رد شدن به محتوای اصلی

تفاوت جمهوری اسلامی با مجاهدین خلق، تفاوت دزد و پدر خوانده است

وقتی خون دلمه بست در قلب هایمان، در نیمروزی سرخ و در آفتابی مگو، روزهای سختی بود. روزهایی آمیخته از خیانت و رشادت. روزهای سردی بود.


به خاطر دارم که روزهایی را که خائنان به کشور، به نام اسلام و مارکس و به کام مرگ، خانه ی مان را به آتش کشاندند و خود در آن سوختند. روزهایی که دردها، دردانه های سرشک آیندگان بود. در قحطی نبودن، در تنگنای مرگ بر این و آن گیر نیفتاده بودن را، هنوز آن امت و این دولت نچشیده بودند، اما فغان برمی آوردند که باری تحمل می کنیم. صداهای خاموش یا برای همیشه خفتند یا گریختند.

در تیررس تیرهای آنان که سیاهی را نوید آورده بودند، مسلحانه جنگیدند و خون ها ریختند. هر کس به سویی مشغول تیر افشانی و جوانمردی بود. حقیقت از آن همه بود و در چنگال همه اسیر. همه حق می گفتند و حق می جستند. ملت اما همیشه از قدرت برتر و چیره پیروی می کند. قدرتی که به آنها حقوق و وظایفشان را تحکیم و در برابر انجام ندادن وظایفشان تحقیر و بازخواستشان کند. قدرتی که از خداست و برای خداست.


ساکنان این بهشت، ذره ذره پول ها را می جویدند و زن ها را به رختخواب می افکندند و بر سر سجاده های دلق، آفت شرف و انسانیت را نشخوار می کردند. می گفتند بسم الله و کار تمام بود. تار و پودش یا همان بند نافش را از موج بودن ساخته بودند. با روانی رنجور از گزشته و امیدی مبهم و گنگ به آینده ای که انقلاب خونین می خواست تا در آن درخت آزادی بنشاند. درختی که خون ها آن را آبیاری می کرد. درختی که بازماندگانش را نوید خوشبختی و آزادگی می داد. اما روزهای سخت تمام نشد.

در این میان، آنچه که پایمال شده بود، حق مردم بود، حق برای داشتن قانون اساسی و دولت قانونی. دولتی که فرنشینش شاهپور بود و نویدش آزادی و سوسیال دمکراسی. با تهمت و دروغ و جفا به پیشوازش رفتند. این بود که در آن میانه، هیچ عدلی نبود، هیچ تعادلی برقرار نشد و ستمگر با ستمکار در هم آمیخت و به نام سرخ و سیاه، ارتشی را به خیانت و توده ای را به کژروی و آینده ای را به تباهی کشاند.


همه اش وعده ی سر خرمن و باز هم نسلی سوخته. تفاوت میان آن آخوند رژیم با آن الله پرست چپ خلقی، تفاوت میان دزد و خائن است. توده ی هوچی گر و روشنفکر، با دهانی گشاد تفنگ به دست گرفته بود و برای آزادی و صلح می کشت و می سوزاند.

برای کسی که در گور است، زمان معنی خودش را گم می کند. حس می کردم که نه زنده ی زنده هستم و نه مرده ی مرده، فقط یک مرده ی متحرک بودم که نه رابطه ای با دنیای زنده ها داشتم و نه از فراموشی و آسایش مرگ استفاده می کردم. اگر راست است که هر کسی یک ستاره روی آسمان دارد، ستاره ی من باید دور، تاریک و بی معنی باشد، شاید من اسلن ستاره نداشته ام. تنها مرگ است که دروغ نمی گوید.
شقایق و مرگ بود. ابرهای نیمروز، ماندگارند.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بس که این ملت خر است

