رد شدن به محتوای اصلی

خیانت جبهه ی ملی به خیزش دی ماه ایرانیان و افتضاح یک "ریاکاری سیاسی"

شاید باورش دشوار باشد که در سی و نهمین سالگرد شورش ۵۷ و نیز به‌ مناسبت خروش دی ماه، نظاره‌ گر بیانیه‌ ای باشیم که خود را به شاهپور بختیار منتسب کند، اما از واقعیت گرایی سیاسی و مصلحت‌ اندیشی به‌ هنگام او هیچ به ارث نبرده باشد. زبان این بیانیه بی‌کم‌ و کاست نشان‌ دهنده ی استمرار همان نگاهی است که نویسندگانش مدعی مخالفت با آن هستند؛ نگاهی رمانتیک و استوره‌ ای در سیاست که می‌خواست "تباهی دهر را به چشم جهانیان پدیدار کند".


روایت نویسندگان از شورش بهمن، در زمره ی ساده‌ انگارانه‌ ترین پنداشت‌ هایی است که درباره ی علل و عوامل آن رویداد می‌ توان بر زبان راند. بیانیه از این تناقض رنج می‌ برد که از یکسو می‌ گوید: "بیست و پنج سال دیکتاتوری محمد رضا شاه… نتوانسته بود مشروطه را نابود سازد" و از سوی دیگر سربرآوردن دژخیم ولایت فقیه را به گردن شاهنشاه می‌ اندازد. به‌ طور خیلی خلاصه، نویسندگان همان تصور عوامانه را تبلیغ کرده‌ اند که "شاهنشاه آخوندها را بر سر کار آورد" و نگاهشان به مناسبات شاه با اپوزوسیون (هتا نوع چریکیش)، بر مبنای مقصرانگاری یکی و پاک نمایی دیگری است.

شوربختانه آنچه از "نهضت مقاومت ملی" صادر شده، بیشتر از آنکه بیانیه باشد، کین‌ نامه ی ضد نیم سده پادشاهی پهلوی و تسویه‌ حساب‌ های کهنه ی شاه و مصدق است. ذهنیتی که این بیانیه بیرون‌ داد، آن است که متعلق به هر چه هست، جز بینش نسل جوان ایران که رو به آینده دارد و نمی‌ خواهد گزشته را همچون طلب معوقه در بانک رویدادهای کنونی نقد کند. صدور این بیانیه آن هم در چنین روزهای سرنوشت‌ سازی، به‌ روشنی هشدار می‌ دهد که ما با چیزی به‌ نام "جهان بینی مصدقی" روبروییم؛ یعنی نگاهی در سیاست که هم کین‌ توز است و هم بیگانه‌ ستیز و ادامه ی منطقی آن چیزی جز جمهوری اسلامی نبوده و نیست.


این جهان بینی مصدقی، البته لزومن با شخصیت و کارنامه ی تاریخی "محمد مصدق" تطابق عینی ندارد. پیش از هر چیز به این دلیل ساده که مصدق نهضت مقاومت ملی، از چارچوب تنگ تاریخ بیرون آمده و به مرتبه ی یک قهرمان خیالی صعود یا نزول کرده است.

نگاهی گزرا به اوصافی که نویسندگان بیانیه بر محمد مصدق و محمد رضا شاه پهلوی گزاشته اند، خود به‌ تنهایی بازگو کننده ی ذهنیت سراسر پنجاه و هفتی آنان است:

"آنان مصدق را پاسدار اصیل مشروطیت و مخالف سرسخت خودکامگی آشکار رضا شاه برگ، شیر پیر غالب بر استعمار،‌ ابرمرد بی‌ همتای تاریخ مشروطیت و یاران او را خالص و میهن‌ دوست دانسته‌ اند. در برابر، به واپسین پادشاه ایران نسبت حقد و حسادت داده‌ اند و دربار پهلوی را ستون پنجم نگاهداشت منافع انگل ستان نامیده‌ اند".


همچنین این بیانیه در حالی که آخوند "سید حسن مدرس" را آزادی‌ خواه نامیده است، به بزرگانی چون "محمد علی فروغی" و دیگر رجال فرهیخته ی عصر مشروطه که به پشتیبانی از رضا شاه برخاستند، نسبت "برخی متجدد موآبان" داده است که "خطر را نمی‌ دیدند" یا بهتر است بگوییم کسانی که خطر را دیدند و با تشخیص درست و برای نجات کشور و خروج از هرج‌ و مرج قاجاری به پشتیبانی از بنیانگزار دودمان پهلوی و پایه‌ گزار ایران نوین برخاستند.

