گاراژ گردآوری ضایعات
منطقه ی غنی آباد، خاور تهران
تاول روزمرگی در کف دستان و پاهایشان بود. در سوله های تفکیک زباله می خوابیدند، سطل آشغال ها سفره ی شکم گرسنه ی آنها بود، همان سطل هایی که برخی از آدم ها کیسه ی بتری های شیشه ی شان را آویزان نمی کردند کنارشان، می شکستند و بچه ها که عصر برمی گشتند با دست های زخم شده برمی گشتند. داشتم گزارش را می نوشتم که شیوا صدایم زد، با صدای بغض کرده گفت: احد و صمد در آتش جان دادند.
تا آنجا رسیدیم جان دادم، جان دادم، وقتی بی کفن دفن شدند. حادثه ساعت ۱۰:۵۷ دقیقه ی روز ۲۳ دی ماه در گاراژی در منطقه ی غنی آباد، واقع در شرق تهران اتفاق افتاده بود. احد و صمد برای رسیدن به گاراژ باید یک مسیر طولانی را پیاده می آمدند. پیاده آمده بودند و خسته وارد اتاقی شده بودند که همیشه برای استراحت می رفتند.
شعله ی بخاری را زیاد می کنند تا کمی گرم شوند، اما به یک باره کپسول گازی که متصل به بخاری بوده، می ترکد. ترکیده بود و احد و صمد دیگر هر روز ساعت چار صبح برای کار به غنی آباد نمی رفتند، نمیرفتند تا ساعت ١٠ شب دست از کار بکشند و راهی این گاراژ شوند، گاراژی که پدرشان در آنجا منتظرشان بود و منتظرشان بود تا زباله های جمع آوری شده را برای فروش دسته بندی کند. پدرشان از خاکستر، از دسته بندی مرگ دو کودک هفت و هشت ساله می گفت !!
چند ماه بعد به صورت مخفی از ایران خارج شدم، اما هنوز در ایرانم، هنوزآنجا نفس می کشم و هر روز با خودم فکر می کنم سلبریتی های دوزاری، سلبریتی های ماله کش، سلبریتی هایی که خایه مالی به صورت اپیدمی بین اکثری شان فراگیر شده، چرا بعد از هر اتفاقی برای بچه ها و کودکان کار، پیامی، رهنمودی، چیزی صادر می کنند و ای کاش دست از سر کودکان زباله گرد، کودکان آدامس فروش، کودکان مناطق محروم بردارند. باید با مشت کوبید به صورتشان و گفت عکس های تبلیغی شما با زندگی نداشته ی این کودکان، کثافت است.
منطقه ی غنی آباد، خاور تهران
تاول روزمرگی در کف دستان و پاهایشان بود. در سوله های تفکیک زباله می خوابیدند، سطل آشغال ها سفره ی شکم گرسنه ی آنها بود، همان سطل هایی که برخی از آدم ها کیسه ی بتری های شیشه ی شان را آویزان نمی کردند کنارشان، می شکستند و بچه ها که عصر برمی گشتند با دست های زخم شده برمی گشتند. داشتم گزارش را می نوشتم که شیوا صدایم زد، با صدای بغض کرده گفت: احد و صمد در آتش جان دادند.
تا آنجا رسیدیم جان دادم، جان دادم، وقتی بی کفن دفن شدند. حادثه ساعت ۱۰:۵۷ دقیقه ی روز ۲۳ دی ماه در گاراژی در منطقه ی غنی آباد، واقع در شرق تهران اتفاق افتاده بود. احد و صمد برای رسیدن به گاراژ باید یک مسیر طولانی را پیاده می آمدند. پیاده آمده بودند و خسته وارد اتاقی شده بودند که همیشه برای استراحت می رفتند.
شعله ی بخاری را زیاد می کنند تا کمی گرم شوند، اما به یک باره کپسول گازی که متصل به بخاری بوده، می ترکد. ترکیده بود و احد و صمد دیگر هر روز ساعت چار صبح برای کار به غنی آباد نمی رفتند، نمیرفتند تا ساعت ١٠ شب دست از کار بکشند و راهی این گاراژ شوند، گاراژی که پدرشان در آنجا منتظرشان بود و منتظرشان بود تا زباله های جمع آوری شده را برای فروش دسته بندی کند. پدرشان از خاکستر، از دسته بندی مرگ دو کودک هفت و هشت ساله می گفت !!
"هنوز احد و صمد داشتند فریاد می زدند و من صدایشان را می شنیدم. تنشان داشت می سوخت، اما شعله های آتش آن قدر زیاد بود که من نتوانستم کاری بکنم و در همین حال بود که خودم هم سوختم. مردم برای کمک آمدند اما کار از کار گزشته بود. احد و صمد هتا اوراق هویتی هم نداشتند و پس از فوت بدون غسل و کفن در بیایان های شهرستان هشتگرد دفن شدند !!"
چند ماه بعد به صورت مخفی از ایران خارج شدم، اما هنوز در ایرانم، هنوزآنجا نفس می کشم و هر روز با خودم فکر می کنم سلبریتی های دوزاری، سلبریتی های ماله کش، سلبریتی هایی که خایه مالی به صورت اپیدمی بین اکثری شان فراگیر شده، چرا بعد از هر اتفاقی برای بچه ها و کودکان کار، پیامی، رهنمودی، چیزی صادر می کنند و ای کاش دست از سر کودکان زباله گرد، کودکان آدامس فروش، کودکان مناطق محروم بردارند. باید با مشت کوبید به صورتشان و گفت عکس های تبلیغی شما با زندگی نداشته ی این کودکان، کثافت است.
نظرات