رد شدن به محتوای اصلی

خیانت مصدق به ایران و از دست دادن بحرین

هنگامی که به تهران خبر رسيد که انگل ها بحرين را اشغال کرده اند، مجلس به موضوع آویژه مندی (علاقه مندی) نشان داد و نشست سری در مجلس شورای ملی به خاطر بحران بحرين تشکيل شد، اگر چه جزییات مذاکرات این نشست سری در دست نيست، اما يک امر مسلم است که رضا خان سردار سپه (دقت کنيد در اينجا رضا خان تنها يک سردار سپاه است و دخالتی در امور دولت و جایگاه پادشاهی ندارد)، از آن تصميم نابخردانه سخت برآشفت و هتا شايع است که در آن نشست از فرط عصبانيت و تاسف گريسته است.


ملک الشعرای بهار در دوران نخست وزيری مشير الدوله، هنگامی که مصدق السلطنه وزير امور خارجه بوده است، می نویسد:

"هنگامی که مشير الدوله نخست وزير و مصدق السلطنه وزير امور خارجه بود و انگل ايس هم اوضاع را بر وقق مرا خود می ديد، چنين استنباط می شود که ايادی انگل ستان مصدر کارند و انگل ستان نمی خواهد اين فرصت طلایی را در تصرف بحرين، آن هم بدون زحمت و بدون اعتراض کشورهای استعمارگر ديگر از دست بدهد، ولذا قسمتی از خاک ايران را به تصرف خود در آورد".

بنا بر گفته ی ملک الشعرای بهار، مصدق السلطنه و مشير الدوله از ايادی انگل ستان به حساب می آمده و شاهديم که مصدق در مقام وزير خارجه در اين باره کوچک ترين اقدامی نمی کند !! تا به جایی که سردار سپه را به آن درجه از عصبانيت می رساند که در مجلس به گريه می افتد. هتا نمی بينيم که مصدق مسئله ی بحرين را به مجلس شورای ملی و يا به وزارت کشور و يا يا جای ديگری گزارش کرده باشد. اما برای خود شيرينی، نامه ای به رایزنی انگل ستان نوشته و خواستار حفظ جان و مال اهالی "بحرين" شده است. اين چنين نامه ای بدون هر گونه اشاره به اعتراض دولت ايران، در واقع ورود انگل ستان به بحرين را تایيد و سند اجازه را صادر می کند. اين کار مصدق بدون مشورت و بدون ارتباط با نشست سری مجلس شورای ملی بوده و پيش از آگاهی مجلس از جريان اشغال انگل ستان بوده است.


در اسناد وزارت خارجه ی انگل ستان آمده است که يک کشتی حامل چهل سرباز هندی و دو اراده توپ متعلق به "دولت فخيمه"، به بحرين پياده شده اند و بدون هیچ گونه درگيری، بحرين در اختيار انگلستان قرار گرفته است. از آن به پس، دولت ايران هر گونه اختيار در مورد بحرين را از دست داده است و اين جزيره که به مرواريد خليج پارس مشهور است، زیر سلطه ی انگل ها درآمده است. کارهای کليدی و مهم کشوری و لشگری بحرين در اختيار انگل ستان بوده است.

در اين مقطع زمانی، نيروی دريایی و ارتش ايران، نيروی قابل ملاحظه ای را در خليج پارس تشکيل نمی داد. تنها دو کشتی نسبتن کوچک به نام های "پرسپوليس" و "مظفری" درخليج پارس بود که انگل ها آن دو را هم تا شهريور ۱۳۲۰ غرق کردند.

اگر وزارت خارجه ی دولت مشيرالدوله با سرپرستی محمد مصدق، به هنگام برخورد می کرد، شايد می شد به موقع پيش از ورود ناوگان انگل ستان به بحرين، به کمک آن دو کشتی، دو اراده توپ و شماری سرباز در بحرين پياده نمود و با لوازم و ادوات زمينی و دريایی و با درايت و از جان گزشتگی سردار سپه، جلوی ورود انگل ها را گرفت. اما اين مسئله برای مصدق چنان بی اهميت بود که هرگز حرکت های انگل ستان را با وجود اينکه نامه ای هم سرخود و بدون مشورت با هيئت دولت به رایزنی انگل ستان می نويسد، مطرح نمی کند و هيات دولت، مرزبانی، نيروی دريایی و ارتش و وزارت کشور را از اقدام شرورانه ی انگل ستان با خبر نمی کند.


