رد شدن به محتوای اصلی

برخی از ما ایرانی ها هنوز در اواسط قرن نوزدهم زندگی می کنیم !!

بدیهی است که امروز ما، هم با دیروزمان، و هم با فردای ما تفاوت داشته باشد. گاهی این اختلاف ها، قابل پیش بینی هستند؛ مواقعی هم وجود دارند؛ که به هیچوجه نمی توان تخمین زد؛ که امروز ما با فردای مان چه تفاوتی خواهد داشت؟ اگر پای مان را عقب تر بگذاریم؛ و از امروز و دیروز و فردا به مدتی بس طولانی تر باز گردانیم. به طور مثال به دو سه قرن پیش، سپس به مختصات قرن نوزدهم بپردازیم و آنها را با قرن جاری( بیست و یکم ) مقایسه نمائیم. به آشکارا درخواهیم یافت؛ که با تمامی تغییراتی که جهان امروز نسبت به دنیای قرن نوزدهم نموده است. اما در نهایت تاسف و تاثر، بسیاری از هم میهنان ما هنوز در آن وادی سرگردان هستند؛ و با روش های آموزشی و تربیتی آن دوران روزگار خویش را می گذرانند!


از خصوصیات بسیار مشهور قرن بیستم میلادی این است؛ که به ادامه تحولات فکری مردمان اواسط دو قرن پیش(نوزدهم) با همت و کوشش بسیار توانستند. مورد خیلی مهمی از خصائص بد مردم قرن پیش از خود را، در همان دوران جا بگذارند و به قرن جدید بیایند. مسؤلان امور آموزشی در ممالک غربی، و نیز اولیای کودکان و کادر فرهنگی دانش آموزان آن زمان، با یکدیگر به یک توافق و تفاهم بسیار مهم و حیاتی رسیدند؛ که از آن پس هیچگونه تنبیه بدنی نه از سوی پدران و مادران کودکان و نوجوانان، و نه از طرف کادر آموزشی مدارسی که در آن هنگام فعال بودند؛ این انسان های زیر سن تمیز و تشخیص را، مورد تنبیهات بدنی قرار ندهند. مخصوصا تنبیهات شدیدی، که گهگاه به آسیب دیدن بسیار زیاد آن کودکان و دانش آموزان نیز می انجامید!

با اشراف اندکی که نسبت به روش های تربیتی در خانواده های غربی و مسؤلان آموزشی این کشورها داریم. به احتمال خیلی زیاد، از اوایل قرن بیستم میلادی تا کنون، بسیار کم تر پیش آمده، که پدران و مادران فرزندان خودشان را تنبیه بدنی بکنند؛ و یا کادر آموزشی واحد های تعلیم و تربیت در این ممالک، همچنان از تنبیهات بدنی نسبت به آن اطفال استفاده کرده باشند!


در سال ۱۳۵۵ خورشیدی، جهت ارائه مشاوره روانشناسانه به یک خانواده و نیز مسؤلان آموزش و تربیتی یکی از واحدهای آموزشی در غرب تهران دعوت شده بودم. موقعی که بایستی از طرفین بخواهم؛ که ماجرا را شرح بدهند؛ طبق وظیفه ابتدا از خانواده دانش آموزی که مورد تنبیه شدید بدنی در آن مدرسه قرار گرفته بود شروع نمودم. پدر دانش آموز یازده ساله در دفتر آن مدرسه، که مدیر آنجا و معلمی که خطای مربوطه را مرتکب شده بود نیز حضور داشتند به من گفت: « پسرم آمده بود سواد بیآموزد که شنوائی اش را هم از دست داد. » ؛ هنوز این جمله آن پدر به پایان نرسیده بود؛ که صدای هق هق گریه مادر آن دانش آموز، فضای دفتر دبستان مربوطه را به سکوت وا داشت. چند لحظه ای صبر کردم و بعد رو به آن مادر غمگین نموده و گفتم: من به شما حق می دهم که چنین متاثر و محزون باشید. اما به هر ترتیب متاسفانه این اتفاق افتاده، و اکنون باید که به دنبال راه چاره بود. معلم خاطی هم با شرمساری به آن مادر گفت: « من با تمام وجودم از شما تقاضای بخشش می کنم؛ و همه سعی خودم را به کار می گیرم؛ که جهت ترمیم شنوائی احسان(نام دانش آموز تنبیه شده) از همین فردا در حال جستجو و تحقیق باشم. » مدیر آن واحد آموزشی که یک خانم میانسال بود از من پرسید: « به نظر شما چه باید کرد؟ » در جواب او گفتم: حالا که چنین شده و این مشکل بزرگ پیش آمده، من ترجیح می دهم که احسان را ضمن مداوای پزشکی و جسمی، نزد یک روانپزشک با تجربه هم ببریم؛ تا با انجام چند آزمایش بر روی او، بتوان به واقعیت امر بیشتر پی برد. پدر احسان به من گفت: « من با شما موافقم، چون او گاهی برخی از صداها را می شنود؛ بعضی اوقات هم باید یک مورد را چند بار و با صدای بلند به او بگوئیم تا متوجه بشود. » به او پاسخ دادم: من مایل نیستم که بر روی فرزند شما انگ دروغگوئی بزنم؛ ولی وقتی که او را در بیرون از این دفتر در حیاط مدرسه دیدم، مرا نمی شناخت و نمی دانست برای چه به مدرسه شان رفته ام. تنها کنار یک دیوار ایستاده بود. چند متر آن سو تر، تعدادی از دانش آموزان با صدای بلند با همدیگر حرف می زدند؛ گهگاه لبخندی بر روی لبان احسان مشاهده می کردم؛ که حکایت از شنیدن سخنان دوستان اش را داشت!

