هر چقدر جامعه ای کمتر قهرمان داشته باشد، جای بهتری برای زندگی کردن است. مملکتی که از نظر سیاسی حساب و کتاب دارد و هر چیزی در جایگاه خود قرار دارد اصلا نیازی به قهرمان ندارد. واژه های قهرمان، ایثار و فداکاری، شجاعت و ... در هنگامه بدبختی و مصیبت کاربرد دارد.
کلماتی از این دست چهل سال است که رفیق گرمابه و گلستان ایرانی هاست. اصلا چهل سال است که "ملت قهرمان ایران" شده اند چرا که روز و شب رنج بی گنج کشیده اند و خود مصیبتی شده اند که فقط گریه کن ندارد.
نگاهی به قهرمانان این چهل سال دل هر آدمی را به درد می آورد. از گانگسترهای حکومتی که در راه آرمانهای نظام دلخواه خود مرده اند اگر بگذریم، کشتگان جنگ بسیار گویای وضعمان است. جوانانی نگونبخت از روستاها و مناطق محروم شهری از خانواده های کم سواد و مذهبی که اگر ابتذال ۵۷ اتفاق نیفتاده بود به جای رفتن روی میدان مین به دانشگاه و دیسکو می رفتند و به جای گوش دادن به عرعرهای انکرالصواتهای حکومتی به موزیک روز. اصلا یکی از نشانگان "فساد حکومت پهلوی" همین بود که شادمانی و دلخوشی را ترویج می کرد. مملکتی که از صفر به جایگاهی محترم رسیده بود و پول و پاسپورتش قاطی میوه ها, البته دیگر نیازی به قهرمان نداشت امّا مشتی بیمار روانی برایش قهرمان می تراشیدند.
گلسرخی در یکی از کرسی شعرهایش سرود: "همیشه یکنفر باید بپاخیزد".
بپاخیزد که چه بشود؟ خودش که سواد درست و حسابی هم نداشت ولی در مهمترین روزنامه کشور کار می کرد. تقریبا همه ادبیات چپ خلاصه می شود در جنگیدن با آرامش و زیبایی، گاهی هم شاعر عنان از کف می داد و رسما آرزوی ویران کردن همه چیز را می کرد.
کشتن گلسرخی توسط حکومت وقت البته بنا به دلیل سیاسی نبود، دلیل امنیتی داشت و مطابق قانون و در دادگاه آزاد و علنی که همه دنیا هم دید محکوم به اعدام شد که اگر طلب بخشش می کرد اعدام نمی شد. این "قهرمان خلق" البته با تمام توان کوشش کرد که کاری کند که اعدام بشود" و حکومت هم که در اوج جنگ با تروریستهای فدایی و مشابهاتش بود در وضعیتی قرار گرفت که اگر کوتاه می آمد به معنی سپر انداختن بود و تسلیم که نتیجه اش جری شدن چریکها بود.
ولی با اینحال، اعدام او به باور من نه اخلاقی بود و نه از نظر سیاسی مفید، بهترین کار بستری کردن قهرمان خلق در تیمارستان بود. به هر حال وقتی با دیوانگان سر و کار داری گاهی کار غیر منطقی هم از تو سر می زند.
آرزوی گلسرخی اما جامه عمل پوشید و به جای یکنفر، هزاران نفر برخاستند که نتیجه اش فاجعه ای شد که دیدیم و می بینیم و رفقای خود این کمونیست پیرو مولا حسین هم از بزرگترین قربانیانش بودند.
خیلی ها شجاعت او را فارغ از ایده هایش می ستایند که به نظرم این هم جای تأمل دارد. به هر حال گلسرخی از تروریستهای القاعده ای که به کابین خلبان رفتند و هواپیما را به برج کوبیدند، دلیرتر نبود.
شجاعتی که در راه آرمانهای ویرانگر پدید آید در مهربانانه ترین حالت از نشانگان جنون است.
