ریشه ی باطنی اصول دینی از کجا آغاز شد ؟
این شاید درست ترین پرسش جهت شناخت ادیان باشد و برای یافتن پاسخ این پرسش باید به سرچشمه ی روانی عقاید مذهبی توجه کرد. باید دانست که اصول تعبدی، جانشین و نتیجه ی آزمایش و اندیشه نیستند، بلکه اوهامی هستند که کهن ترین خواسته های بشری را عملی می سازند و راز پا برجا ماندن آنها نیز همین است.
می دانیم ناتوانی کودک ایجاب می کند که پدر و مادر بدو مهر ورزند. این ناتوانی در بزرگ سالی نیز وجود دارد، منتها به جای پدر خویش به یک پدر بزرگ تر یا پروردگار توانا دل می بندد و نگرانی ناشی از خطرهای طبیعی را به وسیله ی او تسکین می دهد و چون دادگری واقعی وجود ندارد، باور به جهنم و بهشت در او پیدا می شود تا به او نوید دهد که زندگی در جهانی دیگر ادامه می یابد و آرزوها و میل های انجام نشده، عملی می شوند.
همانگونه که در کودکی در عین ترس از پدر و مادر به مهر آنان ایمان داشتیم، این است که انسان ها در آغاز، در حالی که قهر طبیعت را می دیدند، امیدی نیز به بخشش نیروهای طبیعت پیدا کرده و هر یک از این نیروها را خدایی دانسته و از او چشم داشت مهرورزی داشتند.
اگر بشر اندیشه می کرد که این نیروها پیرو قوانین فیزیک هستند، آویژه (علاقه) به خدایان را از دست می داد، اما او هنوز به خدایان آویژه داشت، خدایان او سه وظیفه داشتند که عبارت بودند از:
"مهار کردن نیروهای طبیعت، آشتی دادن ما با ستمگری سرنوشت و جبران رنج های تحمیلی تمدن".
فرگشت باورمندی به خدا در انسان
رفته رفته اهمیت این سه وظیفه خدایان ضعیف شد، زیرا انسان فهمید که هر یک از نیروهای طبیعت، تحت تاثیر قوانین فیزیک به وجود آمده اند، تنها فکر می کرد خدایان طبیعت را به وجود آورده اند.
هرگاه در بخشی از کارهای آن دخالت کنند، معجزه ظاهر شده است، اما یک احساس درونی به ما می فهماند که خدایان نمی توانند ضعف های ما را درمان کنند، اینجاست که انسان مقام آنها را کم کرد و تنها آنها را قادر به انجام وظیفه ی سوم شناخت !!
اما باز خدایان ضعف خود را در انجام وظیفه ی سوم نشان دادند؛ پس انسان آویژه مند به خدا، برای رهایی این معضل معتقد شد که جهان دیگری نیز هست که در آنجا دادگاهی با منطق عالی تر، مراقب کارهای اوست و بدی و خوبی و کیفر و پاداش خواهد داشت.
بدین روش، بیم و هراس ها و ناکامی های خود را تسلی داد و گفت پس از مرگ در جهان دیگری خوبی ها و کارکردهای او جبران خواهد شد و خدایان بدی ها و ستم هایی که بر او وارد شده را جبران خواهند کرد. از سویی، جلب نظر خدایان چه برای رخداد معجزه، چه مهار نیروهای طبیعت و در انتها گرفتن مجوز برای زندگی بهتر، مستلزم رعایت آدابی بود که رفته رفته به صورت آداب دینی در آمدند.
از سویی، انسان کنجکاو است و می خواهد بداند جهان از کجا به وجود آمده و چه خواهد شد. بستگی روح و جسم چگونه است ؟ چون دامنه ی دانش ها به اندازه ایی گسترش نیافته است که بتواند این چیستان های شگرف را پاسخ گوید، پس به اوهام مذهبی پناه می برد.
