رد شدن به محتوای اصلی

بخشی از خاطرات زنده یاد جواد شریفی‌ راد از روزهای خنثا سازی بمب های هواپیماهای عراقی

اعتراض تنها یک کتاب نیست
"جواد شریفی راد"، آموزگار و سرگروه خنثا سازی نیروی هوایی ارتش بود و‌ خاطراتش در کتابی با عنوان "حرفه ای" از سوی "مرتزا قاضی" گردآوری شده است. بخشی از این خاطرات را با هم می خوانیم:

خیابان خاوران توی یک فرش شویی بمب زده بودند، اما کار نکرده بود. رفتیم بمب را در آوردیم. همه چیز درست بود، اما خرج کمکی آن را نزده بودند. ما سیاهه ای ‌داشتیم که باید پس از خنثا کردن بمب پر می‌ کردیم. در سیاهه نوشته بود: «چرا بمب کار نکرده است ؟... گاهی واقعن دلیلی پیدا نمی‌ کردیم. در آغاز جلویش خط می‌ کشیدیم و گاهی وقت ها هم می‌ نوشتیم: خدا خواسته !!

پیکر جانباختگان ایرانی در جنگ ضد ملی خمینی حرامزاده
کار نکردن این بمب ها طبیعی نبود. ذهنم درگیر بود. در راه برگشت به تهران، توی همین فکرها بودم. رفتم دفتر "ستاری" فرمانده ی نیروی هوایی. به ستاری گفتم یک اتفاقی افتاده که خیلی عجیب و غریب است. هشت تا بمب بوده که تنها دوتایشان کار کرده. من اکنون ۶ فیوز دارم. تفسیر دقیقش اینست که این سنجاق ها رو نکشیده اند و گزاشته اند رویشان بماند.

قرار بود داستان بین ما بماند. تا یک مدت طولانی، بمب ها همینگونه بودند. افتادیم دنبال این که این هواپیماها از کجا می‌ آیند. فهمیدیم که این هواپیماها از پایگاه "شعیبیه"ی عراق می‌ آیند. به این نتیجه رسیدیم که یک گروه بزرگ در این پایگاه دارند کاری می‌ کنند که این بمب ها کار نکنند. در یک فاصله ی ۳۰ تا ۴۰ روزه، این رخداد در جاهای گوناگون کشور تکرار شد تا اینکه در یکی از سخنرانی های رسمی، یکی از سرکردگان رژیم آمد و داستان را اعلام کرد. گفت: «اسلام اینقدر نفوذ کرده که ما توی پایگاه های هوایی عراق فلان می‌ کنیم، بهمان می‌ کنیم. کاری می‌ کنیم که بمب هایشان کار نمی‌ کند» !!


از آن پس، کار نکردن بمب ها دیگر رخ نداد. دیگر سنجاق بمب ها رویشان نبود. سه چار ماه پس از آن، پالایشگاه اسپهان را بمباران کردند. بچه‌ های ما هم یک میراژ عراقی اف – ۱ را زدند. دیدم خلبانش هم با صندلی به بیرون پریده. هواپیما از شعیبیه آمده بود. کنجکاو شدم بروم و آن خلبان عراقی را ببینم. به مترجم گیر دادم تا داستان بمب های کار نکرده را بپرسد. خلبان گفت: «من نمی‌ دانم چه شده، اما چند وقت پیش، «صدام» یک گروه خیلی زیادی را در پایگاه ما اعدام کرد. یک گروه بزرگی را به جرم خیانت و توطئه علیه صدام، اعدام کردند».

ظاهرن اینها گروهی در ارتش عراق بودند که دست به دست هم داده بودند و این کار را می‌ کردند. به نظرم حدود ۷۰ تن در آن داستان اعدام شده بودند.


مدتی پس از آن، یک روز ستاری را در پایگاه خودمان دیدم و گفتم: «مگر قرار نبود آن موضوع بین خودمان بماند» ؟... گفت: «من در شورای امنیت ملی این موضوع را مطرح کردم؛ آنگاه این خبر فوق سری را آوردند در سخنرانی جلوی همه ی مردم گفتند...». با آن سخنرانی کزایی، آنها هم لو رفته بودند و اعدام شده بودند و ماجرا هم تمام شده بود.

یکی از ساده ترین گمانه زنی ها این بود که آدم های آن گروه، این سنجاق های ضامن را از یک جایی می‌ آوردند یا اضافه می داشتند. همان سنجاق های اضافی را تحویل یگان عملیات می‌ دادند که یعنی ما تحویل دادیم، اما در مسلح کردن بمب استفاده نمی‌ کردند. آدم هایی بودند که دلشان نمی‌ خواست بجنگند. واقعن خیلی وقت‌ها عراقی‌ ها نمی‌ جنگیدند، حالا به هر انگیزه ای بود.

