در هنگامی که قلب ایران تهران در آتش می سوخت و آشوبگران و تروریست ها، در خیابان ها حضور مسلحانه داشتند، شاه با مشورت با سفیران بریتانیا و آمریکا، تیسمار اویسی را به عنوان نخست وزیر برنگزید چرا که این دو کشور به شاه سفارش کرده بودند تا از فردی ملایم تر در جایگاه نخست وزیری استفاده کند. به گفته ی تیمسار اویسی، وی به اعلاحضرت می گوید که شما باید نخست انقلاب را بکوبید و سپس دست به اصلاح امور بزنید؛ امری که شاهنشاه در بیان “انتخاب نادرست” خود در رد پیشنهاد نخست وزیری به اویسی، بدان اذعان کرد.
وارونه ی آنچه که رژیم همیشه تبلیغ آن را کرده است و بر آن نام “انقلاب مستضعفین” داده است، این شورش نه شورشی یکپارچه از سوی همه ی مردم ایران بود و نه خواسته ی واقعی روستاییان. روستاییان که پس از اصلاحات ارضی در چارچوب انقلاب سپید شاه و میهن، صاحب زمین شده بودند و بساط فئودالی در ایران برچیده شده بود، آنچه که به عنوان “حق زمین یا کادسا” وجود دارد را پیشاپیش به دست آورده بودند. این شورش، خواسته ی بخشی از طبقه ی متوسط و به اصطلاح روشنفکرنمای شهری بود که همگی یا چپ و خلقی بودند یا سر در آخور روحانیت دین فروش داشته و دارند.
به هنگامی که شورش ها اوج می گرفت، نه تنها کسانی که به خیابان ها می آمدند و شعار می دادند، بلکه آنان که تفنگ به دست می گرفتند و سنگر بندی می کردند و کلانتری و ژاندارمری اشغال می کردند و البته برای نیل به این مقاصد، آدم هم می کشتند، یک دست نبودند و آبشخور آنان با یکدیگر هم متفاوت بود و هم در تضاد. آنچه که آنها را در یک اشتراک قرار می داد، سرفن دشمنی با شاه و دولت شاهنشاهی و به واسطه ی آن دشمنی با عزم ملی یک کشور پادشاهی برای رسیدن به آنچه که شاه آن را “آغاز راه رسیدن به دروازه ی تمدن بزرگ” می خواند. هدف ایران و جلوگیری از پیشرفت و اعتلای ملت بود.
در این میان، گروه های بسیاری از مردم وجود داشتند که خواستار راهپیمایی به جهت پشتیبانی از قانون اساسی مشروطه بودند و این دستجات بزرگ مردم در واقع “ضد انقلاب ها” بودند. شاه می پنداشت که با جلوگیری از حضور مخالفین انقلاب در سطح شهرها، جلوی تحریکات بیشتر را می گیرد و از اینرو، هواخواهان پادشاهی مشروطه اجازه ی عرض اندام نیافتند. این امر یعنی راهپیمایی و حضور مخالفین براندازی شاهنشاهی مشروطه، محقق نشد تا زمانی که زنده یاد شاهپور بختیار به مقام نخست وزیری رسید.
در زمان وی یکی از کارهای مهمی که در جهت نشان دادن واقعیت بافت چند گانگی نظرات مردم انجام شد، گروه های حافظ دولت زنده یاد شاهپور بختیار و قانون اساسی مشروطه، در چند نوبت در تهران دست به تظاهرات و راهپیمایی زدند، اما افسوس که دولت مستعجل ۳۷ روزه ی بختیار، در پی خیانت ارتش و اعلام بی طرفی میان دولت قانونی و شورشیان مسلح و ناقض قانون اساسی، سقوط کرد.
بیشتر تظاهرات علیه شاه در شهرهای کرمان، اصفهان، شیراز و یزد انجام گرفت و آذربایجان که آیت الله شریعتمداری در آن نفوذ داشت، کمترین اقبال از شورش ۵۷ صورت گرفت. در رشت شمار متجاوزین به قانون اساسی و هواداران خمینی حرامزاده از مرز هزار تن نگزشت. موافقان براندازی بیشتر کارمندان خود دولت و بازاریان بودند.
وارونه ی آنچه که رژیم همیشه تبلیغ آن را کرده است و بر آن نام “انقلاب مستضعفین” داده است، این شورش نه شورشی یکپارچه از سوی همه ی مردم ایران بود و نه خواسته ی واقعی روستاییان. روستاییان که پس از اصلاحات ارضی در چارچوب انقلاب سپید شاه و میهن، صاحب زمین شده بودند و بساط فئودالی در ایران برچیده شده بود، آنچه که به عنوان “حق زمین یا کادسا” وجود دارد را پیشاپیش به دست آورده بودند. این شورش، خواسته ی بخشی از طبقه ی متوسط و به اصطلاح روشنفکرنمای شهری بود که همگی یا چپ و خلقی بودند یا سر در آخور روحانیت دین فروش داشته و دارند.
به هنگامی که شورش ها اوج می گرفت، نه تنها کسانی که به خیابان ها می آمدند و شعار می دادند، بلکه آنان که تفنگ به دست می گرفتند و سنگر بندی می کردند و کلانتری و ژاندارمری اشغال می کردند و البته برای نیل به این مقاصد، آدم هم می کشتند، یک دست نبودند و آبشخور آنان با یکدیگر هم متفاوت بود و هم در تضاد. آنچه که آنها را در یک اشتراک قرار می داد، سرفن دشمنی با شاه و دولت شاهنشاهی و به واسطه ی آن دشمنی با عزم ملی یک کشور پادشاهی برای رسیدن به آنچه که شاه آن را “آغاز راه رسیدن به دروازه ی تمدن بزرگ” می خواند. هدف ایران و جلوگیری از پیشرفت و اعتلای ملت بود.
در این میان، گروه های بسیاری از مردم وجود داشتند که خواستار راهپیمایی به جهت پشتیبانی از قانون اساسی مشروطه بودند و این دستجات بزرگ مردم در واقع “ضد انقلاب ها” بودند. شاه می پنداشت که با جلوگیری از حضور مخالفین انقلاب در سطح شهرها، جلوی تحریکات بیشتر را می گیرد و از اینرو، هواخواهان پادشاهی مشروطه اجازه ی عرض اندام نیافتند. این امر یعنی راهپیمایی و حضور مخالفین براندازی شاهنشاهی مشروطه، محقق نشد تا زمانی که زنده یاد شاهپور بختیار به مقام نخست وزیری رسید.
در زمان وی یکی از کارهای مهمی که در جهت نشان دادن واقعیت بافت چند گانگی نظرات مردم انجام شد، گروه های حافظ دولت زنده یاد شاهپور بختیار و قانون اساسی مشروطه، در چند نوبت در تهران دست به تظاهرات و راهپیمایی زدند، اما افسوس که دولت مستعجل ۳۷ روزه ی بختیار، در پی خیانت ارتش و اعلام بی طرفی میان دولت قانونی و شورشیان مسلح و ناقض قانون اساسی، سقوط کرد.
بیشتر تظاهرات علیه شاه در شهرهای کرمان، اصفهان، شیراز و یزد انجام گرفت و آذربایجان که آیت الله شریعتمداری در آن نفوذ داشت، کمترین اقبال از شورش ۵۷ صورت گرفت. در رشت شمار متجاوزین به قانون اساسی و هواداران خمینی حرامزاده از مرز هزار تن نگزشت. موافقان براندازی بیشتر کارمندان خود دولت و بازاریان بودند.
نظرات