"عباس امیر انتظام" از خدمتگزاران صدیق انقلاب اسلامی بود. او که مانند "بازرگان" و "یزدی"، در رشته های غیر مرتبط تخصص داشت، بدون دانش سیاسی و آگاهی فلسفی، سرفن به جهت نزدیکی به بازرگان، به کاروان انقلاب پیوست. به گفته ی خودش، به محض اینکه زنده یاد "شاهپور بختیار" به نخست وزیری رسید، او از سوی بازرگان و شورشیان انقلابی مامور شد که همه روزه با بختیار دیدار کرده و او را به استعفا ترغیب کند. به ادعای او، این طرح نسبتن موفق بود و بختیار هتا نامه ی استعفایش را نوشت، اما با سخنرانی تند خمینی حرامزاده در "نوفله شاتو"، بختیار عصبانی شده و محکم ایستاد (هر چند این سخن دروغ است و به جز خود او شاهدی وجود ندارد و هتا کوچک ترین مدرکی هم در دست نیست).
با پیروزی شورشیان خمینی صفت، امیر انتظام به تماشای جفا و ستمی که بر ۵۰۰ هموند بی گناه حکومت گزشته که از سوی آیت الله خلخالی آدمخوار اعدام شدند، نشست. در سال ۱۳۵۸ که روند اعدام ها و اخراج ها و تسویه ها ادامه داشت، امیر انتظام و بازرگان و یزدی، به مبارزه ی سیاسی با حزب جمهوری اسلامی (آیت الله بهشتی) پرداختند و طرح انحلال مجلس خبرگان را پیش بردند که بازرگان که اساسن آدم سیاست نبود، در واپسین لحظه طرح را بازایستاند. امیر انتظام به عنوان رایزن جمهوری اسلامی به سوئد اعزام شد و در آنجا ارتباط با آمریکا را با دستور بازرگان و قطب زاده (وزیر خارجه ی وقت رژیم) پیش برد، اما بر اثر توتئه ای که "کمال خرازی" و "عباس عبدی" و "ابراهیم اصغرزاده" و "معصومه ابتکار" و دیگر اصلاح طلبان امروز و گروگانگیران پیشین ریختند، او را به دروغ به ایران کشانده و به اتهام دروغ جاسوسی دستگیر کردند.
بدین ترتیب، او از سال ۱۳۵۸ به مدت ۱۷ سال زندانی بود و روی هم رفته ۲۴ سال حکم زندان داشت. در بیشتر این سال ها، ممنوع الملاقات بود و انواع شکنجه ها را به چشم دید. او تعریف می کند که در سلولی که برای ۴ نفر است، ۴۰ نفر را جا داده بودند و آنان به صورت نوبتی می خوابیدند. تعریف می کند که هفت سال حق داشتن کفش و جوراب نداشت !!
در همه ی این سال ها، اصلاح طلبان حکومتی امروز، با این شکنجه و ستم در حق او همراهی کردند و یارانش در "نهضت آزادی" و "جبهه ی ملی" هم سکوت کردند یا کار خاصی انجام ندادند.
"مارتین نیمولر" می گوید:
"زمانی که نازی ها به سراغ کمونیست ها آمدند، من همچنان خاموش ماندم، زیرا که من یک کمونیست نبودم؛ زمانی که سوسیال دمکرات ها را به زندان انداختند، من همچنان خاموش ماندم، زیرا سوسیالیست نبودم؛ زمانی که برای یهودیان آمدند، من همچنان خاموش ماندم، زیرا که من یک یهودی نبودم؛ و سرانجام که به سراغ من آمدند، دیگر کسی نمانده بود که برای من اعتراض کند".
به امید روزی که این نوع نگاه "مظلوم ستایانه" کنار گزاشته شود و آدم ها به دلیل کارنامه ی مثبتشان قهرمان شوند، نه به دلیل فرجام تلخ و ستمی که بر آنان روا داشته شده است.
نکته ی مهم دیگر در سنجش امیر انتظام با زندانیان سیاسی مهم دیگر در جهان مانند "نلسون ماندلا"، این است که اگر چه امیر انتظام رکورد زندانی سیاسی در تاریخ را شکسته، اما او به راستی زندانی عقیدتی نبود. "ماندلا، آنگ سان سوچی، گاندی، لوترکینگ، ساخاروف و واتسلاو هاول"، زندانیان سیاسی معروفی هستند که به دلیل ابراز عقیده در جهت مبارزه ی سیاسی با حکومت وقت، دستگیر شده و در دادگاه و زندان به دلیل مقاومت بر سر عقیده ی خود، سال ها زندانی ماندند.
امیر انتظام در اثر ابراز عقیده ی سیاسی مخالف حکومت دستگیر نشد. او هموند دولت وقت بود (رایزن سیاسی رژیم در همه ی اسکاندیناوی)، نه اپوزوسیون. او هنگامی که به زندان افتاد، هنوز حکم رایزنی داشت. به او اتهام جاسوسی زدند. اتهامی که نتوانستند در دادگاه اثبات کنند و در پی اعدام او بودند که فشارها باعث شد از اعدام او هم صرف نظر شود. سپس رژیم در یک حالت آچمز قرار گرفت. نه توان اعدام کردن او را داشت، نه می توانست او را بی گناه دانسته و پس از آن همه زندان و شکنجه و تحقیر و توهین، بگویند که اشتباه شده !! او را سوار الاغ کرده در شهر چرخاندند !!
امیر انتظام، قربانی این لجاجت مسخره شد. بنا بر این او مقاومت نکرد !! امیر انتظام اگر به دروغ اعتراف می کرد که جاسوس است که اعدام می شد. او می گوید بی گناه است و کاری خلاف مصلحت ولایت فقیه و کاری پنهانی انجام نداده است. این، مقاومت بر سر اندیشه ی سیاسی نیست. مقاومت بر سر یک اتهام دروغ است. نهایتن هم وقتی آزاد شد، همچنان حکم تبرئه به او ندادند، چون تبرئه ی او یعنی اعتراف به ۲۴ سال اشتباه در زندانی و شکنجه کردن یک نفر !!
بنا بر این کسانی که می خواهند از امیر انتظام یک ماندلا و گاندی ایرانی بسازند، باید توضیح بدهند که امیر انتظام دقیقن چه می خواست و چه می گفت و چه مبارزه ای کرد و جز زندانی بودن، چه شباهت دیگری با زندانیان سیاسی سرشناس تاریخ دارد.
منبع
نظرات