ای کاش روزی را در ایران شاهد باشیم که اوج نیاز به قهرمان بازی, نجات دادن طفلی از رودخانه یا گربه ای از نوک شاخه درخت باشد.
فرهاد طباطبایی
کلماتی از این دست چهل سال است که رفیق گرمابه و گلستان ایرانی هاست. اصلا چهل سال است که "ملت قهرمان ایران" شده اند چرا که روز و شب رنج بی گنج کشیده اند و خود مصیبتی شده اند که فقط گریه کن ندارد.
نگاهی به قهرمانان این چهل سال دل هر آدمی را به درد می آورد. از گانگسترهای حکومتی که در راه آرمانهای نظام دلخواه خود مرده اند اگر بگذریم، کشتگان جنگ بسیار گویای وضعمان است. جوانانی نگونبخت از روستاها و مناطق محروم شهری از خانواده های کم سواد و مذهبی که اگر ابتذال ۵۷ اتفاق نیفتاده بود به جای رفتن روی میدان مین به دانشگاه و دیسکو می رفتند و به جای گوش دادن به عرعرهای انکرالصواتهای حکومتی به موزیک روز. اصلا یکی از نشانگان "فساد حکومت پهلوی" همین بود که شادمانی و دلخوشی را ترویج می کرد. مملکتی که از صفر به جایگاهی محترم رسیده بود و پول و پاسپورتش قاطی میوه ها, البته دیگر نیازی به قهرمان نداشت امّا مشتی بیمار روانی برایش قهرمان می تراشیدند.
گلسرخی در یکی از کرسی شعرهایش سرود: "همیشه یکنفر باید بپاخیزد".
بپاخیزد که چه بشود؟ خودش که سواد درست و حسابی هم نداشت ولی در مهمترین روزنامه کشور کار می کرد. تقریبا همه ادبیات چپ خلاصه می شود در جنگیدن با آرامش و زیبایی، گاهی هم شاعر عنان از کف می داد و رسما آرزوی ویران کردن همه چیز را می کرد.
کشتن گلسرخی توسط حکومت وقت البته بنا به دلیل سیاسی نبود، دلیل امنیتی داشت و مطابق قانون و در دادگاه آزاد و علنی که همه دنیا هم دید محکوم به اعدام شد که اگر طلب بخشش می کرد اعدام نمی شد. این "قهرمان خلق" البته با تمام توان کوشش کرد که کاری کند که اعدام بشود" و حکومت هم که در اوج جنگ با تروریستهای فدایی و مشابهاتش بود در وضعیتی قرار گرفت که اگر کوتاه می آمد به معنی سپر انداختن بود و تسلیم که نتیجه اش جری شدن چریکها بود.
ولی با اینحال، اعدام او به باور من نه اخلاقی بود و نه از نظر سیاسی مفید، بهترین کار بستری کردن قهرمان خلق در تیمارستان بود. به هر حال وقتی با دیوانگان سر و کار داری گاهی کار غیر منطقی هم از تو سر می زند.
آرزوی گلسرخی اما جامه عمل پوشید و به جای یکنفر، هزاران نفر برخاستند که نتیجه اش فاجعه ای شد که دیدیم و می بینیم و رفقای خود این کمونیست پیرو مولا حسین هم از بزرگترین قربانیانش بودند.
خیلی ها شجاعت او را فارغ از ایده هایش می ستایند که به نظرم این هم جای تأمل دارد. به هر حال گلسرخی از تروریستهای القاعده ای که به کابین خلبان رفتند و هواپیما را به برج کوبیدند، دلیرتر نبود.
شجاعتی که در راه آرمانهای ویرانگر پدید آید در مهربانانه ترین حالت از نشانگان جنون است.
ای کاش روزی را در ایران شاهد باشیم که اوج نیاز به قهرمان بازی, نجات دادن طفلی از رودخانه یا گربه ای از نوک شاخه درخت باشد.
فرهاد طباطبایی
نظرات