رد شدن به محتوای اصلی

درآمدی بر مصدق دله السلطنه - ۲/۲

بزرگ ترین افسانه‌ پردازی تاریخ معاصر ایران

استاد مصدق دله السلطنه
دی بلیگ برای نشان دادن مصدق به عنوان "یکی از نخستین لیبرال‌ های خاورمیانه، مردی که پایه‌ گزار نوعی آزادی‌ بود که نمونه‌ اش تنها در اروپا و آمریکا وجود داشت"، تلاش فراوانی به خرج داده است.

مشکل اینجاست که در روند پیشرفت شغلی مصدق السلطنه به عنوان سیاست مدار، که بیش از نیم سده را در برمی‌ گیرد، از حاکم ایالتی و وزارت کابینه تا در نهایت نخست‌ وزیری، هیچ استنادی برای به تصویر کشیدن او هتا به عنوان یک لیبرال دست چندم یا آنچه به طور کلی تداعی‌ کننده‌ ی این اصطلاح "لیبرال" باشد، در دست نیست.

در اینجا دی بلیگ از مصدق درباره ی یک رهبر آرمانی نقل می‌ کند که "کسی است که هر سخنش مورد پذیرش مردم است و از آن پیروی می‌ کنند". وی می‌ افزاید:

"درک او از دمکراسی، می‌ تواند همیشه در رابطه با تصورات سنتی رهبری اسلامی باشد که بر اساس آن، جامعه مردی با خصوصیات برجسته را برگزیده و هر جا که آنها را هدایت کند، از او دنباله‌ روی می‌ کنند". این تعریف درباره ی "رهبر آرمانی"، واژه به واژه می‌ تواند درباره ی آخوند حرامزاده خمینی کفتار صادق باشد که اگر به او دمکرات می‌ گفتند، آن را اهانت به خود حساب می‌ کرد.


مصدق در دوران نخست وزیری‌، شخصیت خود را به عنوان یک اقتدارگرای کامل نشان داد. صرف نظر از اصل مسئولیت جمعی موجود در مشروطه، هیچ گاه در یک نشست کامل هیئت وزیران، تا پایان نماند. او مجلس سنا را تعطیل و مجلس شورای ملی را منحل کرد. او یک انتخابات را پیش از آنکه همه ی صندلی های مجلس مشخص شود، نادیده گرفت و اعلام کرد که خودش حکم خواهد کرد !! او شورای ملی پول را منحل کرد و دادگاه عالی را برچید. در اواخر، او چنین نخست‌ وزیری بود که همه ی دوستان و متحدانش از او بریدند. برخی از قدیمی‌ های مجلس به مانند "ابو الحسن حائری‌ زاده"، به دبیر کل سازمان ملل متحد نامه نوشتند تا با دخالت خود، به دیکتاتوری مصدق السلطنه پایان دهند !!

در بیشتر دوران نخست وزیری او، تهران در زیر مقررات منع رفت و آمد و خاموشی در شب یا همان "حکومت نظامی" سپری شد و هم زمان صد‌‌ها تن از مخالفان او زندانی شده بودند.

استاد مصدق دله السلطنه
با چنین اوصافی، آیا مصدق آنگونه که کریستوفر دی بلیگ ادعا می‌ کند، به راستی "مرد ملت" بود ؟؟
نویسنده ی کتاب در اینجا نیز، تصویر دیگری از مصدق السلطنه به دست می‌ دهد. شاهزاده ی قجری مصدق، زمیندار و فئودال بزرگ و نوه‌ ی یکی از پادشاهان قاجار، جزو آن هزار فامیلی یا "الیگارش هایی" بود که صاحب ایران بودند و بر آن حکومت می‌ کردند. او و همه ی فرزندانش توانسته بودند تحصیلات عالی بسیار گرانی در سوییس و فرانسه داشته باشند. فرزندانش خدمتکار فرانسوی داشتند و هنگامی که بیمار می‌ شدند، برای درمان به پاریس یا ژنو فرستاده می‌ شدند. دی بلیگ هتا اشاره می‌ کند که مصدق، اگر چه غیر قابل باور به دید رسد، اما احتمالن یک معشوقه ی فرانسوی داشته است. یک بار که مصدق در داخل کشور تبعید شده بود، کلی خدم و حشم با خود برد، از جمله آشپز مخصوص وی. "دین اچسون"، از مصدق به عنوان یک "زمیندار ایرانی ثروتمند و مرتجع" نام می‌ برد که "محرک وی، نفرت متعصبانه‌ اش علیه انگل ایسی‌ ها بود".

