رد شدن به محتوای اصلی

و تباهی آغاز یافت...

در سرزمین من برف می بارد

اگر در سرزمینی زندگی می کنید که در آنجا برف می بارد و بادهای سرد بر پیکر بی جان پیرامون و گرم شما می تازند، آنجا سرزمینی است که آفتاب در آنجا بر زمین نمی تابد. ابرهای تیره و تار آسمان آن سرزمین را فراگرفته اند و خورشید حقیقت در پس آن سیاهی، به خیال خود می درخشد و در واقعیت ما تنها افسانه ای از حقیقت شعله ور آن بر سر زبان هاست.

ای افسونگر، به آسمان چه می نگری، خورشید در زمین غروب می کند
سرزمینی که در آن برف می بارد، هر از گاهی شاهد تابیدن آفتاب در اثر زدایش ابرهاست. این ابرها که نقش دیواری میان خورشید و زمین را ایفا می کنند، از خود زمین و از پدیداری خود خورشید برآمده اند و فرایند تولید آن تاریکی در اثر وجود خورشید، امری ناگزیر است. با هویدا شدن خورشید، برف ها آب می گردند و آب ها جاری شده و به زمین برکت می دهند. در سرزمینی که تاریکی بر آن چیره تر باشد، زود باشد که ابرها برای باری دیگر حضور به هم رسانند و توده هایی انبوه از سد را در برابر خورشید برافرازند؛ آنگاه است که آب ها دیگر به برف وفاداری نخواهند بود و یخ می زنند و این یخ زدگی تا بدان پایه است که هتا از نشست برف های آینده بر خود نیز جلوگیری می کنند.

برف ها با این وجود بر یخ ها و هر چیز یخ زده ی دیگر می نشینند، اما به درون آنها نفوذ نمی کنند و اگر رهگزی خیلی ساده پا بر این توده ی یخین برف نشسته بگزارد، پایش بر روی آن خواهد سرید و نقش بر زمین خواهد شد. این داستان اجتماع انسانی است. زمین های گرم استوایی با خورشید از اینرو مانوس ترند.

فقر در ایران؛ شاهنشاه:
اگر در انقلاب سپید رخنه پیدا شود، بچه های شما در خاکروبه بازی خواهند کرد
در ایرانی که فرهنگ و تمدنش داعیه ی انسانیت و اخلاق دارد، ذهنیت ایرانی پذیرفته است که دستی پنهان همیشه این سرزمین را از خشکسالی و دروغ و دشمن در امان نگاه می دارد؛ حال آنکه هم دشمن های بسیاری از درون و برون بر این میهن تاخته اند، آن را تجزیه و اشغال کرد و کشتارهای ملیونی کرده اند و هم سرزمینی که به برکت همان آفتاب دچار خشکسالی شده و به برکت همان آفتاب دچار یخ زدگی و برف گرفتگی، سرزمینی نیست که از دروغ رسته باشد و این واقعیت را بر زبان بیاورد.

از اینرو، ایرانیان به دورویی در رابطه با وجود آفتاب همیشه درخشان و سرزمین یخ زده ی تاریخی خویش روی آورده اند و این واقعیت مسلم را کتمان می کنند.

در این سرزمین، قلب نیز یخ می زنند. مردم تنگدست همچنان فرزندآوری می کنند و فرزندانشان در کودکی مجبور به کار می کردند و چون شمار این بلازدگان در آن سرزمین، در ابعاد چند ملیونی افزایش یافته است، آمار سواستفاده از آنان نیز به میزان ویرانگر و چشمگیری سر به آسمان ساییده است. هستند موجوداتی در آن سرزمین تاریکی که از کودکان بهره کشی جنسی می کنند و از آنها به عنوان دستگیره های آینده ی تولید و قاچاق مواد مخدر و دیگر انواع تبهکاری ها و بزه ها، نهایت بهره کشی را صورت می دهند.

در آن سرزمین، تمدن انسانی به چالش کشیده شده است.

به کودکانی که گل می فروشند، انواع تحقیر و سرکوب را روا می دارند و این برای ایرانیان که هر روزه با فقر زدگی تحمیلی و دیدن چنین وضع تابهنجاری کنار آمده و شرایط برایشان عادی شده و تبدیل به اموری روزمره گشته است، دغدغه ای نیست که آفتاب وار بتواند دل های یخ زده را گرم سازد.


کودک به داروغه ی شهر می گوید آقا می شود ساقه هایش را نخوریم. این سخن دردناکی بود که کودکی که از سوی دست نشانده ی حکومت ناب محمدی او را مجبور به خوردن گل هایی که می فروخت کرده بود، شنیده شد. از این فاجعه بار تر و خاموش تر، این نبود که داروغه ی ستمگر بیمار، از آن اقدام اهریمنانه ی خود فیلم گرفته و آن را برای نمایش همه، در شبکه های اجتماعی قرار داده است، بلکه فاجعه ی اصلی آن بود که این رویداد تلخ مصیب بار، برای هزارمین بار بود که تکرار می شد و همچنان سکوت و خاموشی مردم.