باورهای دینی سرفن مشتی اوهامند
باورهای دینی جزو اوهامند، زیرا نمی توان آنها را ثابت کرد. پاره ای از این اصول به اندازه ای از راستی دورند که به اندیشه ی هزیانی ماننده هستند. در اصول مذهبی از راه تجربه نمی توان چیزی را فهمید و اگر پرسیده شود که :این اصول را با چه دلایلی می توان پذیرفت، سه دلیل متضاد اقامه می شود:
نخست: چون پدران ما بدانها اعتقاد داشته اند، پس درست و معتبرند.
دوم: این معتقدات از دوران های پیش بوده و نسل به نسل به ما منتقل شده است. مانند الله پرستان که بارها اقامه می کنند که اسلام اگر نادرست بود، بیش از ۱۴۰۰ سال دوام نمی آورد.
سوم: شک کردن در درستی آنها ممنوع است و پرسیدن چگونگی آنها، با شدید ترین صورت مستحق مجازات است. نمونه ی حکم ارتداد در اسلام و سوزاندن کافران در سده های میانه از این دست هستند.
به راستی اگر اصول دینی بر پایه های درست استوار بودند، دلیلی نداشت که شک کننده ی آن را تکفیر کنند. هرکس می خواست در این باره راهنمایش می کردند، دلایل و مستندات ارائه می دادند، از جمله اینکه برای نمونه، شخصی را به خاطر مخالفت با فردید (قانون) گرانش تکفیر نمی کنند، چرا که پایه ی آن بر مستندات و دانش است.
دلایلی که در کتب دینی هستند، به اندازه ای ضعیفند که نمی توانند ایمان ما را به خود جلب نمایند. این دلایل بیشتر به نقل قول و روایات است و همگی پر از تضاد می باشند، تازه اگر دلایلی هم آمده باشند، درست نیستند. بزرگ ترین دلیل بی پایگی این اصول آن است که ریشه ی آن را نشان نمی دهند و برای آن سرچشمه ی آسمانی قائلند.
همین جستار در کیهان سوئد
این شاید درست ترین پرسش جهت شناخت ادیان باشد و برای یافتن پاسخ این پرسش باید به سرچشمه ی روانی عقاید مذهبی توجه کرد. باید دانست که اصول تعبدی، جانشین و نتیجه ی آزمایش و اندیشه نیستند، بلکه اوهامی هستند که کهن ترین خواسته های بشری را عملی می سازند و راز پا برجا ماندن آنها نیز همین است.
می دانیم ناتوانی کودک ایجاب می کند که پدر و مادر بدو مهر ورزند. این ناتوانی در بزرگ سالی نیز وجود دارد، منتها به جای پدر خویش به یک پدر بزرگ تر یا پروردگار توانا دل می بندد و نگرانی ناشی از خطرهای طبیعی را به وسیله ی او تسکین می دهد و چون دادگری واقعی وجود ندارد، باور به جهنم و بهشت در او پیدا می شود تا به او نوید دهد که زندگی در جهانی دیگر ادامه می یابد و آرزوها و میل های انجام نشده، عملی می شوند.
همانگونه که در کودکی در عین ترس از پدر و مادر به مهر آنان ایمان داشتیم، این است که انسان ها در آغاز، در حالی که قهر طبیعت را می دیدند، امیدی نیز به بخشش نیروهای طبیعت پیدا کرده و هر یک از این نیروها را خدایی دانسته و از او چشم داشت مهرورزی داشتند.
اگر بشر اندیشه می کرد که این نیروها پیرو قوانین فیزیک هستند، آویژه (علاقه) به خدایان را از دست می داد، اما او هنوز به خدایان آویژه داشت، خدایان او سه وظیفه داشتند که عبارت بودند از:
"مهار کردن نیروهای طبیعت، آشتی دادن ما با ستمگری سرنوشت و جبران رنج های تحمیلی تمدن".