اما مصدق که مدعی است انگل ستان دشمن او بوده است، به جای اينکه تلگراف دولت انگل ستان را به مجلس بفرستد و موضوع را با وزارت کشور و وزارت جنگ و هيئت دولت مطرح کند و راه حل بخواهد، خودسرانه بنا به قسمی که در هنگام هموندی در انجمن فراماسونری "آدميت" که از سوی سر جان ملکم نوکر انگل ستان خورده بود، همواره "مادام العمر در حفظ منافع دولت فخيمه ی انگل ستان کوشا" می ماند و اين خيانت بزرگ را به ايران و ايرانی روا می دارد. او اختيار بحرين را در دوران حکومت قاجار و در دوران رییس الوزرایی مشير الدوله، به انگل ستان واگزار می کند.

ملک الشعرا که چشم ديدن رضا شاه را نداشت، با این وجود می نويسد موضوع بحرين نقطه ی عطقی در زندگی سياسی رضا خان سردار سپه به شمار می آيد. او که برای بازپس گيری يک تکه زمين خشک و بی حاصل، جان خود و سربازانش را به خطر انداخته و تا کام مرگ پيش رفته بود، چگونه می توانست اين فاجعه ی بزرگ را تحمل کند ؟ او در هيئت دولت عصبانی می شود و سرانجام به رئيس دولت مشير الدوله پيغام می دهد: "مگر در هيئت دولت ظاهر نشود، و الا فلان و فلان خواهد شد". مشير الدوله از ترس رضا خان سردار سپه استعفا می دهد. زنده یاد ايرج ميرزا درباره ی روحیه ی میهن پرستانه ی اعلا حضرت رضا شاه بزرگ، شعری سروده است:

تجارت نيست، صنعت نيست، ره نيست
اميدی جز به سردار سپه نيست

ماجرا از آن جا آغاز می شود که روز ۲۰ اردی بهشت ماه ۱۳۰۲، در ساعت ۹ بامداد و هنگام خريد و فروش يک قاب ساعت بغلی، بين يک عرب نجدی وهابی و يک ايرانی، نزاعی رخ می دهد و منتهی به زد و خورد می شود. ايرانيان بی خيال به گمان اينکه قضيه ختم شده است، غفلت می کنند، اما اعراب نجدی بنا به کينه و شرارت ذاتی که نسبت به ایرانیان دارند، به اشاره ی انگل ستان مسلح شده، غفلتن بر ايرانيان می تازند، ساعتی زد و خورد ادامه می یابد و چون ايرانيان غير مسلح بوده اند، اعراب شماری از آنان را کشته و شماری را زخمی و ۶ تن از هم میهنان نیز مفقود می شوند. در پی این اقدام تروریستی نیز، تازیان با خیالی آسوده به خانه های خود می روند و مغازه ها بسته می شود !!



در اين هنگامه، کابينه ی مستوفی الممالک سقوط و مشير الدوله بر سر کار می آيد. چون مستوفی الممالک به روس ها اتکایی نداشت و بيشتر جانب انگل ستان را می گرفت، به دید می رسد که فشار انگل ستان به ايران خاتمه يابد.