بر همین اساس پیشنهاد دادم که حتما با روانپزشک حاذقی در این ارتباط مشاوره بشود. ظاهرا آقای روانپزشکی که بر روی احسان کار کرده بود؛ به نتیجه ای رسید که پدر احسان را شرمسار می کرد و معلم او را نیز، اما موجب خوشحالی مادر آن پسر و مدیر مدرسه گردید. روانپزشک مربوطه تشخیص داده بود؛ که در اثر سیلی محمکی که به گوش احسان نواخته شده بود؛ سلول های عصب شنوائی او که مهم ترین بخش گوش چپ او ضرب شدیدی دیده بودند. اما هنوز سالم به نظر می رسیدند. نتیجه ای که آن متخصص پس از معاینه گوش احسان، و نیز گفتگوی با او به دست آورد چنین بود: البته احسان در اثر ضرب دست معلم اش در گوش میانی خویش درد زیادی داشت؛ اما به دلائل روانی تلاش می نمود؛ که با حادتر نشان دادن این مورد، از حقیقت پنهان مانده ای پرده بردارد. تا شاید در آن رهگذر، از تنبیهات شدید بدنی، که پدر او در خانه به وی وارد می آورد هم در امان بماند!


به این ترتیب مشخص گشت که پدر آن کودک، خودش هم به هر دلیلی فرزندان خویش را مورد تنبیهات بدنی قرار می داده است. و این مساله هم اکنون نیز همچنان در مملکت ما، یکی از شایع ترین اشتباهات اجتماعی است؛ که از سوی بعضی از معلمان، و برخی از والدین بچه ها نسبت به آنان اعمال می شود!

گهگاه در خبرهای مربوط به داخل ایران می خوانیم و می شنویم؛ که این امر بسیار ناخوشآیند همچنان در میان خانه ها و مدارس کشورمان، از طرف اولیای بچه ها و کادر آموزشی مدارس، نسبت به کودکان و نوجوانان و دانش آموزان میهن مان اعمال می شوند. به همین دلیل و به خاطر شناخت نسبی که به این اشخاص داریم. می بایست که به یک واقعیت بسیار تلخ اشاره کنیم؛ که در کمال تاسف، بسیاری از هم میهنان ما، هنوز در اواسط قرن نوزدهم میلادی به سر می برند. زیرا از اواخر آن قرن، مردم گیتی به ویژه در کشورهای غربی در جهان، شروع به اعتراض به این کنش بسیار بد اجتماعی کردند. و از قانونگزاران کشورهای شان خواستند. که نسبت به اصلاح این امر در جامعه شان بکوشند!

آیا در سرزمین ما هم، روزی فرا خواهد رسید؛ که اعمال کنندگان زور و ضرب و شتم نسبت به دیگران، به ویژه نسبت به کودکان و به خصوص نسبت به زنان ایرانزمین، دیگر هیچگاه چنین تعرضاتی نشود؛ و همانگونه که در اروپای غربی معمول است. دانش آموزان مدارس، از سوی مدیران مدرسه شان یک شماره ویژه دریافت نمایند؛ که هرگاه توسط هر کسی حتی اولیای خودشان مورد تنبیه بدنی قرار گرفته باشند. به وسیله آن شماره تلفن به مسؤلان مدارس خویش اطلاعرسانی کنند. تا جلوی بیشتر آسیب دیدن این فرزندان جامعه گرفته بشود؟!

البته که این امر در سرزمین ما هم شکل خواهد گرفت. به شرط آن که حکومتی به شقاوت جمهوری بی خردان اسلامی در مملکت ما حاکمیت نداشته باشند؛ و مردم نیز تلاش کنند، که هر چه سریع تر، از اواسط دو قرن پیش به قرن حاضر(بیست و یکم) تشریف بیاورند. تا این روش شنیع و ضد انسانی از درون ما و میهن مان نیز ریشه کن گردد!

