رد شدن به محتوای اصلی

بخشی از سخنرانی استاد دکتر شفیعی کدکنی درباره‌ دشمنی با زبان پارسی و برنامه‌های زبانی دشمنان این زبانمق

۱۹ اُم آبان ماه، زادروز استاد "شفیعی کدکنی" گرامی باد


آنجا در آکسفورد، یک فرد انگل ایسی که نامش همه چیزش انگل ایسی بود، هموند کمپانی هند شرقی بود و آمده زبان پارسی یاد گرفته و به پارسی شعر گفته و شعر در سبک هندی. شما تا بخواهید یک مصرع دیگری را بفهمید، شماهایی که زبان مادریتان هست، شما که بعضی‌ هایتان ارشد و دکترای ادبیات پارسی دارید، محال است شعر "بیدل" را بفهمید.

بیدل یک منظومه ی بسیار بسیار منسجم و پیچیده‌ ای است که رمزینه های هنریش را هر ذهنی نمی‌ تواند رمزگشایی کند؛ به اصطلاح زبان شناس‌ ها. و این آدم آمده و به سبک بیدل شعر گفته و چه قدر جالب و عالی. آدم باورش نمی‌ شود که اینقدر اینها... سپس هنگامی که چیره شدند، گفتند گور بابای زبان پارسی، شما زبان پارسی برایتان خوب نیست، شما بیایید اردو را که یک زبان محلی است، این را بگیرید بزرگش کنید و همین کار را کردند.

می‌ دانستند که زبان پارسی شاهنامه دارد، مثنوی دارد، سعدی دارد، حافظ دارد، نظامی دارد، می‌‌ تواند با شکسپیر کشتی بگیرد، ولی زبان اردو چیزی ندارد که با شکسپیر کشتی بگیرد. پس از مدتی، بچه‌ ی هندی می‌ گوید گور بابای این زبان اردو. من که می‌‌ توانم شکسپیر بخوانم، چرا این شعرهای ضعیف و این ادبیات چی‌ چی را بخوانم، اسلن زبانم را انگل ایسی می‌ کنم، چنانکه کردند.


ببینید آنهایی که روی زبان‌‌ های محلی ما فشار می‌ آورند که من آقا به لهجه‌ ی کدکنی بهتر است شعر بگویم، او می‌ داند چه کار می‌ کند، او می‌ داند که در لهجه‌ ی کدکنی، شاهنامه وجود ندارد، مثنوی وجود ندارد، نظامی وجود ندارد، سعدی وجود ندارد. این لهجه هنگامی که خیلی هم بزرگ بشود، چار تا داستان کوتاه و دو سه تا شعر بند تنبانی میراثش خواهد شد. آن بچه هم می‌گوید من فاتحه ی این را خواندم. من شکسپیر می‌ خوانم یا پوشکین می‌ خوانم.

الان شما فکر می‌ کنید روس‌ ها چه کار می‌ کنند در آسیای میانه ؟ در سرزمین آسیای میانه، روس‌ ها هم اکنون سیاستشان همین است. هر قومیت کوچکی را پر و بال می‌ دهند. می‌ گویند خلق قزاق و...، بگویید گور بابای ادبیات پارسی و سعدی و حافظ. شما بیایید لهجه‌ ی خودتان را، موسیقی خودتان را و... و ما برایتان کف می‌ زنیم، ما برایتان دانشکده و بخش در مسکو تشکیل می‌ دهیم. مطالعات قوم قزاق و چی و چی... . آن بچه‌ ی قزاق مدتی که خواند، می‌ گوید این زبان و فرهنگ قزاقی چیزی ندارد. من داستایوفسکی و چخوف و پوشکین می‌ خوانم، لرمانتف می‌ خوانم. فاتحه می‌ خوانم بر زبان و فرهنگ ملی خودم. روس می‌ شود.

زبان پارسی، این نظر من نیست که بگویید من یک شوونیست فارس هستم. زبان پارسی در همه کره‌ ی زمین با رباعیات خیام و مثنوی جلال‌ الدین و شاهنامه و سعدی و حافظ و نظامی و... شناخته می‌ شود در همه‌ ی دنیا. شکسپیر با آن نمی‌ تواند کشتی بگیرد. پوشکین با آن نمی‌ تواند کشتی بگیرد. اما با آن لهجه‌ ی محلی که تشویقت می‌ کنند، پس از مدتی نوه‌ ی تو، نبیره‌ ی تو، می‌‌ گوید گور بابای این زبان محلی خودم، من روس می‌ شوم، انگل ایسی می‌ شوم. شکسپیر می‌ خوانم، لرمانتف می‌ خوانم، پوشکین می‌ خوانم. این را ما هیچ بهش توجه نمی‌ کنیم.

ما نمی‌ خواهیم هیچ زبان محلی‌ ایی را از بین ببریم، چون این زبان‌ های محلی، پشتوانه‌ ی فرهنگی ما هستند. ما اگر این زبان‌ های محلی را حفظ نکنیم، بخش سترگی از فرهنگ مشترکمان را در کردار نمی‌ فهمیم. اما این زبان میان قومیت ها که هزاران سال همه‌ ی این اقوام درش همکاری و همیاری دارند...، هیچ قومی بر هیچ قوم دیگری تقدم ندارد در ساختن امواج این دریای بزرگ.