مشيرالدوله مصدق را به وزارت خارجه منصوب می کند، بنا بر اين، سليمان ميرزا که هوادار روس ها است، در مجلس در کمینه قرار می گيرد. انگل ستان که از هنگام بيرون رفتن پرتگالی ها از خليج پارس، خود را قداره بند خليج پارس می دانست، در پی آن بود که اختيار کامل جزيره ی بحرين را به دست آورد. انگل ستان که با به روی کار آمدن مصدق و مشير الدوله که هر دو انگل دوست و از خانواده ی حرامزاده ی فرمانفرما بودند، اوضاع را بر وفق مراد می بيند و برای اجرای طرح، به تحريک اعراب می پردازد و جنگ نيمه تمام سر "ساعت بغلی" را به مسئله ی شيعه و سنی مبدل می کند و در اين درگيری، هشت نفر مرد و دو زن هم کشته می شوند و بدینروی، دايه ی مهربان تر از مادر يعنی دولت فخيمه ی انگل ستان، ايرانيان را تشويق می کند به کنسولگريشان در منامه مراجعه کنند و آنان در مقام خيرخواهی از سوی نمايندگان منتخب شيعيان بحرين، به دولت ايران تلگراف می زنند که اگر دولت علاج فوری نکند، همه ی ايرانيان را خطر جدی تهديد می کند. اينجاست که تير سياست اختلاف بينداز و حکومت کن انگل ستان به هدف می نشيند و مصدق به اشاره ی مشير الدوله، از انگل ستان تقاضای کمک می کند و اين همان چيزی بود که انگل ستان در پی آن بود، یعنی مترصد و آماده ی اشغال بحرين بود. بدون زحمت و بدون اعتراض و بدون هر گونه خونريزی از دماغ يک سرباز هندی که برای انگل ستان مزدوری می کرد، انگل ها وارد بحرين می شوند و هتا دول هموند مجمع اتفاق ملل یا ملل متفق (آن زمان سازمان ملل خوانده نمی شد)، به اين امر اعتراضی نمی کنند، زيرا به خواست وزير خارجه جناب کزا مصدق السلطنه و جناب اردنگ مشير الدوله انجام پذيرفته است.




اين اشغال از سوی انگل ستان همچنان باقی می ماند تا روزی که در پی کنکاش فراوان و اصرار دولت شاهنشاهی ايران در سال های ۱۹۷۰ و به دنبال مطرح شدن مسائل مربوط به جزیره های سه گانه، تاکيد می روزد تا انگل ستان آب های خليج پارس را ترک کند. چون هنوز بحرين در اشغال انگل ستان بود، در آنجا با دیدگاه ملل متحد، یک همه پرسی صورت گرفته و مردم به آزادی بحرين رای می دهند.

خلافکاری مصدق و مستقر کردن انگل ايس در همسايگی ايران از سوی مصدق السلطنه ی "وجيه المله"، با زحمت زياد و مذاکرات و نشست های طولانی، سال ها بحث و گفتگو و هزينه ی بسيار سنگين، به شیوه ای حل می شود، اما هرگز بحرين به خاک ايران نمی پیوندد.

در همين دوران در سرتاسر دوران پادشاهی پهلوی، به دليل يک اشتباه عمدی از سوی مصدق، ايران در يک جنگ سرد با انگل ستان روبرو می شود. هر گاه مجلس ايران تشکيل می شد، يک صندلی خالی در مجلس برای بحرين گزاشته می شد، اما در کردار، از سده ی ۱۵ به پس که پرتگالی ها و سپس انگل ايس در خليج پارس حضور نظامی و سياسی داشت، هرگز ايران يک دکه ی دولتی و يا يک سرباز يا پاسبان هم در بحرين نداشته است.


جبهه خائن ملی، توده ای های خائن، ملی منقلی ها و کسانی که در خدمت "استخوان های خشک و پوسيده ی مصدق السلطنه" نماز جماعت می خوانند و جز فحاشی و درنده خویی و گشاده دهانی، سندی برای به دست دادن ندارند و هر گاه سندی از آنها خواسته می شود، دست به فحاشی و يا سفسته می زنند، با بی شرمی ذاتی آخوندی برای روپوشانی و زير فرش فرستادن کثافت کاری های مشير الدوله و مصدق السلطنه، مسئله ی بحرين را به دوران پهلوی و جدا شدن آن را بی عرضگی مقامات دولت شاهنشاهی می دانند، در حالی که اين تخم لق به دست مصدق و مشير الدوله کاشته می شود.

