رد شدن به محتوای اصلی

نقدی بر "نوروز شاملو"

من با تجربه ای که از مطالعه ی نسبی شاعران و ادیبان و اهالی فرهنگ به دست آورده ام، به این شناخت رسیده ام که باید شخصیت فرهنگی آنان را به کلی از شخصیت سیاسی و اجتماعی آنان جدا ساخت، بدین معنی که اگر موضع گیری مشخص سیاسی، علیه یا به سود کس یا جریانی دارند، به هیچ روی نشانگر رویکرد درست آنان نیست و هتا در بیشتر موارد می تواند بسیار نادرست باشد.


شاملو در ادبیات و درک گسترده ی احساسات آدمی و بیان معرفت انسانی به زبان شعر و انتقال مفاهیم و احساسات، بسیار شاخص و برجسته است، اما از دید سیاسی، یک چپ خلقی، یک چپ مغز با درکی سست نسبت به سیاست و ناتوان در تجزیه و تحلیل منطقی است و همانگونه که می بینید، به مغلطه ی کلی گویی درمی افتد و به جای توضیح و به جای تجزیه و تحلیل و به دست دادن معیارهای علمی، به باد کردن و برافروختن احساسات سرکوب شده دست می زند.

از لحاظ سیاسی، شاملو نه تنها یک مجاهد خلق است و نه تنها کسی است که فردوسی را دشمن ایران و شخصی بداندیش می داند و از درک حکمت فلسفه ی انسانی و اخلاقی و تاریخی و حماسی شاهنامه و خود فردوسی ناتوان می ماند، بلکه در پرداختن تحلیلی و فراوری سخن حافظ هم درمی ماند و کارش در حافظ پژوهی، به سرانجامی درخور و شایسته نمی رسد.

شاعر باید بپذیرد که او اهل دیدن اخلاقی جهان است و کارش با پردازش نغمه های احساس می باشد، نه اینکه او الزامن از سیاست چیزی به درستی درک می کند یا اینکه اگر می گوید "سلطنت"، بدین معنی است که همه ی تاریخ شاهنشاهی در سراسر جهان و به ویژه ایران، یکسره نادرست و کژ و درهم بوده است و اساسن نهادی نادرست است !! شاملو در تعصب خود که مد روز آن زمانه ها برای چپ ها و خلقی ها بود، اسیر آمده و گرفتار رویکردهای سیاسی چیره ی زمان خود شده است، چه بسا که اگر او در زمانه ای دیگر می زیست، از سنخ طبع چیره ی همان زمانه می شد.

نوروز نه تنها آن چیزی نیست که شاملو برای خودش و دوستان چپش تعریف می کند، بلکه دقیقن روزگاری است که ایرانیان شاهنشاهی جمشید را جشن می گیرند و این جشن بر اساس شاهنامه و اوستا، یادگار پادشاه ایران یعنی جمشید است و اگر ایرانیان این جشن را پس از هزاران سال همچنان با شور و شوق فراوان برگزار می کنند، بدین معنی است که در سرشت و روان کهن ایرانی، ارج به پادشاهی نهادینه شده است و ایرانیان عاشق کشوری شاهنشاهی هستند.


بهتر است دوستانی که این پیام های گرد و خاک گرفته در غبار چپ بازی های خلقی ۵۷ را منتشر می کنند نیز، به این آگاهی برسند و گوش های سنگین خود را ار نه، که چشمان خسته ی خود را بر این واقعیت باز کنند و شعارهای شاهدوستانه ی مردم ایران در قیام دی ماه امسال را به یاد آورند. در این شعارها، هتا یک نفر هم دم از چپ مغزان خلقی و توده ای و مجاهدین نزد و وارونه ی آن، زنده باد شاهزاده و رضا شاه روحت شاد را هزاران نفر از مردم ایران در خیابان های در اشغال اهریمن جمهوری اسلامی، فریاد کشیدند.

هیچ کس دیگر از این سخنان از حس ناهبهنگام و نادرست ویرانی وتن باد کرده، پیروی نکرد که یا درد و ورم اسلام کزا را داشته باشد یا اینکه دلش بخواهد در آغوش کمونیسم و روسیه غش کند !!

به برادران چپ خلقی باید گفت:
"آ...جان، بساط چپ بازی تمام شده و این مرده زنده نخواهد شد و اساسن این گوری که برایش فاتحه می خوانید، در خود مرده ای ندارد !! جماهیر کزایی شوروی برچیده شده و در عین حال یک خلیج به نام کره ی شمالی از آن طغیان چند صباحی کمونیسم شوروی بر جای مانده؛ به اینان، به این متوهمین چپ خلقی داس و چکش باز چشم بادامی بگویید: آ...جان، داری اشتباه می زنی، دکان کمونیسم بازی درش تخته شده، گنده ی شما جمع کرده رفته، شما از قافله جا موندی، پشت سر ولت کردند و رفتند و تو تاریخ ۵۰ سال پیش گیر کردی !!"