البته درباره ی تنفر وی علیه انگل ایسی‌ ها، بسیار جای تردید است. دایی وی "فرمانفرما" که شازده‌ ی قجری است، تقریبن برای چار دهه یکی از متحدین مهم استعمار بریتانیا در ایران بود. مصدق در خاطراتش می‌ نویسد که او در نخستین منصب خود به عنوان والی پارس، با کنسول انگل ایس "دست در دست مانند برادر کار می‌ کردند".

به عنوان میهن‌ پرست نیز، مصدق یک الگوی قانع‌ کننده نیست.

بر اساس خاطرات خود مصدق السلطنه، وی در پایان تحصیلات حقوق در سوییس، تصمیم گرفت در آنجا بماند و تبعه ی سوییس شود. او عقیده‌ اش را زمانی دگرش داد که به او گفتند برای دریافت تابعیت سوییس، باید ده سال صبر کند. در همان روزگار، فرمانفرما دایی مصدق دله السلطنه، در ایران یک "جایگاه خوب" برای وی تضمین کرد که او را به بازگشت ترغیب نمود.

این ادعا که مصدق یک لیبرال سکولار بود نیز، به استناد برخی از بیانیه‌ های خودش رد می‌ شود. دی بلیگ از او نقل می‌ کند که هر کسی که اسلام را فراموش کرده است، "جایگاه و شرافتی ندارد و باید کشته شود" !! روابط نزدیک او با اسلام گرایان یا الله پرستان اصیل، از جمله گروهک تروریستی فداییان اسلام، که نخست وزیر پیش از وی "حاج علی رزم‌ آرا" و نیز روشنفکر بی بدیل ایران زنده یاد "احمد کسروی تبریزی" را به قتل رساندند، دلیل نگرانی بسیاری از هواداران مصدق بود.

همچنین این ادعای کریستوفر دی بلیگ که مصدق از توطئه‌ ی قتل رزم‌ آرا خبر داشت نیز، تنها بر شایعه و سخنان تند مصدق استوار است که وی گفت: "من تو را همینجا می‌ کشم، من خون به پا می‌ کنم !!".

این ادعای مصدق در خاطراتش نیز، که در خواب "یک موجود آسمانی" را که احتمالن "عمام غایبی" چیزی بوده است را دیده که از او دعوت می‌ کرد تا "زنجیرهای ایران را پاره کند" نیز، نکته‌ ی روشن و قابل تاملی درباره‌ ی طرز فکر وی به دست می‌ دهد. دروغ و یاوه و ادعایی سخیف که پیش از او نیز درباره ی صدها قدیسک و دین فروش فریبکار دیگر هم بیان شده است یا خود به مانند وی، چنان ادعاهای سخیفی کرده اند.

استاد مصدق دله السلطنه
نویسنده‌ ی کتاب "میهن‌ پرست ایران"، همچنین درباره ی روابط مرموز مصدق با یک خانم پاریسی می‌ نویسد، و اشاره‌ هایی ناروشن می‌ کند که شاید مصدق در این فکر بوده که در فرانسه بماند تا در کنار وی باشد.
نام مصدق با جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران در سال ۱۳۳۰ گره خورده است. اما او هتا هموند آن مجلسی هم نبود که صنعت نفت را ملی کرد !! طرح مربوطه، از سوی پنج هموند مجاس نوشته شده بود که سپس همه ی آنان پشت مصدق قرار گرفتند تا نخست وزیر شود و دو سال پس از آن هم، از وی جدا شدند. این شاهنشاه بود که او را برای اجرای ملی شدن قانون صنعت نفت منصوب کرد، اما مصدق در این راه شکست خورد و همه را علیه ایران شوراند.

