حکايتي از کريم خان زند
مردي به دربار خان زند مي رود و با ناله و فرياد مي خواهد تا كريم خان را ملاقات كند. سربازان مانع ورودش مي شوند. خان زند در حال كشيدن قليان ناله و فرياد مردي را مي شنود و مي پرسد ماجرا چيست؟ پس از گزارش سربازان به خان، وي دستور مي دهد كه مرد را به حضورش ببرند.
مرد به حضور خان زند مي رسد. خان از وي مي پرسد كه چه شده است اين چنين ناله و فرياد مي كني؟
مرد با درشتي مي گويد دزد همه اموالم را برده و الان هيچ چيزي در بساط ندارم.
خان مي پرسد وقتي اموالت به سرقت ميرفت تو كجا بودي؟
مرد مي گويد من خوابيده بودم.
خان مي گويد خب چرا خوابيدي كه مالت را ببرند؟
مرد در اين لحظه پاسخي مي دهد آن چنان كه استدلالش در تاريخ ماندگار و سرمشق آزادي خواهان مي شود.
مرد مي گويد : من خوابيده بودم چون فكر مي كردم تو بيداري!
خان بزرگ زند لحظه اي سكوت مي كند و سپس دستور مي دهد خسارتش را از خزانه جبران كنند. و در آخر مي گويد اين مرد راست مي گويد ما بايد بيدار باشيم.
با تشکر از خانم حميده ناصح
http://goonagoon.nasseh.ir/
نظرات