شما هم برای این ملت بیچاره از این نسخه ها نپیچید. شما هتا کمونیست واقعی هم نبودید، شما شماری کمونیست کتابی بودید که با خواندن چند جزوه و کتاب و شنیدن چند سخنرانی چند چپی که خودشان هم کمونیسم را از توی دفتر و دستک و مجله می شناختند، عاشق بهشت موهوم مارکسیسم شدید، ورنه می توانستید همچون "عطا الله صفا"، "نصرت الله جهانشاه لو افشار" و هتا بسیاری از سرکردگان توده ای، چشمتان به اشتباهات و کژوری ها و میهن ستیزی ها و خیانت هایتان باز شود و شرح اشتباهات خود را بیان کنید، نه اینکه تاریخ و تاریخچه ی نوروز باستانی و پارسی و شاهنشاهی ایران زمین را به گزاف و به عاریه، تحریف و تعریف کنید.

۱. در بازگویی های زرتشتی و بيشتر نويسندگان ايرانی و عرب و چکامه سرایان و از همه بیشتر و پیشتر، فردوسی بزرگ، ریشه ی نوروز را به جمشيد پادشاه پيشدادی پیند می دهند و می گويند:

"جمشيد شاه تختی بساخت كه ديوان آن‌ را به دوش گرفته، به هوا بردند و به یک روزه از كوه دماوند به بابل فرود آوردند، مردم با تماشای اين کار در شگفت شدند و آن روز ویژه را نوروز خواندند".
فردوسی می گويد:

چـو خــورشيــد تـابـان ميــان هــوا
نشستــه برو شــــاه فـــرمـــــانـــروا

جهـــان انجمن شــد بر آن تخت او
شــگفتی فــرو مــانــده از بخت او

بــه جمشيــد بر گــوهـر افشـانـدنـد
مرآن روز راروز نوروز خــوانــدنــد

ســر ســال نـو هـرمـز فــــروديـــن
بر آســـوده از رنـــج روی زميـــن

بـــزرگان به شـــادی بيـــاراستنـــد
مـي و جـام و رامشگـران خواستنـد

چنيــن جــشن فــرخ از آن روزگار
به ما ماند از آن خسروان يادگار

۲. حكيم عمر خيام در "نوروز نامه"، درباره ی جشن نوروز می گويد:
از آن بوده است كه آفتاب در هر ۳۶۵ شبانه‌ روز و یک چارم به آغاز دقيقه ی حمل، بازآيد و چون جمشيد از آن آگاهی يافت، آن را نوروز نام نهاده، پس از آن پادشاهان و ديگر مردمان به او اقتدا كردند و آن روز را جشن گرفتند و به جهانيان خبر دادند تا همگان آن را بدانند وآن آیین و سرگزشت را نگاهدارند و بر پادشاهان بایسته است كه آيين و جشن و رسم پادشاهان را به‌ جای آرند. از بهر فرخندگی و خرمی كردن درآغاز سال، هر‌ كسی در نوروز جشن كند تا نوروز ديگر زندگی را در شادی گزراند.

۳. اين فرگرد یا هنگام "فروردگان" است كه جشن‌ آوری پدران و نياكان بود و چنان می پنداشتند كه در پنج شب پی در پی، روان های پاک مردگان، برای ديدار نهاد زندگی و احوال باز ماندگان به زمين فرود آمده و در خانه و آشيانه ی خويش سرگرم تماشا و سركشی می شوند، اگر خانه تميز و پاک بود، روان ها شاد برمی گردند، اما به جز اينگونه، آنان اندوهناک و ناراحت بر‌می گردند.

۴. بازگویی ديگر می گويد كه نيشكر را جمشيد، در اين روز پيدا كرد و مردم از كشف و ویژگی آن شگفت زده شدند. سپس جمشيد فرمان داد تا از انگبین آن شكر ساختند و به مردم پیشکش کردند. آن روز را "نوروز" ناميدند.

۵. می گويند: اهريمن، آسیب خشكسالی وتنگدستی را بر كره ی زمين فرو نشانيد، اما جمشيد به جنگ با اهريمن پرداخت و سرانجام او را شكست داد. آنگاه خشكسالی وتنگدستی را از ريشه خشكانيد و به زمين بازگشت. با بازگشت وی، درختان و هر نهال و چوب خشکی سبز شد. بسا مردم اين روز را "نوروز" خواندند و هر كس به شادی و فرخندگی، در تشتی جو كاشت و اين رسم سبزی نشانيدن در روزهای نوروز از آن زمان تا به امروز بر جای مانده است.



بيرونی در یادگار "الباقيه‌" می نويسد:
"از آیین های جشن نوروز اين بود كه در میان سرای هر‌ خانه، به هفت ستون، هفت شماره از گندم و جو یا شالی می كاشتند و هر‌ یک از آنها كه بهتر می روييد، دليل پیشرفت و خوبی آنگونه گندم یا جو می دانستند".