مملکت در دست مشتی خائن غارتگر است بس که این ملت خر است حال روشنفکر بیچاره ز بد هم بد تر است بس که این ملت خر است مغزها له شد به زیر سم ملایان قم وای در عصر اتم صحبت عمامه و تسبیح و ریش و منبر است بس که این ملت خر است هر که حرفی زد ز آزادی دهانش دوختند جان ما را سوختند حرف حق این روز ها گویی گناه منکر است بس که این ملت خر است مملکت افسوس برگشته به صد ها سال پیش حرف عمامه است و ریش گوز من بر ریش هر چه شیخ در هر کشور است بس که این ملت خر است خاک شهر قم گمان داری بشر می پرورد تخم خر میپرورد زانکه هر سو شیخکی بر منبری در عرعر است بس که این ملت خر است ما که می دانیم حال شیخ ها در حجره ها وای بر احوال ما کز تف هم درسها ماتحتشان دائم تر است بس که این ملت خر است شیخ ریقویی که دائم بود دنبال لوات در پی فور و بساط با فلان پاره اش امروز یک شیر نر است بس که این ملت خر است وانکه خیک گنده اش پر بود دائم از عرق چونکه برگشته ورق پیش چشم ملت اکنون بهتر از پیغمبر است بس که این ملت خر است معده هر شیخ چون پ

اسناد شرارت و آدم فروشی محسن مخملباف

" محسن مخملباف " که در سال ۱۳۵۳ به همراه دو نفر دیگر، اقدام به  یورش تروریستی  با چاقو به پاسبان خیابان ایران (مرحوم شامبیاتی) می کنند، در درگیری با وی مجروح و دستگیر می شود. اینک مستندات پرونده ی مخملباف را به نقل از گزارش ساواک و نیز گزارش روزنامه ی اطلاعات در اختیار همگان می گزاریم. همچنین گواهی نزدیکان و قربانیان وی مبنی بر همکاریش با آدمخوار رژیم لاجوردی (فرنشین وقت زندان اوین)، در دستگیری و پرونده سازی برای مخالفان جمهوری اسلامی را نیز مورد بررسی قرار می دهیم. گزارش ساواک از دستگیری محسن مخملباف سازمان اطلاعات و امنيت كشور س. ا. و. ا. ک خيلی محرمانه گزارش بازجویی مشخصات متهم "محسن" فرزند "حسين"، شهرت مخملباف، شماره ی شناسنامه ۶۱۴۴۸ تهران، متولد ۱۳۳۶ تهران، شغل كارگر بازار (پسته ‌فروشی) مغازه ی لطفعليان، سرای پايدار، محل سكونت: تهران خيابان صفاری، كوچه ی يخچال، نبش كوچه، بالای لبنياتی، منزل اجاره‌ ای، مجرد، ميزان تحصيلات سوم متوسطه، دين اسلام، مذهب شيعه اثنا عشری، تابعيت دولت شاهنشاهي ايران، فاقد سابقه ی اتهامی و كيفری از نظر ضد امنيتی م

رونمایی از کس کش اعظم و وروره جادوی پاسدار قالیباف

چندی است که ویدیو کلیپ هایی از فردی منتشر می شود که دقیقن حرف دل رنج دیدگان و مردم ستم دیده ی ایران را می زند. او نقابی بر چهره زده است تا ماهیت درنده ی گرگش را پنهان سازد. "سید محید حسینی" از توله حرامزادگان الله پرست تازی باقی مانده از یورش الله پرستان عرب نخستین به کشورمان می باشد که هم اکنون با داغ اسلام اهریمنی بر دل و پیشانی دعاگوی خویش، سالیان سال است که مشاور مطبوعاتی و رسانه ای پاسدار "قالیباف" در شهرداری رژیم در تهران می باشد. فردی که سیل ارقام نجومی رد و بدل شده ی شهرداری و بده بستان ها و البته رانت خواری شخصی خودش از این موهبت سفره ی نکبت جمهوری اسلامی را دیده و هم از آن خوان پربرکت خمینی حرامزاده، بسیار نوشیده و چشیده. وی در یکی از ویدیو کلیپ هایی که از وی منتشر شده است، با حساب بر روی ساده لوحی مخاطبان خود در سیستان و بلوچستان، از احساسات انسانی آنها سو استفاده کرده و خود را در حالی هم آوا و همراه آنان و شریک درد و رنج و فقرشان جا می زند که تو گویی وی در همه ی این چهل سال عمر نکبتی که از ولایت فقیه گرفته، نه تنها روحش هم از فقر دهشتناک و فاحش د