رد شدن به محتوای اصلی

پس از ۱۴۰۰ سال

غربت خانگی بدین معناست که هم در جمع تنها باشی، هم در جمع آشنا تنها باشی و هم در فرهنگ و کشور خودت بیگانه تلقی شوی. اینست که با هم قهریم، تفاهم لازم را نداریم و گفتارمان پتک و دیوار و ویرانی است، هنوز و پس از ۱۴۰۰ سال...

وقتی رسالت خردمند به دست آتش سپرده می شود، وقتی خون سیاوش جایش را به خون حسینی می سپارد که خودش و تبارش از یورشگران، غارتگران، متجاوزان و دشمنان ایران و ایرانیند، وقتی رنگ هوس بر دل ها نقش لاف عشق می زند، وقتی رژیم حاکم بر ایران و دجال دیکتاتور نخست آن، یادآور ضحاک تازی و قادسیه است... وقتی این همه درد تاریخی و اجتماعی و فرهنگی و... داریم، دردهای شخصیمان حکم دارو و تسکین پیدا می کنند !! پناه می بریم به همان هوس هایی که می دانیم عشق نیست. می دانیم و می کنیم و می دانیم که خود کرده را تدبیر نیست. این همه ستم را ما با خود می کنیم، بازیچه می شویم، خودمان را فریب می دهیم و از اینرو و به ناچار به همدیگر دروغ می گوییم. دردی است مشترک که فریاد کردنش هم جرم است، زندان و شکنجه و اعدام و تبعید و دربه دری دارد. اما... همیشه یک نفر باید به پا خیزد...


به همه ی رسانه های سخت افزاری و نرم افزاری دسترسی دارید و هنوز به معجزه هایی معتقدید که ۱۴۰۰ سال پیش در صحرا از سوی عربی بی سواد، زن باره، بچه باز، متجاوز و جنگجو، به اذن الله اش انجام شده است. هنوز از نکیر و منکری می ترسید که تنها حضورشان در برگه های روضه خوانان و دین فروشان و البته در وهم و اندیشه ی تان است. هنوز از پوچی هایی که به خوردتان داده اند می ترسید، زبون می شوید، سرکوب می شوید، سواری می دهید، ازتان بهره کشی می کنند و مستعمره ی دین و دولتید و خود را هم زمان آریایی اصیل و مومنانی به امید بهشت می پندارید.

جای افسوس است که مردم ما از خرد و کلان، دچار این درد مشترکند که درمانش در ژرفای اقیانوس بی خردی و بی حسی گم شده است. کم نیست این همه را کژدار و مریض تا کردن، هر یک از این زهرهایی که به شریان وجودی هر ملت دیگری ریخته بودند، سده ها بود که به دیار عدم پیوسته بود، اما اگر مرام و خوی ایرانی و فرهنگ پارسی همچنان دست کم با لاشه اش راه می رود، جای اندکی امیدواری است؛ از اینرو می نویسم، مگر که یک تن به خود آید.


پس از ۱۴۰۰ سال، خون عمامان عرب و صحابه ی شکم و زیر شکم پرست، از خون سعید زینالی ها و محمد مختاری ها و سعیدی سیرجانی ها رنگین تر است. چه تلخ گفت زنده یاد سید احمد کسروی تبریزی که در آن روزگار که روس ها، آزادی خواهان را در تبریز به دار می کشیدند، مردم الله زده ی ایران در کوچه ی همسایه بساط سوگ عمام اوسین بی وجودی را بر پا کرده بودند که انگار نه انگار هم میهن آنان به دست بیگانه ی اشغالگر شمالی دارد کشتار می شود !!

چه بگویم از این همه درد و رنج...

در موج خیز حادثه کشتی شکسته است
در ما غمی به وسعت دریا نشسته است

پس از ۱۴۰۰ سال، باران که می بارد عاشق می شوید، در طبیعت پاک قلیان می کشید تا لحظه ای خوشی داشته باشید... از خدای عرب و پیامبر و عمامانش می ترسید، از ابوالفضل هفت خط می ترسید، از آموزگار و آجان و قلدر محله، رییس اداره، سرباز ریقوی باتوم به دست، سپاهی فربه شده از مفت خوارگی و پول مزدوری بگیر تا عمام جمعه ی شهر و روستایتان تا فرماندار و ولی فقیه می ترسید. به حکم باوری که پذیرفته اید بر شما حکومت می کنند، شما ستون این حکومت را در دل ها و ذهن هایتان پابرجا ایستانده اید، گله از چه می کنید ؟ کدامین نجات را می خواهید ؟ کدامین وهم ؟

همه چیز از تو آغاز می شود، همه ی خوشبختی در دستان شماست.


این خواست خدا بوده است که مشرکین را گمراه کند؛ باور نمی کنید این سوره ی کزا در مصحف شریف را قرقره کنید:

وَلو شاءَاﷲ ما اَشرکوا.
اگر الله می ‌خواست مشرک نمی ‌شدند.
انعام - ۱۰۷

چه باید کرد کفر مرا و ایمان خونین شما را ؟ با چه قلمی و با چه زبانی و با چه فریادی باید خفقان فروخفته ای را پس از ۱۴۰۰ سال بیان کرد ؟

هنوز و پس از ۱۴۰۰ سال، با خود بیگانه اید؛ یعنی آیا همان ۱۴۰۰ سال هم اینگونه پراکنده بوده اید که میهنمان دست خوش تسخیر اعراب شد ؟ آیا موشک و نظامی گری را درمان بی امنیتی ریشه ای خود می پندارید ؟ هنوز آیا من را دشمن خویش برمی شمارید که سخنی مخالف می زنم و آن دیوسان نشسته بر قدرت و ثروتتان را دوست و امین می پندارید ؟

مرگ یک بار بیشتر مرا فراز نمی آید، آن یک بار در حالی خواهم مرد که پای ارزش های انسانی و حقوق بشر و آزادی و بال های شکسته و بسته ی عشق ایستاده ام.

