زاگرس نماد ایستادگی است و نه ایستادگی ساده ای محصور در روزگاری. زاگرس نمادی آیینی و فراباستانی است که با استوره های ایرانی و یونانی در ارتباط است و هتا خود اوست. استوره ی پایداری و ایستادگی و قهرمان شدند.
از ضحاک تا خمینی، صدای مردمانی در گوش تاریخ شنیده و ناشنیده تنین انداز شده است که بخشی از یادواره ها و خاطره های جمعی مردمانی هستند که در سرزمینی مشترک به نام زمین و در چارچوب ایران، سرنوشتی مشترک را به شکلی محتوم زیسته اند و تاریخشان نشان می دهد که سربلندی این سرزمین بنا به داستان های راستان، به خاطر ایستادگی و پایداری در برابر زورگویی است. همان ایستادگی که هزاران بار ما را کشته و از ما قهرمان ها ساخته است.
روزگار هر چه هست، واقعیتی است که تا ملموس نباشد، درکی از آن نمی توان داشت و بدون این شناخت، نه رودی را می شود کژ کرد و نه راهی را هموار. مسیرها همان خواهند بود که از گزشته به ارث رسیده اند، راه هایی که اگر قرار می بود ما را به جایی بهتر رهنمون شوند، تاکنون شده بودند. اکنون زمانه ی دگرش است. باید طرحی نو دراندازیم.
پله های نیرو دهنده ی سرکوبگران دین و حکومت را نپیمایید و بر این اعتقادات که به این اهریمن اسلامی و آخوندی، توان زیست و ادامه ی حرکت می دهد را، شک کنید و کنار بگزارید. به چشمان خود تلخی آموزی از واقعیت نژند کنونی را بیاموزانید تا درک لزوم دگرگونی در وجود شما بیدار شود.
بگزارید چشمه های خروشان "نوهستی" را از درون خود بجوشانید و ولایتی که شما را حقیر و صغیر خوانده و رفتار کرده را استخوان بشکنید و در چاه جمکرانش بریزید. افسوس خوردن و مظلوم نمایی را دست کشیده و توان خود را مصروف ویرانی ستون های وجودی رژیم ضحاک زمانه کنید. از بیخ و بن، داشته و نداشته اش را چون آسیابی خورد کنید و دستاوردهای چهل سال تحمیل نگون بختیش را بر سر خودش آوار کنید.
زمانه، زمانه ی دگرگونی است و باید دیگرگون به جنگ این اهریمن رفت. اهریمنی که مشروعیتش را در رخت اسلام عربی و اسلامی، با هواداری و پشتیبانی شرق و غرب دریافت می کند، حکومتی ایرانی نیست. تندخویی آدمخوار و انیرانی است که تا توانسته کشته و چپاول کرده و درد و رنج و اندوه بر جای گزاشته. بیایید یاد بگیریم چگونه با دشمن خود بجنگیم...
از ضحاک تا خمینی، صدای مردمانی در گوش تاریخ شنیده و ناشنیده تنین انداز شده است که بخشی از یادواره ها و خاطره های جمعی مردمانی هستند که در سرزمینی مشترک به نام زمین و در چارچوب ایران، سرنوشتی مشترک را به شکلی محتوم زیسته اند و تاریخشان نشان می دهد که سربلندی این سرزمین بنا به داستان های راستان، به خاطر ایستادگی و پایداری در برابر زورگویی است. همان ایستادگی که هزاران بار ما را کشته و از ما قهرمان ها ساخته است.
روزگار هر چه هست، واقعیتی است که تا ملموس نباشد، درکی از آن نمی توان داشت و بدون این شناخت، نه رودی را می شود کژ کرد و نه راهی را هموار. مسیرها همان خواهند بود که از گزشته به ارث رسیده اند، راه هایی که اگر قرار می بود ما را به جایی بهتر رهنمون شوند، تاکنون شده بودند. اکنون زمانه ی دگرش است. باید طرحی نو دراندازیم.
پله های نیرو دهنده ی سرکوبگران دین و حکومت را نپیمایید و بر این اعتقادات که به این اهریمن اسلامی و آخوندی، توان زیست و ادامه ی حرکت می دهد را، شک کنید و کنار بگزارید. به چشمان خود تلخی آموزی از واقعیت نژند کنونی را بیاموزانید تا درک لزوم دگرگونی در وجود شما بیدار شود.
بگزارید چشمه های خروشان "نوهستی" را از درون خود بجوشانید و ولایتی که شما را حقیر و صغیر خوانده و رفتار کرده را استخوان بشکنید و در چاه جمکرانش بریزید. افسوس خوردن و مظلوم نمایی را دست کشیده و توان خود را مصروف ویرانی ستون های وجودی رژیم ضحاک زمانه کنید. از بیخ و بن، داشته و نداشته اش را چون آسیابی خورد کنید و دستاوردهای چهل سال تحمیل نگون بختیش را بر سر خودش آوار کنید.
زمانه، زمانه ی دگرگونی است و باید دیگرگون به جنگ این اهریمن رفت. اهریمنی که مشروعیتش را در رخت اسلام عربی و اسلامی، با هواداری و پشتیبانی شرق و غرب دریافت می کند، حکومتی ایرانی نیست. تندخویی آدمخوار و انیرانی است که تا توانسته کشته و چپاول کرده و درد و رنج و اندوه بر جای گزاشته. بیایید یاد بگیریم چگونه با دشمن خود بجنگیم...
نظرات