این بیانیه همچنین قدرت شاه را "دروغین" نامیده، او را متصف به "خفت" کرده و تمام دوران پادشاهیش را معادل انتقام‌ کشی از محمد مصدق دانسته و هتا اصلاحات ارضی را نیز "اصلاحات ارضی فرمایشی" لقب داده است !! آیا شما با خواندن چنین بیانیه‌ ای به یاد منبرهای دهه ی چهل روح‌ الله خمینی حرامزاده در مسجد اعظم قم نمی‌ افتید ؟ آیا روایت کاملن یک‌ جانبه و غیر تاریخی نهضت مقاومت ملی از بحران سیاسی ۲۸ مرداد، هیچ تفاوتی با روایت رسمی رژیم جمهوری اسلامی در همه ی این سالیان می کند ؟ شوربختانه نویسندگان به‌ هیچ‌ روی بیانیه ننوشته‌ اند، بلکه "مصدق‌ نامه" تحریر کرده‌ اند، آن هم سرفن برای شفای خاطر و ابراز وجود، چرا که دیده‌ اند نشانه‌ هایی بر فروپاشی رژیمی پدیدار شده که اینان علی الادعا مخالفش هستند.

آیا نهضت مقاومت ملی نباید پس از ۴۰ سال این تجربه و بینش را به‌ دست آورده باشد که بیانیه ی سیاسی جای تسویه‌ حساب تاریخی، رجزخوانی و انتقام‌ جویی نیست ؟

آیا ما هم می‌بایست در برابر این همه شعارهای توخالی و تصویر رویایی از ماجرای ملی کردن نفت و جدال سیاسی دربار و  دولت، بپرسیم که چرا محمد مصدق به‌ تبع انحلال مجلس از سوی خودش، سپستر به اختیار قانونی پادشاه در عزل نخست‌ وزیر و فرمانی که تجلی این قانون بود، بی‌ اعتنایی کرد ؟


آیا نباید بپرسیم که در آن دوران (درست وارونه ی ادعای نویسندگان)، اگر محبوبیت شاه جوان بخت بیش از مصدق نبود، بدون زمینه ی مساعد داخلی هرگز شاهد ورود یک قدرت اثرگزار خارجی برای پایان دادن به این بحران سیاسی می‌ بودیم ؟

آیا مخاطب حق ندارد بپرسد که چرا نویسندگان به تبانی جبهه ی ملی به‌ رهبری محمد مصدق با بد نام‌ ترین گروه اسلامگرای آن دوره (فداییان اسلام و مجتبا نواب‌ صفوی) در طرح‌ ریزی ترور نخست‌ وزیر وقت حاج‌ علی رزم‌ آرا، برای به‌ دست گرفتن قدرت به دست خودشان، هیچ اشاره‌ ای نکرده‌ اند ؟

نه !! جای طرح این همه ادعاهای تاریخی در بیانیه نیست و پاسخش نیز مجال دیگری می‌ طلبد و اگر پس از شصت و اندی سال، هنوز کسانی می‌ خواهند یک تنش سیاسی را در قالب یک حماسه ی مذهبی بفهمند و برای دیگران تصویر کنند، همین روضه ی سیاسی و ذکر مصیبت ادامه خواهد یافت.

دست بر قضا، به‌ دید می‌ رسد پرسش اصلی چیز دیگری باشد و بی‌ سبب نیست که نهضت مقاومت ملی به‌ ناگاه بیانیه‌ ای منتشر می‌ کند و آن را به کیفر خواست ضد دوران ایران‌ ساز پادشاهی پهلوی بدل می‌ نماید. پیش و بیش از هر چیز، این نویسندگان هستند که باید توضیح دهند چگونه به اصل خیزش دی‌ ماه مباهات می‌ کنند، اما خیل شعارهای مردم ایران را در خیابان‌ ها که به‌ صریح‌ ترین شکل ممکن به پشتیبانی از "شاهزاده رضا پهلوی" و "پدر و پدر بزرگ" او سر داده شد، نادیده می‌ گیرند !!


این بیانیه البته کهنگی ذهنیت نویسندگان و گرفتاری آنان را در دام‌ چاله ی نگاه مکتبی و جهان بینی و ضد ملی، به‌ حد کافی نشان داده است. ولی افزون بر این، بیانیه در واقع پاسخی است به مردم ایران که خواهان بازگشت شاهزاده رضا پهلوی به میهن شده‌ اند. نویسندگان دارند با بی‌ صداقتی، نگاه گزینشی به اعتراضات دی ماه و سانسور واقعیت سیاسی (که ویژگی جدایی‌ ناپذیر ذهن های مکتب زده است)، به مردم می‌ گویند که صدای شما را شنیدیم، اما نه تنها به روی خودمان نخواهیم آورد که چه خواسته‌ اید، بلکه ضد خواست شما و به‌ نام شما تومار سیاسی هم می‌ نگاریم !! در زبان پارسی به چنین رویکردی می‌ گویند "ریاکاری سیاسی" و اقدام به آن، آن هم پشت نام پر افتخار زنده یاد "شاهپور بختیار" نا به‌ جا ترین و نابخردانه‌ ترین واکنش ممکن به خروش دی ماه است.

