۷۶ سال پیش، خطه ی همیشه ایرانی آذربایگان که از سوی تجزیه طلبان فاشیست پان ترک و با پشتیبانی نیروهای اشغال ارتش سرخ شوروی، به مدت یک سال از ایران عزیز جدا شده بود، دوباره به مام میهن بازگشت؛ بازگشتی غیر قابل برگشت.
این اقدام ضد ملی، هنگامی روی داد که دولت شوروی با هماهنگی انگل ستان توانسته بود نیمه ی شمالی کشور را در اختیار و نفوذ خود بگیرد و به عنوان یکی از پیروز شدگان جنگ دوم جهانی، نیروهای ارتش خود را در شمال کشور مستقر و از گروهک ها و ضد ایرانیان تجزیه طلب پان ترک، پشتیبانی کند. سید محمد پیشه وری، مترسک استالین در ایران بود که به منظور تجزیه ی آذرآبادگان در نقش رییس جمهور خودخوانده ی دولت جعلی آذربایجان فرورفت و ندای تجزیه طلبی سر داد. آن سال ها، ایران بسیار در مضیقه ی اقتصادی و ضعف نظامی قرار داشت و این به انگل های فرصت طلب این توهم را بخشیده بود که می توانند به ایران ضربه ای کاری وارد کنند.
با درایت قوام السلطنه ی شیرازی به عنوان نخست وزیر ایران و با تهدید آمریکا نسبت به رویارویی نظامی و بمباران اتمی شوروی، ارتش سرخ سرانجام به دستور استالین ترسیده، از ایران بیرون رفت و زمینه برای بازپس گیری خاک های اشغالی ایران در آذربایگان فراهم آمد. با این اقدام، دولت جعلی و ضد ایرانی به اصطلاح دمکرات آذربایجان نیز، با از دست دادن پشتیبانی نظامی اشغالگران روس، متزلزل شد و دولتیان و تروریست های مسلحشان سرانجام پس از چندی ترقه بازی، فرار را بر ماندن ترجیح دادند و به سوی ارباب خود شوروی در آن سوی ارس گریختند.
سید جعفر پیشه وری، سرکرده ی تجزیه طلبان سرانجام در شوروی و در جمهوری جعلی آذربایجان، ریق رحمت الهی را سرکشید و به جوار جدش هزرط مملی مستفا پیوست. مردم آذری ایران که از مشتی کمونیست فاشیست و نژاد پرست پان ترک به ستوه آمده بودند، در این هنگام که ارتش شوروی خاک ایران را ترک کرده بود، توانستند علیه فرقه ی استالینی دمکرات آذربایجان شورش کنند و با درگیری با عوامل و دست نشانده های بیگانه، آغاز نبردی را کلید زدند که سپس ارتش شاهنشاهی ایران به فرماندهی اعلا حضرت محمد رضا شاه بدانها پیوست و تومار دشمنان ایران را یک بار و برای همیشه برچید.
به جاست که یادی کنیم از شمار اندکی از بزرگ مردان ارتش ایران که در آن هنگام، عاشقانه و خالصانه جان خود را برای نگاهداشت تمامیت ارضی ایران فدا کردند:
"نصرت الله جهانشاه لو افشار"، یکی از هموندان حزب خائن توده و هموند فرقه ی تجزیه طلب دمکرات آذربایجان، جزو آن ۵۳ نفری بود که از ایران گریختند و به باکو در شوروی پناهنده شدند. وی، واپسین لحظات حضور خود در خاک ایران را اینگونه توصیف می کند:
از وی کتابی نیز با عنوان "ما و بیگانگان" منتشر شده است که در آن به بررسی خیانت های حزب توده به ایران و نقش شوروی و انتقاد صریح و آشکار از حرکات تجزیه طلبانه ی مشتی خودفروخته و بی هویت، می پردازد. جهانشاه لو افشار سرانجام در سن ۹۹ سالگی، به سال ۱۳۹۳، در برلین درگشت.
در این کتاب، او درباره ی مذاکره ی پیشه وری با کنسول شوروی پیش از پناهندگی، چنین شهادت می دهد:
این اقدام ضد ملی، هنگامی روی داد که دولت شوروی با هماهنگی انگل ستان توانسته بود نیمه ی شمالی کشور را در اختیار و نفوذ خود بگیرد و به عنوان یکی از پیروز شدگان جنگ دوم جهانی، نیروهای ارتش خود را در شمال کشور مستقر و از گروهک ها و ضد ایرانیان تجزیه طلب پان ترک، پشتیبانی کند. سید محمد پیشه وری، مترسک استالین در ایران بود که به منظور تجزیه ی آذرآبادگان در نقش رییس جمهور خودخوانده ی دولت جعلی آذربایجان فرورفت و ندای تجزیه طلبی سر داد. آن سال ها، ایران بسیار در مضیقه ی اقتصادی و ضعف نظامی قرار داشت و این به انگل های فرصت طلب این توهم را بخشیده بود که می توانند به ایران ضربه ای کاری وارد کنند.