کریستوفر دی بلیگ تلاش کرد تا ماجرای شورانگیز سال ۱۹۵۱تا ۱۹۵۳ در ایران را، به عنوان برخورد ملی‌ گرایی ایرانی با استعمار انگل ستان نشان دهد. اما تحمل این ادعا بسیار سخت است، چرا که ایران هرگز مستعمره ی انگل ستان نبوده است. شرکت نفت انگل ایس و ایران، در ۵ ناحیه ی دور افتاده ی یکی از استان‌ های کشور حضور داشت، که روی هم رفته هتا نیم درصد از خاک پهناور ایران را شامل‌ نمی‌‌ شد. در اوج فعالیت این شرکت، روی هم رفته ۱۱۸ کارمند خارجی حضور داشتند که بسیاری از آنان هندی های سیک و الله پرست و به عنوان نگاهبان یا خدمتکار بودند. با این حساب، بیشتر قریب به اتفاق ایرانیان، هتا یک انگل ایسی را هم در طول زندگیشان ندیده بودند !!

با این حال‌‌، دی بلیگ ایرانیان را به عنوان "بومیان" یا "شرقی‌ ها"، در برابر "جهان سپید پوست" قرار می‌ دهد؛ البته که ایرانیان خود را سیاه پوست‌ و یا هتا افراد محترم شرقی نمی‌ دانند !! آنها خود را آریایی و از این چشم انداز، خود را از انگل ایسی‌‌ ها برتر می‌ شمارند.

دی بلیگ اسلن  نمی‌ تواند بپذیرد که ایرانیان مخالف مصدق، ممکن بود که از خودشان دیدگاه و راهبردی داشته باشند. او می‌ نویسد: "نمایندگان مخالف مجلس، از سوی سیا تحریک شده بودند تا اعتبار همه پرسی ایی را که مصدق به دور از روند قانونی برگزار کرده بود، زیر پرسش ببرند".

او می‌ گوید هنگامی که "دکتر منطقی حرف می زد"، مخالفانش داد و فریاد می‌ کردند. وی تظاهرات خیابانی هواداران مصدق را "نمایش خشم خلق" می‌ نامد، اما تظاهرات‌‌ مخالفان مصدق السلطنه را با برچسب "آشوبگران و اغتشاشگران" تخطئه می‌ کند.

دی بلیگ در کتابش بارها‌‌ از عزل مصدق به عنوان یک کودتای نظامی یاد کرده، در حالی که فراموش کرده که هرگز هیچ یگان نظامی ایی، در تظاهرات‌ های خیابانی مشارکت نداشت تا "دکتر" را مجبور کنند که مخفی شود !!

استاد مصدق دله السلطنه
در آن روزگار، مصدق وزیر دفاع بود و خود را فرمانده ی کل نیرو‌های مسلح نیز اعلام کرده بود. یکی از بستگانش به نام تیمسار "تقی ریاحی"، فرمانده ی ستاد ارتش بود و یکی دیگر از بستگانش به نام "محمد دفتری"، رییس پلیس !! نیرو‌های سراسر کشور و تجهیزات آنان، در مهار و اداره ی انحصاری خود مصدق قرار داشت. فردی که از سوی شاه برای جانشینی مصدق به عنوان نخست وزیر برگزیده شده بود، "فضل‌ الله زاهدی" فرمانده ی بازنشسته‌ ای بود که پس از آنکه مصدق برای سر وی جایزه تعیین کرد، مخفی شده بود. زاهدی زمانی ظاهر شد که مصدق مخفی شده و مقاومت علیه وی به موفقیت رسیده بود.