فراموش نکنید که ۱۴۰۰ سال، یک معیار از برای این خفت است. فراموش نکنید که ما مردمی هستیم با همه ی افتخاراتمان سرکوب شده، که به ما عقیده و آخرتی تحمیل شده است که از نخست و تا به امروز، با شمشیر وارد شده و بر ما حکم رانده است، بابک ها و مازیارها کشته، زن ها تجاوز کرده و ثروت ها به یغما برده است. شاید اگر بیدار می شدیم، دیگر نام فرزندان خود را اسکندر و تیمور و چنگیز و آتیلا و محمد و علی و حسین و ... نمی گزاشتیم. شاید بیگانه تر از ایرانم که بتوانم روزگاری باز هوای میهنم را نفس بکشم.

به یاد همه ی جاوید نامان آزادی که با خون خود این دشت گلزار آزاد اندیشی و آزاد منشی را سیراب کردند. زنده باد عشق...

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بس که این ملت خر است

مملکت در دست مشتی خائن غارتگر است بس که این ملت خر است حال روشنفکر بیچاره ز بد هم بد تر است بس که این ملت خر است مغزها له شد به زیر سم ملایان قم وای در عصر اتم صحبت عمامه و تسبیح و ریش و منبر است بس که این ملت خر است هر که حرفی زد ز آزادی دهانش دوختند جان ما را سوختند حرف حق این روز ها گویی گناه منکر است بس که این ملت خر است مملکت افسوس برگشته به صد ها سال پیش حرف عمامه است و ریش گوز من بر ریش هر چه شیخ در هر کشور است بس که این ملت خر است خاک شهر قم گمان داری بشر می پرورد تخم خر میپرورد زانکه هر سو شیخکی بر منبری در عرعر است بس که این ملت خر است ما که می دانیم حال شیخ ها در حجره ها وای بر احوال ما کز تف هم درسها ماتحتشان دائم تر است بس که این ملت خر است شیخ ریقویی که دائم بود دنبال لوات در پی فور و بساط با فلان پاره اش امروز یک شیر نر است بس که این ملت خر است وانکه خیک گنده اش پر بود دائم از عرق چونکه برگشته ورق پیش چشم ملت اکنون بهتر از پیغمبر است بس که این ملت خر است معده هر شیخ چون پ

اسناد شرارت و آدم فروشی محسن مخملباف

" محسن مخملباف " که در سال ۱۳۵۳ به همراه دو نفر دیگر، اقدام به  یورش تروریستی  با چاقو به پاسبان خیابان ایران (مرحوم شامبیاتی) می کنند، در درگیری با وی مجروح و دستگیر می شود. اینک مستندات پرونده ی مخملباف را به نقل از گزارش ساواک و نیز گزارش روزنامه ی اطلاعات در اختیار همگان می گزاریم. همچنین گواهی نزدیکان و قربانیان وی مبنی بر همکاریش با آدمخوار رژیم لاجوردی (فرنشین وقت زندان اوین)، در دستگیری و پرونده سازی برای مخالفان جمهوری اسلامی را نیز مورد بررسی قرار می دهیم. گزارش ساواک از دستگیری محسن مخملباف سازمان اطلاعات و امنيت كشور س. ا. و. ا. ک خيلی محرمانه گزارش بازجویی مشخصات متهم "محسن" فرزند "حسين"، شهرت مخملباف، شماره ی شناسنامه ۶۱۴۴۸ تهران، متولد ۱۳۳۶ تهران، شغل كارگر بازار (پسته ‌فروشی) مغازه ی لطفعليان، سرای پايدار، محل سكونت: تهران خيابان صفاری، كوچه ی يخچال، نبش كوچه، بالای لبنياتی، منزل اجاره‌ ای، مجرد، ميزان تحصيلات سوم متوسطه، دين اسلام، مذهب شيعه اثنا عشری، تابعيت دولت شاهنشاهي ايران، فاقد سابقه ی اتهامی و كيفری از نظر ضد امنيتی م

رونمایی از کس کش اعظم و وروره جادوی پاسدار قالیباف

چندی است که ویدیو کلیپ هایی از فردی منتشر می شود که دقیقن حرف دل رنج دیدگان و مردم ستم دیده ی ایران را می زند. او نقابی بر چهره زده است تا ماهیت درنده ی گرگش را پنهان سازد. "سید محید حسینی" از توله حرامزادگان الله پرست تازی باقی مانده از یورش الله پرستان عرب نخستین به کشورمان می باشد که هم اکنون با داغ اسلام اهریمنی بر دل و پیشانی دعاگوی خویش، سالیان سال است که مشاور مطبوعاتی و رسانه ای پاسدار "قالیباف" در شهرداری رژیم در تهران می باشد. فردی که سیل ارقام نجومی رد و بدل شده ی شهرداری و بده بستان ها و البته رانت خواری شخصی خودش از این موهبت سفره ی نکبت جمهوری اسلامی را دیده و هم از آن خوان پربرکت خمینی حرامزاده، بسیار نوشیده و چشیده. وی در یکی از ویدیو کلیپ هایی که از وی منتشر شده است، با حساب بر روی ساده لوحی مخاطبان خود در سیستان و بلوچستان، از احساسات انسانی آنها سو استفاده کرده و خود را در حالی هم آوا و همراه آنان و شریک درد و رنج و فقرشان جا می زند که تو گویی وی در همه ی این چهل سال عمر نکبتی که از ولایت فقیه گرفته، نه تنها روحش هم از فقر دهشتناک و فاحش د