رد شدن به محتوای اصلی

به سوز و گداز افتادن امید دانا نسبت به افشاگری های داریوش افشار

هر چند امید دانا سال هاست که با رویکرد فاشیستی و نژاد پرستانه و در قالب هوادار اصلی "#پان_ایرانیسم_حکومتی"، زرنگ کوچه ی خالی و قهرمان گل های دروازه ی بی دروازه بان بود، اما چندی است که شپش به تمبانش افتاده و با توجه به شمار بالای خوانندگان این وبلاگ، به ناچار و برای چندمین بار سوت بلبلی زد.


در جستاری که "امید دانا" به تازگی منتشر کرده است، خود را واجد تعمتی زیر عنوان "دشمن" ارزیابی کرده و خدای موهومش اورمزد باشی را صدا کرده و از نعمت بالا کشیدن خود به واسطه ی دشمنانش سپاسگزاری کرده است. تعریف و ستایش او از خود در این میان، تنها به مورد کنونی محدود نمی شود و او پیشتر هم از خود و به عنوان یک زرترشی فروش، به عنوان "ماشا الله چه زبونی دارم"، یاد کرده بود !!

اما آنچه که وی خود را با فشار آن باد می کند، از جمله گفتگو با "پسر خاله ی شاهزاده رضا پهلوی"، امری نیست که مایه ی مباهات باشد. در واقع، آنچه که "علی انصاری" با وی در قالب زرزر اسکایپی بیان کرده است، همان مطالبی است که سالیان سال است آنها را در کتاب های خود نیز منتشر کرده و سرفن در این گفتگوهای زنجیره ای آنها را قرقره می کند.

بیچاره امید دانا در این وهم خوش است که مخاطبانش برای نخستین بار در اینستاگرام به ۱۷۰۰ نفر رسیده است. اما واقعیت اینست که ایرانی ۸۰ ملیونی که فریاد هواخواهی از شاهزاده رضا پهلوی سر داده اند، نسبت به حقارت موجود وی و تیمش و نیز حقیر بودن جریانی که وی از راه آن به دفاع از سازمان تروریستی سپاه و شخص دیکتاتور رژیم می پردازد، یک تو دهانی زده اند و اگر این درد را نه او و نه مجاهدین خلق خائن درک نکرده اند، به علت شدت سیلی ایی است که نوش جان کرده اند.


اینکه وی با پشتک زدن و خود را بالا بردن با مشتی سک پاچه گیر و نوکر نوچه همچون "کتی" و "نخعی"، همیشه خود را حق به جانب نشان می دهد و هرگز صورتک پیروزی را نمی تواند از چهره اش بیندازد، علتی روانی دارد و علت آن، بیماری روانی و فرهنگی مزمنی است که در میان ایرانیان به شدت رواج دارد: "خود شیفتگی".

خود شیفتگی بیماری مشترک همه ی نسل های پفیوز آریایی و ترک های خ...ی است که بر سر کوچک ترین اختلافات به جان همدیگر افتاده اند و کشور و فرهنگ ایران را به تباهی اخلاقی کشانده اند. مردمی که از درک واقعیت، یکسویه بودن و منفعت چینی های حقیر را خوب یاد گرفته اند و می دانند که برای کلاه خود، از چه نمدی استفاده کنند. واقعیت اینست که بدون هوچی گری و بدون آنکه محلی به مگس پان ایرانیست حکومتی و پشه ی زرترشی فروش و انگل تجزیه طلب بگزارم، نوشته هایم با استقبال خوانندگانی ده ها هزار نفری روبروست و همین وبلاگ بود که خودشیفته ی هیتلر باز آریاباز پان ایرانیست دیگری به نام "آریا اسبه" را به چاه خلا افکند و در آن غوطه ور ساخت.

این افشاگری من بود که تفنگ، گلوله و مختصات ویژه ی آریا اسبه را تدارک می دید و افشا و منتشر نمود و او نیز چندی در برابر آنها از این دست زرزرهایی که امروز کلاه قرمزی دانا با پسر خاله انصاری کرده است، انجام می داد، سرانجام به چنان رسوایی و جنبشی علیه او تبدیل شد که برای نجات ماتحت آریاییش به همپالگی خود یعنی امید دانا بازبرد کرد و به او گفت که ما مواضع مشترک داریم و حسابی تنها و منزوی شده ام و برای کمک از روی دیگر سکه ی بی وجود خویش، التماس می کرد.


اهورامزمز را سپاس گویید یا نگویید، دروغ هایی که از دهان انصاری به بیرون می آید و ناکسی که کوس رسواییش نسبت به هم دستی با رژیم ولایت فقیه از دهه ها پیش از پشت بام افتاده، به تیر هدف نخواهند خورد؛ زیرا در دادگاهی یکه تازانه به قاضی رفته اید که هتا امکان دفاع راه هم از شخص شاهزاده سلب کرده و نسبت به او توهین کرده و افترا زده اید. چکیده آنکه، انصاری گوساله خود را آشکارا راستگو معرفی کرد و ضمن اینکه از مردم خواست او را باور کنند، به این نیز اشاره کرد که می خواهید باور کنید و می خواهید باور نکنید. جناب انصاری، گور پدرت؛ شما هرگز وزنه ای نبودی و این لجن پراکنی های نان ولی نعمت خورده و نمکدان شکستن بازی شما، برای پلید بودن جناب عالی کافیست، به باور نمی رسد !!


با تکه سنگی کنده کاری شده که در موزه ی "آرمیتاژ" به عنوان تمدنی از بین رفته اشاره می کند، فرتور انداختن و سپس آن را برای مخاطبان حلقه به گوش روی اینترنت منتشر کردن، جز از سر مردم فریبی و آریابازی نیست. به گفته ی زنده یاد "صادق هدایت"، با کورش و داریوش بازی هتا یک گام هم به پیش نمی رویم.