دی بلیگ از این رویدادها به عنوان "نقشه برای بازگرداندن شاه" یاد کرده است، اما شاه نه کنار رفته بود و نه خلع شده بود که نیاز باشد او را دوباره به قدرت برگردانند. خود مصدق سرسختانه از اینکه پایان پادشاهی را اعلام و خود را به عنوان رییس یک نظام جمهوری احتمالی بنامد، خودداری ورزیده بود.

شاهزاده ی پیر قجری، رویکردی غیر جدی و شوخ‌ به همه چیز داشت. اولویت نخست او، گویی سرگرم کردن خود بود. او صاحب‌ نظران خارجی را در حالی که در بستر دراز کشیده بود و تظاهر می‌ کرد حالش خوب نیست، به حضور می‌ پذیرفت. به نوشته‌ ی دی‌ بلیگ، مصدق در جریان محاکمه‌ اش، تیمسار "آزموده" دادستان ارتش را به کشتی گرفتن دعوت می‌ کرد و می‌ گفت "اگر من نبردم، سرم را می‌ زنم".


یکی از ترفندهای مصدق، تظاهر به اعتصاب غذا بود، چون مخفیانه غذا می‌ خورد. این ماجرا، در یک مورد موجب خشم همسرش شد؛ همسر مصدق بالش او را بلند کرد تا خوراکی‌ های مخفی شده زیر آن را به گزارشگری به نام "محمود کشاورزیان" که برای مصاحبه آمده بود، نشان بدهد.

اما چرا به ادعای دی بلیگ، آمریکایی‌ هایی که به مدت ۳ سال از مصدق پشتیبانی کرده بودند، ناگهان تصمیم گرفتند او را از قدرت خلع کنند ؟

دی بلیگ چنین پاسخ می‌ دهد:
"در آمریکا، قوانین بازی سیاست، در دورانی که سناتور "جو مککارتی" کمونیست‌ های مشکوک را مورد پیگرد قرار می‌ داد، زیر پا گزاشته می‌ شد و فرصت مناسبی بود تا برای دفاع از ارزش‌ های آمریکایی، یک زور بازو در خارج نشان داده شود".

دی بلیگ ناشناختگی خود درباره ی سیاست‌ های آمریکا در دهه ی پنجاه میلادی را هنگامی به نمایش می‌ گزارد که ژنرال "آیزنهاور" را جنگجویی توصیف می‌ کند که دستکش‌ های جنگ سرد را در آورده است. او مدعی می‌ شود که برادران "دالس"، "جان فوستر" وزیر امور خارجه و "آلن" فرنشین سازمان سیا، "یک زوج جاسوس جنگی" بودند که می‌ خواستند نام مصدق را به عنوان بازیچه‌ ی حزب توده که هوادار شوروی بود، خراب کنند. اذغان می‌ کنید که چنین انگیزه‌ ای بسیار سخیف است.

داستان و مدیحه‌ سرایی کریستوفر دی بلیگ درباره ی مصدق دله السلطنه، بیش از هر چیز، به دلیل بررسی نکردن و پژوهیدن واقعیت های مسلم، پر از اشتباه است. نام‌ های بسیاری را غلط استفاده می‌ کند، از "آن لمبتون" افسر اطلاعاتی انگل ایس در تهران تا "سید مجتبا میر لوحی" سرکرده ی گروهک تروریستی فداییان اسلام، با نام مستعار نواب صفوی را.

شوربختانه به دید می‌ رسد‌‌ که دی بلیگ، هیچ چیز درباره ی صدها کتاب و هزاران مقاله‌ ای که درباره ی رویدادهای ایران نوشته شده نمی‌ داند. او پنداشت را بر این گزاشته که ایرانیان نمی‌ توانند هیچ روایت معتبری از تاریخ خود به دست دهند. دی بلیگ می‌ گوید هر زمان که "دکتر" اعتصاب غذا می‌ کرده، "اشتهایش همیشه بر او چیره می‌ شده".