در "المحاسن و الاضداد" نوشته شده است:
"بيست و پنج روز پیش از نوروز، در میان سرای كاخ شاهنشاهی، دوازده ستون از خشت خام بر پا می شد كه بر هر‌ یک از آنها يكي از حبوبات را می كاشتند و آنها را نمی چيدند مگر با نغمه‌ سرایی و خواندن آواز. در ششمين روز نوروز، اين دانه ها را می كندند و در مجلس پراكنده می نمودند و تا شانزدهم فروردين كه "مهر روز" نام دارد، آن را جمع نمی كردند".

همین جستار در ایران گلوبال

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بس که این ملت خر است

مملکت در دست مشتی خائن غارتگر است بس که این ملت خر است حال روشنفکر بیچاره ز بد هم بد تر است بس که این ملت خر است مغزها له شد به زیر سم ملایان قم وای در عصر اتم صحبت عمامه و تسبیح و ریش و منبر است بس که این ملت خر است هر که حرفی زد ز آزادی دهانش دوختند جان ما را سوختند حرف حق این روز ها گویی گناه منکر است بس که این ملت خر است مملکت افسوس برگشته به صد ها سال پیش حرف عمامه است و ریش گوز من بر ریش هر چه شیخ در هر کشور است بس که این ملت خر است خاک شهر قم گمان داری بشر می پرورد تخم خر میپرورد زانکه هر سو شیخکی بر منبری در عرعر است بس که این ملت خر است ما که می دانیم حال شیخ ها در حجره ها وای بر احوال ما کز تف هم درسها ماتحتشان دائم تر است بس که این ملت خر است شیخ ریقویی که دائم بود دنبال لوات در پی فور و بساط با فلان پاره اش امروز یک شیر نر است بس که این ملت خر است وانکه خیک گنده اش پر بود دائم از عرق چونکه برگشته ورق پیش چشم ملت اکنون بهتر از پیغمبر است بس که این ملت خر است معده هر شیخ چون پ

اسناد شرارت و آدم فروشی محسن مخملباف

" محسن مخملباف " که در سال ۱۳۵۳ به همراه دو نفر دیگر، اقدام به  یورش تروریستی  با چاقو به پاسبان خیابان ایران (مرحوم شامبیاتی) می کنند، در درگیری با وی مجروح و دستگیر می شود. اینک مستندات پرونده ی مخملباف را به نقل از گزارش ساواک و نیز گزارش روزنامه ی اطلاعات در اختیار همگان می گزاریم. همچنین گواهی نزدیکان و قربانیان وی مبنی بر همکاریش با آدمخوار رژیم لاجوردی (فرنشین وقت زندان اوین)، در دستگیری و پرونده سازی برای مخالفان جمهوری اسلامی را نیز مورد بررسی قرار می دهیم. گزارش ساواک از دستگیری محسن مخملباف سازمان اطلاعات و امنيت كشور س. ا. و. ا. ک خيلی محرمانه گزارش بازجویی مشخصات متهم "محسن" فرزند "حسين"، شهرت مخملباف، شماره ی شناسنامه ۶۱۴۴۸ تهران، متولد ۱۳۳۶ تهران، شغل كارگر بازار (پسته ‌فروشی) مغازه ی لطفعليان، سرای پايدار، محل سكونت: تهران خيابان صفاری، كوچه ی يخچال، نبش كوچه، بالای لبنياتی، منزل اجاره‌ ای، مجرد، ميزان تحصيلات سوم متوسطه، دين اسلام، مذهب شيعه اثنا عشری، تابعيت دولت شاهنشاهي ايران، فاقد سابقه ی اتهامی و كيفری از نظر ضد امنيتی م

رونمایی از کس کش اعظم و وروره جادوی پاسدار قالیباف

چندی است که ویدیو کلیپ هایی از فردی منتشر می شود که دقیقن حرف دل رنج دیدگان و مردم ستم دیده ی ایران را می زند. او نقابی بر چهره زده است تا ماهیت درنده ی گرگش را پنهان سازد. "سید محید حسینی" از توله حرامزادگان الله پرست تازی باقی مانده از یورش الله پرستان عرب نخستین به کشورمان می باشد که هم اکنون با داغ اسلام اهریمنی بر دل و پیشانی دعاگوی خویش، سالیان سال است که مشاور مطبوعاتی و رسانه ای پاسدار "قالیباف" در شهرداری رژیم در تهران می باشد. فردی که سیل ارقام نجومی رد و بدل شده ی شهرداری و بده بستان ها و البته رانت خواری شخصی خودش از این موهبت سفره ی نکبت جمهوری اسلامی را دیده و هم از آن خوان پربرکت خمینی حرامزاده، بسیار نوشیده و چشیده. وی در یکی از ویدیو کلیپ هایی که از وی منتشر شده است، با حساب بر روی ساده لوحی مخاطبان خود در سیستان و بلوچستان، از احساسات انسانی آنها سو استفاده کرده و خود را در حالی هم آوا و همراه آنان و شریک درد و رنج و فقرشان جا می زند که تو گویی وی در همه ی این چهل سال عمر نکبتی که از ولایت فقیه گرفته، نه تنها روحش هم از فقر دهشتناک و فاحش د