ما به این باید خیلی بیشتر از اینها اهمیت بدهیم. همین کار اکنون در آسیای میانه دارد می‌ شود، سه نسل، چار نسلِ دیگر بگزرد، بچه‌ های قزاق و ازبک و تاجیک، روس خواهند شد. اکنون منقطع هستند، با ما هیچ ارتباطی ندارند. پوتین اجازه نمی‌ دهد به اینها که خط نیاکانیشان را یاد بگیرند. نمی‌ خواهند گلستان سعدی و بوستان سعدی و نظامی بخوانند، سنگ گور پدربزرگشان را نمی‌ توانند بخوانند اینها.

انگل ستان آن شبه قاره ی هند را هم همینگونه کرد. نخست زبان پارسی را از بین برد، سپس گفت شما اردو بخوانید. اردو چه دارد که با شکسپیر کشتی بگیرد. خیلی مهم است، ما این را باید بدانیم. این زبان میان قومیتی ما منحصر در پارسی‌ زبانان نیست، همه‌ ی اقوام، همکاری کنندگان در آفرینندگی این فرهنگ و زبان هستند.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بس که این ملت خر است

مملکت در دست مشتی خائن غارتگر است بس که این ملت خر است حال روشنفکر بیچاره ز بد هم بد تر است بس که این ملت خر است مغزها له شد به زیر سم ملایان قم وای در عصر اتم صحبت عمامه و تسبیح و ریش و منبر است بس که این ملت خر است هر که حرفی زد ز آزادی دهانش دوختند جان ما را سوختند حرف حق این روز ها گویی گناه منکر است بس که این ملت خر است مملکت افسوس برگشته به صد ها سال پیش حرف عمامه است و ریش گوز من بر ریش هر چه شیخ در هر کشور است بس که این ملت خر است خاک شهر قم گمان داری بشر می پرورد تخم خر میپرورد زانکه هر سو شیخکی بر منبری در عرعر است بس که این ملت خر است ما که می دانیم حال شیخ ها در حجره ها وای بر احوال ما کز تف هم درسها ماتحتشان دائم تر است بس که این ملت خر است شیخ ریقویی که دائم بود دنبال لوات در پی فور و بساط با فلان پاره اش امروز یک شیر نر است بس که این ملت خر است وانکه خیک گنده اش پر بود دائم از عرق چونکه برگشته ورق پیش چشم ملت اکنون بهتر از پیغمبر است بس که این ملت خر است معده هر شیخ چون پ

اسناد شرارت و آدم فروشی محسن مخملباف

" محسن مخملباف " که در سال ۱۳۵۳ به همراه دو نفر دیگر، اقدام به  یورش تروریستی  با چاقو به پاسبان خیابان ایران (مرحوم شامبیاتی) می کنند، در درگیری با وی مجروح و دستگیر می شود. اینک مستندات پرونده ی مخملباف را به نقل از گزارش ساواک و نیز گزارش روزنامه ی اطلاعات در اختیار همگان می گزاریم. همچنین گواهی نزدیکان و قربانیان وی مبنی بر همکاریش با آدمخوار رژیم لاجوردی (فرنشین وقت زندان اوین)، در دستگیری و پرونده سازی برای مخالفان جمهوری اسلامی را نیز مورد بررسی قرار می دهیم. گزارش ساواک از دستگیری محسن مخملباف سازمان اطلاعات و امنيت كشور س. ا. و. ا. ک خيلی محرمانه گزارش بازجویی مشخصات متهم "محسن" فرزند "حسين"، شهرت مخملباف، شماره ی شناسنامه ۶۱۴۴۸ تهران، متولد ۱۳۳۶ تهران، شغل كارگر بازار (پسته ‌فروشی) مغازه ی لطفعليان، سرای پايدار، محل سكونت: تهران خيابان صفاری، كوچه ی يخچال، نبش كوچه، بالای لبنياتی، منزل اجاره‌ ای، مجرد، ميزان تحصيلات سوم متوسطه، دين اسلام، مذهب شيعه اثنا عشری، تابعيت دولت شاهنشاهي ايران، فاقد سابقه ی اتهامی و كيفری از نظر ضد امنيتی م

رونمایی از کس کش اعظم و وروره جادوی پاسدار قالیباف

چندی است که ویدیو کلیپ هایی از فردی منتشر می شود که دقیقن حرف دل رنج دیدگان و مردم ستم دیده ی ایران را می زند. او نقابی بر چهره زده است تا ماهیت درنده ی گرگش را پنهان سازد. "سید محید حسینی" از توله حرامزادگان الله پرست تازی باقی مانده از یورش الله پرستان عرب نخستین به کشورمان می باشد که هم اکنون با داغ اسلام اهریمنی بر دل و پیشانی دعاگوی خویش، سالیان سال است که مشاور مطبوعاتی و رسانه ای پاسدار "قالیباف" در شهرداری رژیم در تهران می باشد. فردی که سیل ارقام نجومی رد و بدل شده ی شهرداری و بده بستان ها و البته رانت خواری شخصی خودش از این موهبت سفره ی نکبت جمهوری اسلامی را دیده و هم از آن خوان پربرکت خمینی حرامزاده، بسیار نوشیده و چشیده. وی در یکی از ویدیو کلیپ هایی که از وی منتشر شده است، با حساب بر روی ساده لوحی مخاطبان خود در سیستان و بلوچستان، از احساسات انسانی آنها سو استفاده کرده و خود را در حالی هم آوا و همراه آنان و شریک درد و رنج و فقرشان جا می زند که تو گویی وی در همه ی این چهل سال عمر نکبتی که از ولایت فقیه گرفته، نه تنها روحش هم از فقر دهشتناک و فاحش د