موقعيت بحرين برای ايران همان اندازه حياتی بود که جزیره های کوچک ديگر همچون تنب کوچک، تنب بزرگ، سيری، ابو موسی و غيره. اما سه جزیره ی تنب کوچک و بزرگ و بوموسا که تا زمان برقراری يک همه پرسی که از سوی انگل ستان و ايران به ملل متحد پيشنهاد شد، کاملن در اختيار انگل ها بود و هنگامی که می خواست از منطقه خارج شود، می خواست آنها را در اختيار شارجه و امارات خليج پارس قرار دهد. در آن هنگام، شارجه و امارات ديگر در سرپرستی و مهار کامل انگل ايس بودند و اين هم يک تاکتيک سياسی بود تا مردم بحرين و دولت ايران را گول بزنند. اما همواره بحرين مورد ادعای ايران بود. 

تاريخ به ياد دارد که کسانی همچون اردشير زاهدی، دکتر امير خسرو افشار و همچنين امير اصلان افشار، عباس علی خلعتبری و همچنین آقای رضا قاسمی و گروه بسياری، زحمت فراوان کشيدند تا بحرين را از چنگ انگل ها خارج کرده، به خاک ايران پیوند دهند، اما گروهی از مردم بحرين به تحريک انگل ها و با پول های اعراب، قصد تجزیه ی خاک ايران را داشتند. برخی از مردم بحرين از سوی نماينده ی انگل ستان از بحرين تبعيد شدند و به جای آنها اعراب و هنديان و پاکستانی ها به بحرين کوچ داده شدند تا با ترفند "ناهمگون سازی" بافت جامعه ی بحرين، بتوانند به مقصود خود برسند.


بر اثر پافشاری دولت شاهنشاهی که يکی از نيت هایش، بيرون راندن تدريجی انگل ستان از منطقه بود، انگل ايس موافقت می کند موضوع به ملل متحد بازبرد داده شده و یک همه پرسی در بحرين برقرار شود. در نتيجه ی اين رای گيری، مردم بحرين به استقلال خويش رای می دهند و موجب می شود که به حضور انگل ستان در خليج پارس صدمه زده و آن را بسيار ضعيف بکند و بحرين نه در اختيار انگل ايس؛ بلکه به صورت يک امير نشين ضعيف در کنار ايران باشد.

هم زمان با اجرای اين تاکتيک سياسی، دولت شاهنشاهی ايران ادعای خود بر جزیره های ديگر خليج پارس و به ویژه سه جزيره ی تنب بزرگ و تنب کوچک و بوموسا را دنبال می کند و هم زمان با خروج انگل ها از بحرين، آن سه جزيره نيز که تا آن زمان در اختيار انگل ستان بود، به ايران باز گردانده می شود.

پس از ادعای ايران بر اين آبخست ها و هم زمان مطرح شدن اختلاف مرزی با عراق، هیئت بزرگی در وزارت خارجه و سازمان جغرافيایی کشور تشکيل شده بود تا به موارد قانونی و سوق الجيشی اين آبخست ها رسيدگی شود.

پدران شيخ مقيم شارجه که او هم يک ايرانی است و از قرار خوب هم پارسی صحبت می کند، در سال ۱۸۲۰ قراردار همکاری با انگل ايس را امضا می کنند. همين شيخ کنونی (سال ۲۰۰۸) که به نام شيخ دکتر سلطان القاسمی می شناسيم و پارسی می داند، در سال ۱۹۷۱ می پذيرد که جزو امارات متحده ی عربی جنوب خليج پارس بشود. بحرين به نام باغ ادن هم مشهور است و در آن سرزمين، آشوری ها، بابلی ها و يونانی ها (پس از آمدن اسکندر) و پارسيان زندگانی بس درازی داشته اند.


