بس که این ملت خر است
حال روشنفکر بیچاره ز بد هم بد تر است
بس که این ملت خر است
مغزها له شد به زیر سم ملایان قم
وای در عصر اتم
صحبت عمامه و تسبیح و ریش و منبر است
بس که این ملت خر است
هر که حرفی زد ز آزادی دهانش دوختند
جان ما را سوختند
حرف حق این روز ها گویی گناه منکر است
بس که این ملت خر است
مملکت افسوس برگشته به صد ها سال پیش
حرف عمامه است و ریش
گوز من بر ریش هر چه شیخ در هر کشور است
بس که این ملت خر است
خاک شهر قم گمان داری بشر می پرورد
تخم خر میپرورد
زانکه هر سو شیخکی بر منبری در عرعر است
بس که این ملت خر است
ما که می دانیم حال شیخ ها در حجره ها
وای بر احوال ما
کز تف هم درسها ماتحتشان دائم تر است
بس که این ملت خر است
شیخ ریقویی که دائم بود دنبال لوات
در پی فور و بساط
با فلان پاره اش امروز یک شیر نر است
بس که این ملت خر است
وانکه خیک گنده اش پر بود دائم از عرق
چونکه برگشته ورق
پیش چشم ملت اکنون بهتر از پیغمبر است
بس که این ملت خر است
معده هر شیخ چون پر شود از مال مفت
می شود گردن کلفت
چشم ها انگار کور و گوش ها گویی کر است
بس که این ملت خر است
مملکت نابود شد با نقشه ی بیگانگان
های ای دیوانگان
کی خمینی رهبر است ؟ این پیر کودن نوکر است
بس که این ملت خر است
ریده بر این مملکت این شیخ پشمالوی خوک
با گروهی کله پوک
هر یکی از دیگری ابله تر و جا کش تر است
بس که این ملت خر است
می درد دیوانه وار این مردم بیچاره را
های خر های خدا
کشتن این خرس مردم خوار حج اکبر است
بس که این ملت خر است
خویش را خوانده عمام و مسلمین را امتش
چیست دانی علتش ؟
زانکه چون خر ملتی زین مفتخور فرمانبر است
بس که این ملت خر است
ای خوش آن روزی که بینم جمله را بالای دار
بر درختان چنار
در چنان روزی وطن از هر بهشتی خوش تر است
بس که این ملت خر است
ناصر اجتهادی ۱۳۰۹-۱۳۶۲ شاعر، وضع سیاسی در اسفند ۱۳۵۸ را "بر گشته به صدها سال پیش" خواند. دولتمردان، روشنفکران و توده ی مردم یعنی همه ی ایرانیان را هجو کرد. "سيد محمد اجتهادی" را همه ی دوستان و آشنايان ناصر مي نامیدند. او در ۱۳۰۹ فرار خورشیدی در كازرون استان پارس پا به عرصه ی گيتی نهاد. یکی از نام های سپنج او "شبيه الشعرای كازرونی" بود. ناصر بسيار لاغر اندام و بلند قامت بود. چشمش حالتی خاص داشت. پلك هايش افتاده بود و به چشمانش حالتی خمارگونه می داد. تكيه كلامش "امو" بود كه با لهجه ی شيرين شيرازی اين واژه را "آمو" تلفّظ می كرد.
ناصر در عمر نسبتن كوتاه خود، پیوسته با ديو فقر و تنگدستی دست به گريبان بود، اما بر خلاف وضع نامساعد مالی، هيچ گاه خنده از لبانش دور نمی شد. در شادترين اشعار او، جابجا به ابياتی برمی خوريم كه اندوه او را از وضع بد مالی نشان می دهد. تنهایی و تجرد نيز، یکی از تلخ كامی های همیشگیش بود. نداشتن امكانات مالی جهت تشكيل خانواده، باعث مجرد ماندن او تا آخر عمر شد. ناصر هم مانند دو شاعر طنزپرداز پيشكسوت یعنی "سيد اشرف الدين حسینی" و "محمد صادق تفكری"، تا آخر عمر مجرد و تنها باقي ماند. اما طبعی زيبا پسند و حساس داشت. زن در شعر ناصر جای والایی دارد.
او به هر مناسبتي از زيبایی و جاذبه ی زن سخن می گويد. گاه آن قدر پيش می رود كه خود را زن می بيند. از زبان "خودِ زن شده !!" شعر می گويد. شوهر لاابالی و بی قيد را به باد انتقاد و تمسخر می گيرد. اشعاری كه با امضای مستعار "پريچهر دلاور" سروده، همه تاییدگر اين سخنند. اتاق اجاره ای محقر او، محفل انس با دوستان و همكاران طنزپردازش بود. "مرتزا فرجیان" در سالنامه ی ۱۳۷۲گل آقا، ادامه داد:
"من و چند تن ديگر از دوستانش هر وقت دلمان از بيداد و جفای زمانه می گرفت، به عزلتگاه كوچک ولی پر از مهر و صفای او پناه می برديم".
الحق كه او با امكانات ناچيز و محدود خود، برای رضايت ميهمانان سنگ تمام می گزاشت. لحظه ای از خدمت به آنان غفلت نمي ورزيد. ناصر بخش بزرگ عمر ۵۳ ساله اش را صرف نويسندگی در مطبوعات و راديو و تلوزيون كرد. به كار خويش كه تهيه ی اشعار و مطالب گوناگون برای مطبوعات بود، عشق می ورزيد. به مال و جاه دنيا بی علاقه بود. شوربختانه مديران مطبوعاتی كه ناصر برای آنان كار می كرد، هيچ گاه قدرش را آنچنانكه بايد و شايد نشناختند؛ به اصلاح وضع بد مالیش نپرداختند.
ناصر همه ی عمر را با رياضت همراه با بزرگ منشی سپری كرد. او ۲۶ آبان ۱۳۶۲ با سكته ی قلبی، در مشهد درگزشت. از شگفتی های روزگار اينكه، مدتی پیش از حركت از شيراز به مشهد، شبی در محفلی به یکی از دوستان صميمیش به نام "مع الحق" اظهار می دارد:
"نوار قرآني بياورد؛ گفته های او را در انتهای نوار قرآن ضبط كند".
سپس دقايقی درباره ی ناپایداری جهان و مسئله ی مرگ سخن می گوید. قطعه شعری تحت عنوان "من نمی خواهم بميرم" را می خواند كه كاملن گويای زندگی سراسر رنج و محنت اوست".
نظرات