به انصاری از سویی ساده لوح و از سوی دیگر مکار، هشدار می دهم که امید دانا با هر کس که همسویی کرده، سپس در یک چرخش قهرمانانه و بنا بر دستوری که از تهران به او می رسد، آن شخص را تخریب شخصیتی می کند. از این موارد به جز شخص شاهزاده و "عرفان قانعی فر"، موارد دیگری هم وجود دارند و علت آن همان چیزی بیش از تخریب شخصیت و ترور شخصیتی نیست:


بیماران خودشیفته نمی دانند که بیمارند و علت رفتارهای خود را با هوش سرشار آریایی کزایی خود و اینکه چه کاکلی دارم من توجیه می کنند. اما برای درمان شاید این نکته کمک کننده باشد که بدانید بیشتر خودشیفتگی ها در میان فرزندان خانواده ای رخ می دهد که آن خانواده سرفن دارای فرزندان پسر است و این مشکل برای فرزند نخست بیشتر نیز می باشد.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بس که این ملت خر است

مملکت در دست مشتی خائن غارتگر است بس که این ملت خر است حال روشنفکر بیچاره ز بد هم بد تر است بس که این ملت خر است مغزها له شد به زیر سم ملایان قم وای در عصر اتم صحبت عمامه و تسبیح و ریش و منبر است بس که این ملت خر است هر که حرفی زد ز آزادی دهانش دوختند جان ما را سوختند حرف حق این روز ها گویی گناه منکر است بس که این ملت خر است مملکت افسوس برگشته به صد ها سال پیش حرف عمامه است و ریش گوز من بر ریش هر چه شیخ در هر کشور است بس که این ملت خر است خاک شهر قم گمان داری بشر می پرورد تخم خر میپرورد زانکه هر سو شیخکی بر منبری در عرعر است بس که این ملت خر است ما که می دانیم حال شیخ ها در حجره ها وای بر احوال ما کز تف هم درسها ماتحتشان دائم تر است بس که این ملت خر است شیخ ریقویی که دائم بود دنبال لوات در پی فور و بساط با فلان پاره اش امروز یک شیر نر است بس که این ملت خر است وانکه خیک گنده اش پر بود دائم از عرق چونکه برگشته ورق پیش چشم ملت اکنون بهتر از پیغمبر است بس که این ملت خر است معده هر شیخ چون پ

اسناد شرارت و آدم فروشی محسن مخملباف

" محسن مخملباف " که در سال ۱۳۵۳ به همراه دو نفر دیگر، اقدام به  یورش تروریستی  با چاقو به پاسبان خیابان ایران (مرحوم شامبیاتی) می کنند، در درگیری با وی مجروح و دستگیر می شود. اینک مستندات پرونده ی مخملباف را به نقل از گزارش ساواک و نیز گزارش روزنامه ی اطلاعات در اختیار همگان می گزاریم. همچنین گواهی نزدیکان و قربانیان وی مبنی بر همکاریش با آدمخوار رژیم لاجوردی (فرنشین وقت زندان اوین)، در دستگیری و پرونده سازی برای مخالفان جمهوری اسلامی را نیز مورد بررسی قرار می دهیم. گزارش ساواک از دستگیری محسن مخملباف سازمان اطلاعات و امنيت كشور س. ا. و. ا. ک خيلی محرمانه گزارش بازجویی مشخصات متهم "محسن" فرزند "حسين"، شهرت مخملباف، شماره ی شناسنامه ۶۱۴۴۸ تهران، متولد ۱۳۳۶ تهران، شغل كارگر بازار (پسته ‌فروشی) مغازه ی لطفعليان، سرای پايدار، محل سكونت: تهران خيابان صفاری، كوچه ی يخچال، نبش كوچه، بالای لبنياتی، منزل اجاره‌ ای، مجرد، ميزان تحصيلات سوم متوسطه، دين اسلام، مذهب شيعه اثنا عشری، تابعيت دولت شاهنشاهي ايران، فاقد سابقه ی اتهامی و كيفری از نظر ضد امنيتی م

رونمایی از کس کش اعظم و وروره جادوی پاسدار قالیباف

چندی است که ویدیو کلیپ هایی از فردی منتشر می شود که دقیقن حرف دل رنج دیدگان و مردم ستم دیده ی ایران را می زند. او نقابی بر چهره زده است تا ماهیت درنده ی گرگش را پنهان سازد. "سید محید حسینی" از توله حرامزادگان الله پرست تازی باقی مانده از یورش الله پرستان عرب نخستین به کشورمان می باشد که هم اکنون با داغ اسلام اهریمنی بر دل و پیشانی دعاگوی خویش، سالیان سال است که مشاور مطبوعاتی و رسانه ای پاسدار "قالیباف" در شهرداری رژیم در تهران می باشد. فردی که سیل ارقام نجومی رد و بدل شده ی شهرداری و بده بستان ها و البته رانت خواری شخصی خودش از این موهبت سفره ی نکبت جمهوری اسلامی را دیده و هم از آن خوان پربرکت خمینی حرامزاده، بسیار نوشیده و چشیده. وی در یکی از ویدیو کلیپ هایی که از وی منتشر شده است، با حساب بر روی ساده لوحی مخاطبان خود در سیستان و بلوچستان، از احساسات انسانی آنها سو استفاده کرده و خود را در حالی هم آوا و همراه آنان و شریک درد و رنج و فقرشان جا می زند که تو گویی وی در همه ی این چهل سال عمر نکبتی که از ولایت فقیه گرفته، نه تنها روحش هم از فقر دهشتناک و فاحش د