تا پيش از سده ی هفدهم، همواره بحرين در اختيار ايران بوده است. پس از آمدن اسلام تحمیلی، حاکمان آن ديار نیز الله پرست می شوند.. می گويند که در سال ۹۳۰ - ۹۵۰ ميلادی و پس از اسلام تحمیلی، هتا سنگ سياه مکه به عنوان گروگان به اين محل آورده شده بود. در سال ۱۷۴۳، اين جزيره بين پرتگالی ها و ايرانی ها همواره مورد اختلاف بود. پس از خروج پرتگالی ها و آمدن انگل ايسی ها که هم زمان با اواخر زند و آغازه های قاجار می شود، انگل ايس همه ی اين مناطق را در اختيار می گيرد. در سال ۱۹۳۲ در آنجا نفت کشف می شود. پس از جنگ جهائی دوم، يک رشته اعتراضات عليه انگل ايس در منطقه و به ویژه  ميان اعراب شيوع می یابد که يکی از اين تحولات، آمدن آن انگل ايسی به عراق و عربستان است که به نام "لورنس عربستان" مشهور است.

در سال ۱۹۶۰، انگل ايس بر اثر فشار ايران ناچار می شود سرنوشت بحرين را که مورد ادعای ايران بود، به همه پرسی بين المللی بگزارد. هنوز اين مورد به اجرا درنيامده که ايران در سال ۱۹۷۰ و پس از قدرتی که اوپیک به دست می آورد، مدعی مالکيت بر اين سرزمين می شود و هتا آنرا به عنوان استان ۱۴ اُم خود معرفی کرده، صندلی نماينده ی بحرين را خالی نگاه مي دارد، اما انگل ستان هرگز قصد خروج از بحرين را نداشت.

سرانجام در اثر فشار دولت شاهنشاهی، ايران و انگل ايس توافق می کنند که به شرط اينکه ديگر مناطق سوق الجيشی منطقه که مورد ادعای ايران است و پيشتر انگل ها آنها را تصاحب کرده بودند، از جمله جزیره های سه گانه ی تنب کوچک و بزرگ و بوموسا و چندين جزيره ی ديگر که در دهانه ی تنگه ی هرمز قرار دارند، به ايران برگردانده شوند، موضوع بحرین به همه پرسی گزاشته شود. آنها به گونه ای برابر توافق خود را به ملل متحد پيشنهاد می دهند. پيرو نتيجه ی همه پرسی که مردم بحرين رای به استقلال می دهند، نيرو های انگل ستان به اجبار خاک بحرين را ترک می کنند، اما با کوشش هایی که از سوی عربستان و انگل ايس اعمال می شود، مردم بحرين پس از جدایی تا به امروز، جزو شورای منطقه ای عرب باقی مانده اند !!


در ۱۵ آگست ۱۹۷۱، انگل ايس به کلی جزيره را تخليه می کند. در سال ۱۹۸۱، شيعه های بحرين دست به يک کودتا می زنند که ناموفق باقی می ماند، اگر اين کودتا موفق شده بود، "حجت الاسلام هادی المدرسی" که از هم قطاران نظرات خمينی حرامزاده بود، در آنجا حکومت اسلامی به راه انداخته بود. در سال ۱۹۹۴، باز هم شورش هایی چند در بحرين روی می دهد که نزديک بود پادشاهی بحرين را سرنگون کند. آمريکایی ها در اين منطقه بسيار نفوذ پيدا کرده اند و پشتيبان "حميد ابن عيسی الخليفه" هستند. او در سال ۱۹۹۴ جانشين پدرش می شود و بحرين همچنان به شکل پاد شاهی اداره می گردد.