ملت ایران در فردای رهایی از جمهوری اسلامی (آنسان که نویسندگان بیانیه به‌ نحو غیر مستقیم پند و اندرز داده‌ اند)، به هیچ شکل دیگری از دیکتاتوری تن در نخواهد داد، اما شاهزاده رضا پهلوی را سرمایه ی سیاسی خود می‌ داند و نیز آشکارا خواهان اعاده ی حیثیت از خاندانی است که همه ی خدمات بنیادین و ماندگارش به ایران و ایرانی نادیده انگاشته شد.

امیر یهیا آیت اللهی

همین جستار در کیهان سوئد

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بس که این ملت خر است

مملکت در دست مشتی خائن غارتگر است بس که این ملت خر است حال روشنفکر بیچاره ز بد هم بد تر است بس که این ملت خر است مغزها له شد به زیر سم ملایان قم وای در عصر اتم صحبت عمامه و تسبیح و ریش و منبر است بس که این ملت خر است هر که حرفی زد ز آزادی دهانش دوختند جان ما را سوختند حرف حق این روز ها گویی گناه منکر است بس که این ملت خر است مملکت افسوس برگشته به صد ها سال پیش حرف عمامه است و ریش گوز من بر ریش هر چه شیخ در هر کشور است بس که این ملت خر است خاک شهر قم گمان داری بشر می پرورد تخم خر میپرورد زانکه هر سو شیخکی بر منبری در عرعر است بس که این ملت خر است ما که می دانیم حال شیخ ها در حجره ها وای بر احوال ما کز تف هم درسها ماتحتشان دائم تر است بس که این ملت خر است شیخ ریقویی که دائم بود دنبال لوات در پی فور و بساط با فلان پاره اش امروز یک شیر نر است بس که این ملت خر است وانکه خیک گنده اش پر بود دائم از عرق چونکه برگشته ورق پیش چشم ملت اکنون بهتر از پیغمبر است بس که این ملت خر است معده هر شیخ چون پ

اسناد شرارت و آدم فروشی محسن مخملباف

" محسن مخملباف " که در سال ۱۳۵۳ به همراه دو نفر دیگر، اقدام به  یورش تروریستی  با چاقو به پاسبان خیابان ایران (مرحوم شامبیاتی) می کنند، در درگیری با وی مجروح و دستگیر می شود. اینک مستندات پرونده ی مخملباف را به نقل از گزارش ساواک و نیز گزارش روزنامه ی اطلاعات در اختیار همگان می گزاریم. همچنین گواهی نزدیکان و قربانیان وی مبنی بر همکاریش با آدمخوار رژیم لاجوردی (فرنشین وقت زندان اوین)، در دستگیری و پرونده سازی برای مخالفان جمهوری اسلامی را نیز مورد بررسی قرار می دهیم. گزارش ساواک از دستگیری محسن مخملباف سازمان اطلاعات و امنيت كشور س. ا. و. ا. ک خيلی محرمانه گزارش بازجویی مشخصات متهم "محسن" فرزند "حسين"، شهرت مخملباف، شماره ی شناسنامه ۶۱۴۴۸ تهران، متولد ۱۳۳۶ تهران، شغل كارگر بازار (پسته ‌فروشی) مغازه ی لطفعليان، سرای پايدار، محل سكونت: تهران خيابان صفاری، كوچه ی يخچال، نبش كوچه، بالای لبنياتی، منزل اجاره‌ ای، مجرد، ميزان تحصيلات سوم متوسطه، دين اسلام، مذهب شيعه اثنا عشری، تابعيت دولت شاهنشاهي ايران، فاقد سابقه ی اتهامی و كيفری از نظر ضد امنيتی م

رونمایی از کس کش اعظم و وروره جادوی پاسدار قالیباف

چندی است که ویدیو کلیپ هایی از فردی منتشر می شود که دقیقن حرف دل رنج دیدگان و مردم ستم دیده ی ایران را می زند. او نقابی بر چهره زده است تا ماهیت درنده ی گرگش را پنهان سازد. "سید محید حسینی" از توله حرامزادگان الله پرست تازی باقی مانده از یورش الله پرستان عرب نخستین به کشورمان می باشد که هم اکنون با داغ اسلام اهریمنی بر دل و پیشانی دعاگوی خویش، سالیان سال است که مشاور مطبوعاتی و رسانه ای پاسدار "قالیباف" در شهرداری رژیم در تهران می باشد. فردی که سیل ارقام نجومی رد و بدل شده ی شهرداری و بده بستان ها و البته رانت خواری شخصی خودش از این موهبت سفره ی نکبت جمهوری اسلامی را دیده و هم از آن خوان پربرکت خمینی حرامزاده، بسیار نوشیده و چشیده. وی در یکی از ویدیو کلیپ هایی که از وی منتشر شده است، با حساب بر روی ساده لوحی مخاطبان خود در سیستان و بلوچستان، از احساسات انسانی آنها سو استفاده کرده و خود را در حالی هم آوا و همراه آنان و شریک درد و رنج و فقرشان جا می زند که تو گویی وی در همه ی این چهل سال عمر نکبتی که از ولایت فقیه گرفته، نه تنها روحش هم از فقر دهشتناک و فاحش د