه اسلام از جان می گزشتند و در زمان شاه از فکلی و بازاری و دانشجو و زن شعایر دینی را محترم می داشتند، امروز نه به دین توجهی دارند و نه برای شعایر دینی ارزشی قایلند. آنها می گویند اگر دین این است که اولیای جمهوری اسلامی اعمال می کنند، بهتر است ما کافر باشیم و اسلن اسم مسلمان روی ما نباشد.
با سیاست های غلط جمعی منبری و مدرس که از اداره ی خانه ی خودشان هم عاجزند، امروز ایران به نهایت ذلت و خواری در دنیا افتاده است. هتا یک دوست برای ما باقی نمانده است. من با چند روحانی شیعه ی پاکستانی اخیرن حرف می زدم، آنها از وضع ایران گریه می کردند و می گفتند در کشور ما سابق شیعه مقام و ارزشی داشت، ولی حالا ما تا اسم تشیع را می آوریم، می گویند لابد مثل ایران.
آقای حاج آقا صدر به من می گفت: "مردم لبنان که در غیبت آقا موسا صدر چشم به ایران داشتند، امروز خیلی از ایران زده شده اند. این چه معنا دارد که ما اسلحه از اسراییل بخریم و بعد از جنگ با اسراییل و تحریر جنوب لبنان سخن بگوییم ؟!
بنده در مورد جنگ و مسایل آن حرف نمی زنم، که خود مثنوی هفتاد من کاغذ است؛ فقط می گویم آیا به گوش شما نمی رسد که بعضی از نورچشمی ها چه دست اندازی ها به بیت المال مسلمین به اسم و جنگ و کمک به جنگ زدگان کرده اند ؟
بیش از ۳ ماه است بنده برای دیدن شما وقت خواسته ام، ولی دفتر شما مرتب می گویند وقت ندارید. آن وقت هر روز ملای فلان ده و دادستان بهمان قصبه را به حضور می پذیرید. چون لابد به جز مدح و ثنا نمی گویند و بدبختانه شاید چون خداوند تبارک به من لسان مداحی نداده، هتا باید از برادر خود محروم بمانم.
بنده گمان دارم که با ارسال این نامه، لابد تضییقات و گرفتاری ها برای ما بیشتر خواهد شد، ولی چون چند روزی است که حس می کنم هر لحظه ممکن است که حق تعالی آرزویم را اجابت کند و اجازه ی ترک این جهنم فانی را عنایت فرماید، لذا به عنوان وصیت یا توصیه و یا خداحافظی برادری با برادرش این جملات را نوشتم.
شما وصیت نامه می نویسید و برای خود جانشین تعیین می کنید، پس چرا یک باره اسمش را نمی گزارید سلطنت اسلامی به جای جمهوری؛ مگر رسول اکرم جانشین توی وصیت نامه تعیین کرد ؟ به جز اینکه مولا علی را که معصوم و منتخب الهی بود، به مردم عرضه داشت. شما کدام معصوم را در اطرافتان می بینید ؟ شیخ علی منتظری را که به انداه ی یک مدرس ساده هم قدرت درک و فهم ندارد ؟ شیخ علی مشکینی را که کراهت نفس او کاملن از منظرش هویداست ؟ بله کدام معصوم را دیده اید ؟
۱۴ قرن مردم تشخیص می دادند که کدام مرجع اعظم است و کدام یک از علما قابل احترام و اعتماد. حال روزنامه ها یک روزه یک شیخ را آیت العظما می کنند و دیگری را افقه الفقها. آن شیخ گیلانی، جلاد آیت الله می شود و دسته دسته ثقة الاسلام و حجت الاسلام از کارخانه ی حکومتی بیرون می آید. اسمش را هم گزاشته اند حکومت جمهوری اسلامی و مسرورید که حکم خدا را در زمین اجرا کردهاید.