داستان مصدق، بیش از نیم سده به درازا کشید. تاریخ ممکن است او را به عنوان کودکی نازپرورده بنگرد که هرگز بزرگ نشد. برچسب مردم گرایی فریبکارانه ی منفی‌ وی، ممکن است دهه‌‌ ها پیش اغواگر بوده باشد، اکنون اما، دست‌ کم عجیب و غریب به دید می‌ رسد. افسانه‌ ی "کودتای آمریکایی‌‌ ها علیه مصدق"، چنان در برخی محافل دانشگاهی و سیاسی تثبیت شده که هر نقدی بر آن، توهین به مقدسات پنداشته می‌ شود !! یک مبلغ قدیمی این افسانه، استاد "اروند ابراهامیان"، از چهره‌ های معتبر ایرانی آمریکایی است که به تازگی از این واقعیت گله کرده است که "پس از ۴۰ سال از زندگیش" که تلاش کرده نام شاه و پدرش را تخریب کند، شاهد آن شده است که مردم در خیابان‌ های ایران، به ارواح آن بزرگ مردان درود می‌ فرستند و می‌ خواهند که به کشور برگردند !!

چاپ تمبر برای استاد مصدق دله السلطنه
از سوی رژیم جمهوری اسلامی

دیوسانی که در کودتای ضد پادشاهی مشروطه به سرکردگی
استاد دکتر محمد مصدق دله السلطنه، همکاری داشتند
شاید برکناری مصدق السلطنه از نخست‌ وزیری از سوی شاهنشاه، آنچه که "کودتای مرداد" خوانده می‌ شود و نزد ایرانیان به "۲۸ مرداد" معروف است، یک اقدام اشتباه بود. اما رویدادهایی که به این اقدام منجر شدند، نشانگر انجام یک کودتا نیستند. نگاهی به هر فرهنگ نامه ای که می‌ خواهید بیندازید. بیشتر، حذف یک جناح در اداره‌ ی کشور از سوی جناح دیگر را شاید بتوان کودتا نامید. ممکن است مصدق هتا بهترین چیزی باشد که بشریت به چشم دیده است !! اما واقعیت این است که او هر کسی را علیه خود برانگیخت و قادر نشد یک راهبرد برای هدایت ایران از بحران به دست دهد.

می‌ توان شاهنشاه که مصدق را خوب می‌ شناخت را سرزنش کرد که چرا او را به نخست‌ وزیری منصوب کرد. شاه می‌ دانست که "دکتر" پیر قجری، اگر چه رهبر کاریزماتیک اپوزوسیون به شمار می‌ رفت، اما یک فرنشین دولت ناتوان بود. این "دکتر باشی" پیر که یک شاهزاده‌ ی قلبن خودشیفته بود، خیلی ساده، برای دیوان سالاری و کارهای دولتی و روزنامه خواندن و شرکت در نشست ها و مذاکره و حل مسائل و غیره، وقت نداشت !!

کریستوفر دی بلیگ می‌ نویسد:
"بدون سرنگونی مصدق، تاریخ ایران خوشبخت‌ تر می‌ بود". ممکن است اینطور باشد، اما برخی ممکن است بگویند این تاریخ بدون اشتباهات مصدق خوشبخت‌ تر می‌ شد.

