سنایی بلخی
می نبینی آن سفیهانی که ترکی کرده اند ××××همچو چشم تنگ ترکان گور ایشان تنگ باد(سنایی)
کسی را ز ترکان نباشد خرد ××××کز اندیشه ی خویش رامش برد (فردوسی)
بخندید و آنگه بافسوس گفت××××که ترکان ز ایران نیابند جفت (فردوسی)
وفا ناید از ترک هرگز پدید××××وز ایرانیان جز وفا کس ندید( گرشاسبنامه, اسدی توسی)
ترکان رهی و بنده ی من بودند××××من تن چگونه بنده ی ترکان کنم( ناصر خسرو)
عشق آمد و عقل کرد غارت×××× ای دل تو بجان بر این بشارت
ترکی عجب است عشق, دانی×××× کز ترک عجب نیست غارت(خواجه عبدالله انصاری)
ما خود ز تو این چشم نداریم از ایراک×××× ترکی تو و هرگز نبود ترک وفادار(سنایی)
و شاه ندانست که ترکان را وفا نباشد.(اسکندر نامه)
رسم ترکان است خون خوردن ز روی دوستی ×××× خون من خورد و ندید از دوستی در روی من(خاقانی)
خونم همی خوری که ترا دوستم بلی ×××× ترک این چنین کند که خورد خون بدوستی(خاقانی)
غارتی از ترک نبرده ست کس ××××رخت به هندو نسپرده ست کس(نظامی)
ز بس کاورده ام در چشمها نور×××× ز ترکان تنگ چشمی کرده ام دور(نظامی)
روی ترکان هست نازیبا و گست××××زرد و پرچین ترنج آبخست (فرقدی)
آن کیست کاندر رفتنش صبر از دل ما می برد××××ترک از خراسان آمده ست از پارس یغما می برد(سعدی)
آن غزان ترك خونريز آمدند ××××بهر يغما برو دهي ناگه زدند
دو كس از اعيان ده يافتند ××××در هلاك آن يكي بشتافتند(مثنوي معنوي _ مولوي)
مولوی
خون خوري تركانه كاين از دوستي است ××××خون مخور , تركي مكن, تازان مشو(خاقاني)
به نفرين تركان زبان برگشاد ×××× كه بي فتنه تركي ز مادر نزاد
ز چيني به جز چين ابرو مخواه ××××ندارند پيمان مردم نگاه
سخن راست گفتند پيشينيان ××××كه عهد و وفا نيست در چينيان (نظامي)
فردوسی بزرگ
می نبینی آن سفیهانی که ترکی کرده اند ××××همچو چشم تنگ ترکان گور ایشان تنگ باد(سنایی)
کسی را ز ترکان نباشد خرد ××××کز اندیشه ی خویش رامش برد (فردوسی)
بخندید و آنگه بافسوس گفت××××که ترکان ز ایران نیابند جفت (فردوسی)
وفا ناید از ترک هرگز پدید××××وز ایرانیان جز وفا کس ندید( گرشاسبنامه, اسدی توسی)
ترکان رهی و بنده ی من بودند××××من تن چگونه بنده ی ترکان کنم( ناصر خسرو)
عشق آمد و عقل کرد غارت×××× ای دل تو بجان بر این بشارت
ترکی عجب است عشق, دانی×××× کز ترک عجب نیست غارت(خواجه عبدالله انصاری)
ما خود ز تو این چشم نداریم از ایراک×××× ترکی تو و هرگز نبود ترک وفادار(سنایی)
و شاه ندانست که ترکان را وفا نباشد.(اسکندر نامه)
رسم ترکان است خون خوردن ز روی دوستی ×××× خون من خورد و ندید از دوستی در روی من(خاقانی)
خونم همی خوری که ترا دوستم بلی ×××× ترک این چنین کند که خورد خون بدوستی(خاقانی)
غارتی از ترک نبرده ست کس ××××رخت به هندو نسپرده ست کس(نظامی)
ز بس کاورده ام در چشمها نور×××× ز ترکان تنگ چشمی کرده ام دور(نظامی)
روی ترکان هست نازیبا و گست××××زرد و پرچین ترنج آبخست (فرقدی)
آن کیست کاندر رفتنش صبر از دل ما می برد××××ترک از خراسان آمده ست از پارس یغما می برد(سعدی)
آن غزان ترك خونريز آمدند ××××بهر يغما برو دهي ناگه زدند
دو كس از اعيان ده يافتند ××××در هلاك آن يكي بشتافتند(مثنوي معنوي _ مولوي)
مولوی
خون خوري تركانه كاين از دوستي است ××××خون مخور , تركي مكن, تازان مشو(خاقاني)
به نفرين تركان زبان برگشاد ×××× كه بي فتنه تركي ز مادر نزاد
ز چيني به جز چين ابرو مخواه ××××ندارند پيمان مردم نگاه
سخن راست گفتند پيشينيان ××××كه عهد و وفا نيست در چينيان (نظامي)
فردوسی بزرگ
نظرات