خوشا به سعادت آنها که همان روزهای نخست رفتند و این روزها را ندیدند. من نیز دیر و زود می روم، تنها وحشتم برای شماست. خداوند همه را به راه راست هدایت کند.
۲۵ شوال ۱۴۰۳ قمری - ۱۵ مرداد ۱۳۶۲
قم
مرتزا پسندیده
همین جستار در کیهان سوئد
آیت الله پسندیده که برادر بزرگ خمینی حرامزاده محسوب می شود، پیش از شورش ۵۷ نمایندگی خمینی حرامزاده را در قم بر عهده داشت. خمینی حرامزاده پیرامون وی می گوید: "اگر او نبود من نمی توانستم درسم را به این راحتی ادامه دهم". او همه ی کارهای خود را با وی هماهنگ می کرد. آیت الله پسندیده در خصوص تفاوت نام خانوادگی وی با خمینی حرامزاده چنین نوشته است:
"در بدو تشکیل اداره ی آمار و ثبت احوال (سجل احوال)، آقای بنی آدم در خمین و سایر مناطق مامور سجل احوال شد و در سال ۱۳۰۴ شمسی ایشان گفتند که نام خانوادگی در ایران نباید تکرار شود (در صورتی که تکرار نکردنش برای هر شهر بود). من برای مراعات نام خانوادگی، خود و اخوی کوچکم را "هندی" گرفتم، ولی نام فامیلی اخوی کوچک تر حضرت امام خمینی (حرامزاده) را مصطفوی گرفتم که اگر تکرار شد، ایشان هندی شود و اگر تکرار نشد ما مصطفوی شویم. (ما سه برادر و سه خواهر از یک پدر و مادر هستیم و مادر ما در جوانی به شهادت شوهر مبتلا شد و به نگهداری ما اشتغال داشت و برادر و خواهر دیگری نداشتیم). پس از صدور رای، من موافقت کردم که مصطفوی بشود، قبول نکردند. تقاضا کردم احمدی (نام خانوادگی دایی هایم) باشد، قبول نکردند، گفتند نباید عربی باشد باید پارسی باشد. من چند نام نوشتم فرستادم که هر کدام را می خواهند انتخاب نمایند، "پسندیده" را انتخاب کردند".
خاطرات آیتالله پسندیده؛ معاونت پژوهشی موسسه ی تنظیم و نشر آثار حضرت عمام خمینی (حرامزاده)؛ چاپ نخست، ۱۳۸۴
پس از مرگ خمینی دجال، فرزند وی سید احمد خمینی که پی به اشتباهات پدر خود برده بود و تلاش در جبران برخی از مسائل داشت و از سوی گروه نوظهوری که پیرامون آخوند خامنه ای و آیت الله مردار هاشمی رفسنجانی گرد آمده بودند تهدید می شد، در نامه ای به آیت الله پسندیده بیان داشت که: "پس از خدا تنها شما را دارم و بس".
آیت الله پسندیده پس از مشاهده ی سیری که در ایران آغاز گشته بود، در تاریخ ۱۵ مرداد ۱۳۶۲ نامه ای تند خطاب به خمینی حرامزاده نوشت و از همه ی آنچه که پس از بر قدرت نشستن وی روی داده، اعلام برائت کرد. متن نامه ی آیت الله پسندیده به وی که در وصیت نامه اش نیز گنجانده شده، بدین شرح است:
"ناله ها از هر سو به گوش می رسد و نفرینش به ارباب عمایم عالمی را گرفته است. بر اساس آنچه هر روز مشاهده می کنیم و آن چیزهایی که به گوش ما می رسد و خودمان احیانن در جریان آن قرار می گیریم؛ مردم هر ساعت دست به آسمان دارند و آرزوی بازگشت اوضاع گزشته را می کنند.