با درایت قوام السلطنه ی شیرازی به عنوان نخست وزیر ایران و با تهدید آمریکا نسبت به رویارویی نظامی و بمباران اتمی شوروی، ارتش سرخ سرانجام به دستور استالین ترسیده، از ایران بیرون رفت و زمینه برای بازپس گیری خاک های اشغالی ایران در آذربایگان فراهم آمد. با این اقدام، دولت جعلی و ضد ایرانی به اصطلاح دمکرات آذربایجان نیز، با از دست دادن پشتیبانی نظامی اشغالگران روس، متزلزل شد و دولتیان و تروریست های مسلحشان سرانجام پس از چندی ترقه بازی، فرار را بر ماندن ترجیح دادند و به سوی ارباب خود شوروی در آن سوی ارس گریختند.
سید جعفر پیشه وری، سرکرده ی تجزیه طلبان سرانجام در شوروی و در جمهوری جعلی آذربایجان، ریق رحمت الهی را سرکشید و به جوار جدش هزرط مملی مستفا پیوست. مردم آذری ایران که از مشتی کمونیست فاشیست و نژاد پرست پان ترک به ستوه آمده بودند، در این هنگام که ارتش شوروی خاک ایران را ترک کرده بود، توانستند علیه فرقه ی استالینی دمکرات آذربایجان شورش کنند و با درگیری با عوامل و دست نشانده های بیگانه، آغاز نبردی را کلید زدند که سپس ارتش شاهنشاهی ایران به فرماندهی اعلا حضرت محمد رضا شاه بدانها پیوست و تومار دشمنان ایران را یک بار و برای همیشه برچید.
به جاست که یادی کنیم از شمار اندکی از بزرگ مردان ارتش ایران که در آن هنگام، عاشقانه و خالصانه جان خود را برای نگاهداشت تمامیت ارضی ایران فدا کردند:
"نصرت الله جهانشاه لو افشار"، یکی از هموندان حزب خائن توده و هموند فرقه ی تجزیه طلب دمکرات آذربایجان، جزو آن ۵۳ نفری بود که از ایران گریختند و به باکو در شوروی پناهنده شدند. وی، واپسین لحظات حضور خود در خاک ایران را اینگونه توصیف می کند:
"آنچه در اندیشه ی دیگران می گزشت ندانستم، اما من تا چشم کار می کرد، نگاهم را از خاک میهن نمی توانستم برکنم؛ در آن کوتاه زمان، از کودکی تا نوجوانی واز نوجوانی تا جوانی، همه و همه چون پرده ی سینما از برابر چشمانم می گزشت، همه ی سختی های زندگیم در میهن، در آن دم شیرین جلوه می کرد، من بیرونی آرام و خاموش، و درونی بس آشفته داشتم".
از وی کتابی نیز با عنوان "ما و بیگانگان" منتشر شده است که در آن به بررسی خیانت های حزب توده به ایران و نقش شوروی و انتقاد صریح و آشکار از حرکات تجزیه طلبانه ی مشتی خودفروخته و بی هویت، می پردازد. جهانشاه لو افشار سرانجام در سن ۹۹ سالگی، به سال ۱۳۹۳، در برلین درگشت.
در این کتاب، او درباره ی مذاکره ی پیشه وری با کنسول شوروی پیش از پناهندگی، چنین شهادت می دهد:
"آقای پیشه وری با پرخاش به قلی اُف گفت: "شما ما را آوردید میان میدان و اکنون که منافعتان اقتضا می کند، ناجوانمردانه ما را رها کردید، از ما گزشته است، اما مردمی را که به گفته های ما سازمان یافتند و فداکاری کردند، همه را زیر تیغ داده اید، به من بگویید پاسخگوی این همه نابسامانی ها کیست ؟" آقای قلی اُف که از جسارت آقای پیشه وری سخت برآشفته بود، زبانش تپق زد و یک جمله بیش نگفت: "سنی گتیرن، سنه دییر گِت"؛ یعنی کسی که تو را آورد، به تو می گوید برو !!"
خاطرات تاریخی و کمتر دیده شده ی زنده یاد "اقبال آذر"، شهردار تبریز در زمان اشغال آذربایگان از سوی تجزیه طلبان فرقه:
روز ۲۱ آذر ماه، روز نجات آذربایگان،
نظرات