فرگشت باورمندی به خدا در انسان
رفته رفته اهمیت این سه وظیفه خدایان ضعیف شد، زیرا انسان فهمید که هر یک از نیروهای طبیعت، تحت تاثیر قوانین فیزیک به وجود آمده اند، تنها فکر می کرد خدایان طبیعت را به وجود آورده اند.
هرگاه در بخشی از کارهای آن دخالت کنند، معجزه ظاهر شده است، اما یک احساس درونی به ما می فهماند که خدایان نمی توانند ضعف های ما را درمان کنند، اینجاست که انسان مقام آنها را کم کرد و تنها آنها را قادر به انجام وظیفه ی سوم شناخت !!
اما باز خدایان ضعف خود را در انجام وظیفه ی سوم نشان دادند؛ پس انسان آویژه مند به خدا، برای رهایی این معضل معتقد شد که جهان دیگری نیز هست که در آنجا دادگاهی با منطق عالی تر، مراقب کارهای اوست و بدی و خوبی و کیفر و پاداش خواهد داشت.
بدین روش، بیم و هراس ها و ناکامی های خود را تسلی داد و گفت پس از مرگ در جهان دیگری خوبی ها و کارکردهای او جبران خواهد شد و خدایان بدی ها و ستم هایی که بر او وارد شده را جبران خواهند کرد. از سویی، جلب نظر خدایان چه برای رخداد معجزه، چه مهار نیروهای طبیعت و در انتها گرفتن مجوز برای زندگی بهتر، مستلزم رعایت آدابی بود که رفته رفته به صورت آداب دینی در آمدند.
از سویی، انسان کنجکاو است و می خواهد بداند جهان از کجا به وجود آمده و چه خواهد شد. بستگی روح و جسم چگونه است ؟ چون دامنه ی دانش ها به اندازه ایی گسترش نیافته است که بتواند این چیستان های شگرف را پاسخ گوید، پس به اوهام مذهبی پناه می برد.
باورهای دینی سرفن مشتی اوهامند
باورهای دینی جزو اوهامند، زیرا نمی توان آنها را ثابت کرد. پاره ای از این اصول به اندازه ای از راستی دورند که به اندیشه ی هزیانی ماننده هستند. در اصول مذهبی از راه تجربه نمی توان چیزی را فهمید و اگر پرسیده شود که :این اصول را با چه دلایلی می توان پذیرفت، سه دلیل متضاد اقامه می شود:
نخست: چون پدران ما بدانها اعتقاد داشته اند، پس درست و معتبرند.
دوم: این معتقدات از دوران های پیش بوده و نسل به نسل به ما منتقل شده است. مانند الله پرستان که بارها اقامه می کنند که اسلام اگر نادرست بود، بیش از ۱۴۰۰ سال دوام نمی آورد.
سوم: شک کردن در درستی آنها ممنوع است و پرسیدن چگونگی آنها، با شدید ترین صورت مستحق مجازات است. نمونه ی حکم ارتداد در اسلام و سوزاندن کافران در سده های میانه از این دست هستند.
به راستی اگر اصول دینی بر پایه های درست استوار بودند، دلیلی نداشت که شک کننده ی آن را تکفیر کنند. هرکس می خواست در این باره راهنمایش می کردند، دلایل و مستندات ارائه می دادند، از جمله اینکه برای نمونه، شخصی را به خاطر مخالفت با فردید (قانون) گرانش تکفیر نمی کنند، چرا که پایه ی آن بر مستندات و دانش است.
دلایلی که در کتب دینی هستند، به اندازه ای ضعیفند که نمی توانند ایمان ما را به خود جلب نمایند. این دلایل بیشتر به نقل قول و روایات است و همگی پر از تضاد می باشند، تازه اگر دلایلی هم آمده باشند، درست نیستند. بزرگ ترین دلیل بی پایگی این اصول آن است که ریشه ی آن را نشان نمی دهند و برای آن سرچشمه ی آسمانی قائلند.
همین جستار در کیهان سوئد
نظرات