آیا این ناله ها را شما می شنوید ؟ یا ماشا الله با حصاری که دور شما کشیده اند، شما هم حکایت آن چوپان را دارید که گرگ به گله اش زده بود، ولی او بی خبر مشغول دوشیدن میش مورد علاقه اش بود و هیچ از جای نجنبید تا لحظه ای که گرگ سراغ خودش آمد. اول میش او را به پنجه ای درید بعد هم خودش را…
روزی که در خمین و به دستور حزب جمهوری و با تمهید و توطئه ای که گمان ندارم به دور از اطلاع شما بوده، عمامه از سر من کشیدید و از هیچ اهانتی ابا نکردند، من ذره ای گلایه نکردم که روزگار جدمان پیش چشم بود.
روزی که آن سید بیچاره را که فقط قصد خدمت داشت و خود شما صد بار گفته بودبد که از فرزند به من نزدیک تر است، با آن افتضاح از ریاست جمهوری خلع کردند و یک بدبخت بد عاقبت را که اداره ی یک کاروانسرا هم از عهده اش برنمی آید، به ریاست جمهوری این مملکت بزرگ و معتبر تعیین کردند، به شما گفتم این "شیاطین" قصد دیگری دارند و می خواهند از این عروسک برای اجرای مقاصد خود استفاده کنند، اما شما به جای گوش دادن به این حرف های مصلحانه، رو در هم کردید و هتا حرمت برادر بزرگ را هم رعایت ننمودید.
من که مثل عقیل بن ابوطالب مال و جاه و مقام نخواسته بودم که شما حکم به داغ کردن دلم دادید و سر پیری اهانتی به من روا داشتید که در زمان شاه هم کسی جرات اعمال آن را نداشت.
روزی که دستور دادید همه ی صندوق ها را به نام علی آقا خامنه ای باز کنند، من و دو سه آدم دلسوز که حداقل یکیشان، یعنی شیخ علی آقا تهرانی بیست سال شاگرد خاص و مورد محبت شما بود، به شما نوشتیم که این انتخاب ایران را بر باد می دهد، گوش نکردید و حالا می بینید آنچه نباید می دیدید.
این همه خون ها ریخته شد، این همه جنایات وقوع پیدا کرد که از ذکر آن به خود می لرزم که مبادا قطره ای از این خون ها به سبب اخوت من و شما دامن مرا بگیرد، فقط برای اینکه شما به جای گوش سپردن به آنها که هم به اسلام و هم به ایران علاقه مند بودند، گوش به شیاطین دادید.
شما چگونه بر مسند ولایت می نشینید ؟ به آدم های بدنامی مثل رفسنجانی و مشکینی و صانعی و جلادانی مثل آن شیخ بدکاره ی گیلانی و موسوی تبریزی و ده ها و ده ها آدم خبیث و بد عهد را قدرت و مقام می دهید، آن وقت سادات عالی قدری را مثل حاج آقا حسن قمی، سبط آن افتخار ازلی تشیع، حاج آقا حسین قمی طاب ثراه و آقای حاج سید کاظم شریعت مداری مرجع بر حق شیعه ی مولا علی را به آن خفت خانه نشین می کنید و مرجعیت را از آنها سلب می کنید. از آنها که خود با اشک و ناله های من بیست سال پیش حکم مرجعیت شما را امضا کردند و به شاه دادند تا از آزار و توهین به شما ممانعت شود.
شما خود بهتر از هر کسی می دانید که من از ابتدا با مداخله ی روحانیون در امور کشوری و لشگری مخالف بودم و به شما گفتم وقتی ما مصدر کار شویم، اگر کارها مطابق خواست مردم نباشد، همه ی نفرت متوجه ما خواهد شد و در نهایت اسلام ضرر خواهد دید.
آیا امروز نتیجه ای به جز این حاصل شده است ؟ این مردمی که در راه اسلام از جان می گزشتند و در زمان شاه از فکلی و بازاری و دانشجو و زن شعایر دینی را محترم می داشتند، امروز نه به دین توجهی دارند و نه برای شعایر دینی ارزشی قایلند. آنها می گویند اگر دین این است که اولیای جمهوری اسلامی اعمال می کنند، بهتر است ما کافر باشیم و اسلن اسم مسلمان روی ما نباشد.