به هر صورت پرونده ی آن داستان هم خیلی تلخ تمام شد. آن دوره از بمباران تهران هم تمام شد تا اسپند سال ۶۶ ف. خ.

خمینی حرامزاده: ارتش عراق قیام کند

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بس که این ملت خر است

مملکت در دست مشتی خائن غارتگر است بس که این ملت خر است حال روشنفکر بیچاره ز بد هم بد تر است بس که این ملت خر است مغزها له شد به زیر سم ملایان قم وای در عصر اتم صحبت عمامه و تسبیح و ریش و منبر است بس که این ملت خر است هر که حرفی زد ز آزادی دهانش دوختند جان ما را سوختند حرف حق این روز ها گویی گناه منکر است بس که این ملت خر است مملکت افسوس برگشته به صد ها سال پیش حرف عمامه است و ریش گوز من بر ریش هر چه شیخ در هر کشور است بس که این ملت خر است خاک شهر قم گمان داری بشر می پرورد تخم خر میپرورد زانکه هر سو شیخکی بر منبری در عرعر است بس که این ملت خر است ما که می دانیم حال شیخ ها در حجره ها وای بر احوال ما کز تف هم درسها ماتحتشان دائم تر است بس که این ملت خر است شیخ ریقویی که دائم بود دنبال لوات در پی فور و بساط با فلان پاره اش امروز یک شیر نر است بس که این ملت خر است وانکه خیک گنده اش پر بود دائم از عرق چونکه برگشته ورق پیش چشم ملت اکنون بهتر از پیغمبر است بس که این ملت خر است معده هر شیخ چون پ

اسناد شرارت و آدم فروشی محسن مخملباف

" محسن مخملباف " که در سال ۱۳۵۳ به همراه دو نفر دیگر، اقدام به  یورش تروریستی  با چاقو به پاسبان خیابان ایران (مرحوم شامبیاتی) می کنند، در درگیری با وی مجروح و دستگیر می شود. اینک مستندات پرونده ی مخملباف را به نقل از گزارش ساواک و نیز گزارش روزنامه ی اطلاعات در اختیار همگان می گزاریم. همچنین گواهی نزدیکان و قربانیان وی مبنی بر همکاریش با آدمخوار رژیم لاجوردی (فرنشین وقت زندان اوین)، در دستگیری و پرونده سازی برای مخالفان جمهوری اسلامی را نیز مورد بررسی قرار می دهیم. گزارش ساواک از دستگیری محسن مخملباف سازمان اطلاعات و امنيت كشور س. ا. و. ا. ک خيلی محرمانه گزارش بازجویی مشخصات متهم "محسن" فرزند "حسين"، شهرت مخملباف، شماره ی شناسنامه ۶۱۴۴۸ تهران، متولد ۱۳۳۶ تهران، شغل كارگر بازار (پسته ‌فروشی) مغازه ی لطفعليان، سرای پايدار، محل سكونت: تهران خيابان صفاری، كوچه ی يخچال، نبش كوچه، بالای لبنياتی، منزل اجاره‌ ای، مجرد، ميزان تحصيلات سوم متوسطه، دين اسلام، مذهب شيعه اثنا عشری، تابعيت دولت شاهنشاهي ايران، فاقد سابقه ی اتهامی و كيفری از نظر ضد امنيتی م

رونمایی از کس کش اعظم و وروره جادوی پاسدار قالیباف

چندی است که ویدیو کلیپ هایی از فردی منتشر می شود که دقیقن حرف دل رنج دیدگان و مردم ستم دیده ی ایران را می زند. او نقابی بر چهره زده است تا ماهیت درنده ی گرگش را پنهان سازد. "سید محید حسینی" از توله حرامزادگان الله پرست تازی باقی مانده از یورش الله پرستان عرب نخستین به کشورمان می باشد که هم اکنون با داغ اسلام اهریمنی بر دل و پیشانی دعاگوی خویش، سالیان سال است که مشاور مطبوعاتی و رسانه ای پاسدار "قالیباف" در شهرداری رژیم در تهران می باشد. فردی که سیل ارقام نجومی رد و بدل شده ی شهرداری و بده بستان ها و البته رانت خواری شخصی خودش از این موهبت سفره ی نکبت جمهوری اسلامی را دیده و هم از آن خوان پربرکت خمینی حرامزاده، بسیار نوشیده و چشیده. وی در یکی از ویدیو کلیپ هایی که از وی منتشر شده است، با حساب بر روی ساده لوحی مخاطبان خود در سیستان و بلوچستان، از احساسات انسانی آنها سو استفاده کرده و خود را در حالی هم آوا و همراه آنان و شریک درد و رنج و فقرشان جا می زند که تو گویی وی در همه ی این چهل سال عمر نکبتی که از ولایت فقیه گرفته، نه تنها روحش هم از فقر دهشتناک و فاحش د