همین جستار در کیهان سوئد

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بس که این ملت خر است

مملکت در دست مشتی خائن غارتگر است بس که این ملت خر است حال روشنفکر بیچاره ز بد هم بد تر است بس که این ملت خر است مغزها له شد به زیر سم ملایان قم وای در عصر اتم صحبت عمامه و تسبیح و ریش و منبر است بس که این ملت خر است هر که حرفی زد ز آزادی دهانش دوختند جان ما را سوختند حرف حق این روز ها گویی گناه منکر است بس که این ملت خر است مملکت افسوس برگشته به صد ها سال پیش حرف عمامه است و ریش گوز من بر ریش هر چه شیخ در هر کشور است بس که این ملت خر است خاک شهر قم گمان داری بشر می پرورد تخم خر میپرورد زانکه هر سو شیخکی بر منبری در عرعر است بس که این ملت خر است ما که می دانیم حال شیخ ها در حجره ها وای بر احوال ما کز تف هم درسها ماتحتشان دائم تر است بس که این ملت خر است شیخ ریقویی که دائم بود دنبال لوات در پی فور و بساط با فلان پاره اش امروز یک شیر نر است بس که این ملت خر است وانکه خیک گنده اش پر بود دائم از عرق چونکه برگشته ورق پیش چشم ملت اکنون بهتر از پیغمبر است بس که این ملت خر است معده هر شیخ چون پ

اسناد شرارت و آدم فروشی محسن مخملباف

" محسن مخملباف " که در سال ۱۳۵۳ به همراه دو نفر دیگر، اقدام به  یورش تروریستی  با چاقو به پاسبان خیابان ایران (مرحوم شامبیاتی) می کنند، در درگیری با وی مجروح و دستگیر می شود. اینک مستندات پرونده ی مخملباف را به نقل از گزارش ساواک و نیز گزارش روزنامه ی اطلاعات در اختیار همگان می گزاریم. همچنین گواهی نزدیکان و قربانیان وی مبنی بر همکاریش با آدمخوار رژیم لاجوردی (فرنشین وقت زندان اوین)، در دستگیری و پرونده سازی برای مخالفان جمهوری اسلامی را نیز مورد بررسی قرار می دهیم. گزارش ساواک از دستگیری محسن مخملباف سازمان اطلاعات و امنيت كشور س. ا. و. ا. ک خيلی محرمانه گزارش بازجویی مشخصات متهم "محسن" فرزند "حسين"، شهرت مخملباف، شماره ی شناسنامه ۶۱۴۴۸ تهران، متولد ۱۳۳۶ تهران، شغل كارگر بازار (پسته ‌فروشی) مغازه ی لطفعليان، سرای پايدار، محل سكونت: تهران خيابان صفاری، كوچه ی يخچال، نبش كوچه، بالای لبنياتی، منزل اجاره‌ ای، مجرد، ميزان تحصيلات سوم متوسطه، دين اسلام، مذهب شيعه اثنا عشری، تابعيت دولت شاهنشاهي ايران، فاقد سابقه ی اتهامی و كيفری از نظر ضد امنيتی م

رونمایی از کس کش اعظم و وروره جادوی پاسدار قالیباف

چندی است که ویدیو کلیپ هایی از فردی منتشر می شود که دقیقن حرف دل رنج دیدگان و مردم ستم دیده ی ایران را می زند. او نقابی بر چهره زده است تا ماهیت درنده ی گرگش را پنهان سازد. "سید محید حسینی" از توله حرامزادگان الله پرست تازی باقی مانده از یورش الله پرستان عرب نخستین به کشورمان می باشد که هم اکنون با داغ اسلام اهریمنی بر دل و پیشانی دعاگوی خویش، سالیان سال است که مشاور مطبوعاتی و رسانه ای پاسدار "قالیباف" در شهرداری رژیم در تهران می باشد. فردی که سیل ارقام نجومی رد و بدل شده ی شهرداری و بده بستان ها و البته رانت خواری شخصی خودش از این موهبت سفره ی نکبت جمهوری اسلامی را دیده و هم از آن خوان پربرکت خمینی حرامزاده، بسیار نوشیده و چشیده. وی در یکی از ویدیو کلیپ هایی که از وی منتشر شده است، با حساب بر روی ساده لوحی مخاطبان خود در سیستان و بلوچستان، از احساسات انسانی آنها سو استفاده کرده و خود را در حالی هم آوا و همراه آنان و شریک درد و رنج و فقرشان جا می زند که تو گویی وی در همه ی این چهل سال عمر نکبتی که از ولایت فقیه گرفته، نه تنها روحش هم از فقر دهشتناک و فاحش د