با سیاست های غلط جمعی منبری و مدرس که از اداره ی خانه ی خودشان هم عاجزند، امروز ایران به نهایت ذلت و خواری در دنیا افتاده است. هتا یک دوست برای ما باقی نمانده است. من با چند روحانی شیعه ی پاکستانی اخیرن حرف می زدم، آنها از وضع ایران گریه می کردند و می گفتند در کشور ما سابق شیعه مقام و ارزشی داشت، ولی حالا ما تا اسم تشیع را می آوریم، می گویند لابد مثل ایران.
آقای حاج آقا صدر به من می گفت: "مردم لبنان که در غیبت آقا موسا صدر چشم به ایران داشتند، امروز خیلی از ایران زده شده اند. این چه معنا دارد که ما اسلحه از اسراییل بخریم و بعد از جنگ با اسراییل و تحریر جنوب لبنان سخن بگوییم ؟!
بنده در مورد جنگ و مسایل آن حرف نمی زنم، که خود مثنوی هفتاد من کاغذ است؛ فقط می گویم آیا به گوش شما نمی رسد که بعضی از نورچشمی ها چه دست اندازی ها به بیت المال مسلمین به اسم و جنگ و کمک به جنگ زدگان کرده اند ؟
بیش از ۳ ماه است بنده برای دیدن شما وقت خواسته ام، ولی دفتر شما مرتب می گویند وقت ندارید. آن وقت هر روز ملای فلان ده و دادستان بهمان قصبه را به حضور می پذیرید. چون لابد به جز مدح و ثنا نمی گویند و بدبختانه شاید چون خداوند تبارک به من لسان مداحی نداده، هتا باید از برادر خود محروم بمانم.
بنده گمان دارم که با ارسال این نامه، لابد تضییقات و گرفتاری ها برای ما بیشتر خواهد شد، ولی چون چند روزی است که حس می کنم هر لحظه ممکن است که حق تعالی آرزویم را اجابت کند و اجازه ی ترک این جهنم فانی را عنایت فرماید، لذا به عنوان وصیت یا توصیه و یا خداحافظی برادری با برادرش این جملات را نوشتم.
شما وصیت نامه می نویسید و برای خود جانشین تعیین می کنید، پس چرا یک باره اسمش را نمی گزارید سلطنت اسلامی به جای جمهوری؛ مگر رسول اکرم جانشین توی وصیت نامه تعیین کرد ؟ به جز اینکه مولا علی را که معصوم و منتخب الهی بود، به مردم عرضه داشت. شما کدام معصوم را در اطرافتان می بینید ؟ شیخ علی منتظری را که به انداه ی یک مدرس ساده هم قدرت درک و فهم ندارد ؟ شیخ علی مشکینی را که کراهت نفس او کاملن از منظرش هویداست ؟ بله کدام معصوم را دیده اید ؟
۱۴ قرن مردم تشخیص می دادند که کدام مرجع اعظم است و کدام یک از علما قابل احترام و اعتماد. حال روزنامه ها یک روزه یک شیخ را آیت العظما می کنند و دیگری را افقه الفقها. آن شیخ گیلانی، جلاد آیت الله می شود و دسته دسته ثقة الاسلام و حجت الاسلام از کارخانه ی حکومتی بیرون می آید. اسمش را هم گزاشته اند حکومت جمهوری اسلامی و مسرورید که حکم خدا را در زمین اجرا کردهاید.
خوشا به سعادت آنها که همان روزهای نخست رفتند و این روزها را ندیدند. من نیز دیر و زود می روم، تنها وحشتم برای شماست. خداوند همه را به راه راست هدایت کند.
۲۵ شوال ۱۴۰۳ قمری - ۱۵ مرداد ۱۳۶۲
قم
مرتزا پسندیده
همین جستار در کیهان سوئد
نظرات