رسولان ویرانی کشور که در قاموس قانون اساسی جمهوری اسلامی، خون صدها هزار ایرانی را به بهانه ی انقلاب و جنگ و مبارزه با ضد انقلاب و گسترش مبانی اسلام محمدی، زندانی و شکنجه و زندانی کرده اند، از این رویدادها به عنوان خودنمایی خویش از برای پاک کردن دستان آلوده ی شان بهره برداری کردند و خروش احتمالی چندی از مردم را بدین روش، در نطفه خفه نمودند.

این ذهنیت بازیچه ی ایرانیست.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

رونمایی از کس کش اعظم و وروره جادوی پاسدار قالیباف

چندی است که ویدیو کلیپ هایی از فردی منتشر می شود که دقیقن حرف دل رنج دیدگان و مردم ستم دیده ی ایران را می زند. او نقابی بر چهره زده است تا ماهیت درنده ی گرگش را پنهان سازد. "سید محید حسینی" از توله حرامزادگان الله پرست تازی باقی مانده از یورش الله پرستان عرب نخستین به کشورمان می باشد که هم اکنون با داغ اسلام اهریمنی بر دل و پیشانی دعاگوی خویش، سالیان سال است که مشاور مطبوعاتی و رسانه ای پاسدار "قالیباف" در شهرداری رژیم در تهران می باشد. فردی که سیل ارقام نجومی رد و بدل شده ی شهرداری و بده بستان ها و البته رانت خواری شخصی خودش از این موهبت سفره ی نکبت جمهوری اسلامی را دیده و هم از آن خوان پربرکت خمینی حرامزاده، بسیار نوشیده و چشیده. وی در یکی از ویدیو کلیپ هایی که از وی منتشر شده است، با حساب بر روی ساده لوحی مخاطبان خود در سیستان و بلوچستان، از احساسات انسانی آنها سو استفاده کرده و خود را در حالی هم آوا و همراه آنان و شریک درد و رنج و فقرشان جا می زند که تو گویی وی در همه ی این چهل سال عمر نکبتی که از ولایت فقیه گرفته، نه تنها روحش هم از فقر دهشتناک و فاحش د...

وقتی امید دانا و هم خوابه اش صدیقه زرین کلاه مشتاق آبادی، مادر قهبگی را معنی می کنند

من کم ترین (امید باقر خاله): "مدیونید اگر فکر کنید افزون بر گفتارم، اندکی هتا اندکی، در کردار در زندگی روزمره ام تناقض وجود دارد !!" من و همسرم کارد هواله ی شکم مردم ایران می کنیم، اما خودم سه برابر روزهای جوراب فروشیم شده ام و همسرم مثل ندید بدیدها فرتور غذاها و رستوران ها و باز رستوران ها و غذاها را به چشم کارد به شکم خوردگان می کشانیم تا چشمشان کور شود و جیکشان درنیاید. من و همسرم به هنرمندان فحاشی می کنیم و آنها را بی سواد و احمق می خوانیم، اما خودمان تا دلتان بخواهد با تک تک هنربندان رژیم فرتور می اندازیم و منتشر می کنیم؛ هتا با افشین بله افشین خواننده ی بدصدا و جلف که یادتون هست... «دیگه ازت بدم میاد، پیشم نیا عروسک» !! من و همسرم همیشه از شبکه ی من و تو انتقاد می کنیم. من خودم همیشه به آن می گویم "مهد کودک من و تو"، اما هتا با مجری من و تو هم فرتور یادگاری می گیرم !! من و همسر کم ترینم، در فضای همگانی هر جور دلمان بخواهد می گردیم و می چرخیم و فرتورهای نگو و نپرس منتشر می کنیم، اما به دیگران ایراد می گیریم که چرا در خانه ی خودشان با شلوار...

متلکی بر حاشیه: گفتگوی فرامرز دادرس با کون خوب سوئد

چندی پیش، یکی از مخالفان پرهیاهوی شاهزاده "رضا پهلوی" به نام "فرامرز دادرس" که خود یکی از مصدق الهی ها و هواداران سفت و سخت هزرط "محمد مصدق دله السلطنه" می باشد، با دلقک رسانه "امید دانای باقر خاله" گفتگو کرد. این گفتگو که از پستوی خانه ی امید باقر خاله و انباری جناب دادرس انجام می گرفت، مخاطبان ملیونی خود را دچار شوک کرد و نتیجه این شد که پس از گوش دادن به مشتی خزعبلات تکراری که همگی از سر عقده بازی فوران کرده بودند، به یک نتیحه ی تکراری برسند و آن اینکه هم جمهوری اسلامی اینقدرها بد نیست که این دو موجود اپوزوسیون نما، نانشان را به نرخ روزش نخورند و نه دودمان ایرانساز پهلوی آنچنان خوب و سرآمد بود که نمکدانش را نشکنند !! جناب دادرس که پس از نزدیک به یک دهه سخن فرسایی در یوتوب انباری خود، هنوز به اندازه ی "خاله شاهدانه" هم روی کسی اثر نگزاشته، با ناسپاسی هر چه تمام تر عنوان کرده است که وی نانخور ارتش شاهنشاهی نبوده و با وقاحت ویژه ی آخوندی خود را مدیون شاهنشاه آریامهر فرمانده ی کل قوای نیروهای مسلح شاهنشاهی نمی داند. از این ناسپ...