امیر طاهری

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بس که این ملت خر است

مملکت در دست مشتی خائن غارتگر است بس که این ملت خر است حال روشنفکر بیچاره ز بد هم بد تر است بس که این ملت خر است مغزها له شد به زیر سم ملایان قم وای در عصر اتم صحبت عمامه و تسبیح و ریش و منبر است بس که این ملت خر است هر که حرفی زد ز آزادی دهانش دوختند جان ما را سوختند حرف حق این روز ها گویی گناه منکر است بس که این ملت خر است مملکت افسوس برگشته به صد ها سال پیش حرف عمامه است و ریش گوز من بر ریش هر چه شیخ در هر کشور است بس که این ملت خر است خاک شهر قم گمان داری بشر می پرورد تخم خر میپرورد زانکه هر سو شیخکی بر منبری در عرعر است بس که این ملت خر است ما که می دانیم حال شیخ ها در حجره ها وای بر احوال ما کز تف هم درسها ماتحتشان دائم تر است بس که این ملت خر است شیخ ریقویی که دائم بود دنبال لوات در پی فور و بساط با فلان پاره اش امروز یک شیر نر است بس که این ملت خر است وانکه خیک گنده اش پر بود دائم از عرق چونکه برگشته ورق پیش چشم ملت اکنون بهتر از پیغمبر است بس که این ملت خر است معده هر شیخ چون پ

اسناد شرارت و آدم فروشی محسن مخملباف

" محسن مخملباف " که در سال ۱۳۵۳ به همراه دو نفر دیگر، اقدام به  یورش تروریستی  با چاقو به پاسبان خیابان ایران (مرحوم شامبیاتی) می کنند، در درگیری با وی مجروح و دستگیر می شود. اینک مستندات پرونده ی مخملباف را به نقل از گزارش ساواک و نیز گزارش روزنامه ی اطلاعات در اختیار همگان می گزاریم. همچنین گواهی نزدیکان و قربانیان وی مبنی بر همکاریش با آدمخوار رژیم لاجوردی (فرنشین وقت زندان اوین)، در دستگیری و پرونده سازی برای مخالفان جمهوری اسلامی را نیز مورد بررسی قرار می دهیم. گزارش ساواک از دستگیری محسن مخملباف سازمان اطلاعات و امنيت كشور س. ا. و. ا. ک خيلی محرمانه گزارش بازجویی مشخصات متهم "محسن" فرزند "حسين"، شهرت مخملباف، شماره ی شناسنامه ۶۱۴۴۸ تهران، متولد ۱۳۳۶ تهران، شغل كارگر بازار (پسته ‌فروشی) مغازه ی لطفعليان، سرای پايدار، محل سكونت: تهران خيابان صفاری، كوچه ی يخچال، نبش كوچه، بالای لبنياتی، منزل اجاره‌ ای، مجرد، ميزان تحصيلات سوم متوسطه، دين اسلام، مذهب شيعه اثنا عشری، تابعيت دولت شاهنشاهي ايران، فاقد سابقه ی اتهامی و كيفری از نظر ضد امنيتی م

رونمایی از کس کش اعظم و وروره جادوی پاسدار قالیباف

چندی است که ویدیو کلیپ هایی از فردی منتشر می شود که دقیقن حرف دل رنج دیدگان و مردم ستم دیده ی ایران را می زند. او نقابی بر چهره زده است تا ماهیت درنده ی گرگش را پنهان سازد. "سید محید حسینی" از توله حرامزادگان الله پرست تازی باقی مانده از یورش الله پرستان عرب نخستین به کشورمان می باشد که هم اکنون با داغ اسلام اهریمنی بر دل و پیشانی دعاگوی خویش، سالیان سال است که مشاور مطبوعاتی و رسانه ای پاسدار "قالیباف" در شهرداری رژیم در تهران می باشد. فردی که سیل ارقام نجومی رد و بدل شده ی شهرداری و بده بستان ها و البته رانت خواری شخصی خودش از این موهبت سفره ی نکبت جمهوری اسلامی را دیده و هم از آن خوان پربرکت خمینی حرامزاده، بسیار نوشیده و چشیده. وی در یکی از ویدیو کلیپ هایی که از وی منتشر شده است، با حساب بر روی ساده لوحی مخاطبان خود در سیستان و بلوچستان، از احساسات انسانی آنها سو استفاده کرده و خود را در حالی هم آوا و همراه آنان و شریک درد و رنج و فقرشان جا می زند که تو گویی وی در همه ی این چهل سال عمر نکبتی که از ولایت فقیه گرفته، نه تنها روحش هم از فقر دهشتناک و فاحش د