محترم مومنی

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

رونمایی از کس کش اعظم و وروره جادوی پاسدار قالیباف

چندی است که ویدیو کلیپ هایی از فردی منتشر می شود که دقیقن حرف دل رنج دیدگان و مردم ستم دیده ی ایران را می زند. او نقابی بر چهره زده است تا ماهیت درنده ی گرگش را پنهان سازد. "سید محید حسینی" از توله حرامزادگان الله پرست تازی باقی مانده از یورش الله پرستان عرب نخستین به کشورمان می باشد که هم اکنون با داغ اسلام اهریمنی بر دل و پیشانی دعاگوی خویش، سالیان سال است که مشاور مطبوعاتی و رسانه ای پاسدار "قالیباف" در شهرداری رژیم در تهران می باشد. فردی که سیل ارقام نجومی رد و بدل شده ی شهرداری و بده بستان ها و البته رانت خواری شخصی خودش از این موهبت سفره ی نکبت جمهوری اسلامی را دیده و هم از آن خوان پربرکت خمینی حرامزاده، بسیار نوشیده و چشیده. وی در یکی از ویدیو کلیپ هایی که از وی منتشر شده است، با حساب بر روی ساده لوحی مخاطبان خود در سیستان و بلوچستان، از احساسات انسانی آنها سو استفاده کرده و خود را در حالی هم آوا و همراه آنان و شریک درد و رنج و فقرشان جا می زند که تو گویی وی در همه ی این چهل سال عمر نکبتی که از ولایت فقیه گرفته، نه تنها روحش هم از فقر دهشتناک و فاحش د...

وقتی امید دانا و هم خوابه اش صدیقه زرین کلاه مشتاق آبادی، مادر قهبگی را معنی می کنند

من کم ترین (امید باقر خاله): "مدیونید اگر فکر کنید افزون بر گفتارم، اندکی هتا اندکی، در کردار در زندگی روزمره ام تناقض وجود دارد !!" من و همسرم کارد هواله ی شکم مردم ایران می کنیم، اما خودم سه برابر روزهای جوراب فروشیم شده ام و همسرم مثل ندید بدیدها فرتور غذاها و رستوران ها و باز رستوران ها و غذاها را به چشم کارد به شکم خوردگان می کشانیم تا چشمشان کور شود و جیکشان درنیاید. من و همسرم به هنرمندان فحاشی می کنیم و آنها را بی سواد و احمق می خوانیم، اما خودمان تا دلتان بخواهد با تک تک هنربندان رژیم فرتور می اندازیم و منتشر می کنیم؛ هتا با افشین بله افشین خواننده ی بدصدا و جلف که یادتون هست... «دیگه ازت بدم میاد، پیشم نیا عروسک» !! من و همسرم همیشه از شبکه ی من و تو انتقاد می کنیم. من خودم همیشه به آن می گویم "مهد کودک من و تو"، اما هتا با مجری من و تو هم فرتور یادگاری می گیرم !! من و همسر کم ترینم، در فضای همگانی هر جور دلمان بخواهد می گردیم و می چرخیم و فرتورهای نگو و نپرس منتشر می کنیم، اما به دیگران ایراد می گیریم که چرا در خانه ی خودشان با شلوار...

متلکی بر حاشیه: گفتگوی فرامرز دادرس با کون خوب سوئد

چندی پیش، یکی از مخالفان پرهیاهوی شاهزاده "رضا پهلوی" به نام "فرامرز دادرس" که خود یکی از مصدق الهی ها و هواداران سفت و سخت هزرط "محمد مصدق دله السلطنه" می باشد، با دلقک رسانه "امید دانای باقر خاله" گفتگو کرد. این گفتگو که از پستوی خانه ی امید باقر خاله و انباری جناب دادرس انجام می گرفت، مخاطبان ملیونی خود را دچار شوک کرد و نتیجه این شد که پس از گوش دادن به مشتی خزعبلات تکراری که همگی از سر عقده بازی فوران کرده بودند، به یک نتیحه ی تکراری برسند و آن اینکه هم جمهوری اسلامی اینقدرها بد نیست که این دو موجود اپوزوسیون نما، نانشان را به نرخ روزش نخورند و نه دودمان ایرانساز پهلوی آنچنان خوب و سرآمد بود که نمکدانش را نشکنند !! جناب دادرس که پس از نزدیک به یک دهه سخن فرسایی در یوتوب انباری خود، هنوز به اندازه ی "خاله شاهدانه" هم روی کسی اثر نگزاشته، با ناسپاسی هر چه تمام تر عنوان کرده است که وی نانخور ارتش شاهنشاهی نبوده و با وقاحت ویژه ی آخوندی خود را مدیون شاهنشاه آریامهر فرمانده ی کل قوای نیروهای مسلح شاهنشاهی نمی داند. از این ناسپ...