خیام اگر ز باده مستی خوش باش
گويند بهشت و حـور عين خواهد بود و آنجا مي ناب و انگبين خواهد بود گر ما مي و معشوقه گزيديم چه باك آخر نه به عاقبت همين خواهد بود.
گويند بهشت و حـور عين خواهد بود
و آنجا مي ناب و انگبين خواهد بود
گر ما می و معشوقه گزيديم چه باك
آخر نه به عاقبت همين خواهد بود
گــر من ز می مغانه مستم هستم
گر كافـر و گبر و بت پرستم هستم
هــر طايفه ای به من گمانی دارد
من زان خودم هرآنچه هستم هستم
این قافله عمر عجب می گذرد
درياب دمي كه با طرب مي گذرد
ساقي غم فردای حريفان چه خوری
پيش آر پياله را كه شب می گذرد
بشنو این نکته که خود را زغم آزاد کنی
خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی
آخرالامر گل كوزه گران خواهي شد
حاليا فكر سبوكن كه پر از باده كنی
عمر بگذشت به بی حاصلی و بوالهوسی
ای پسر جام می ام ده که به پیری برسی
چه شکرهاست در این شهر که قانع شده اند
شاهبازان طریقت به مقام مگسی
جامی است كه عقل آفرينش می زد
صد بوسه ز مهر بر جبينش می زد
اين كوزه گـر دهر چنين جام لطيف
می ســــازدو باز زميــنش می زد
می نوش که عمر جاودانی این است
خود حاصلت از دور جوانی این است
هنگام گل و مل است ویاران سرمست
خوش باش دمی که زندگانی این است
برخیز وبتا بیا برای دل ما
حل کن به جمال خویشتن مشکل ما
یک کوزه شراب تا بهم نوش کنیم
زان پیش که کوزه ها کنند از گل ما
در عشق تو از ملالتم ننگي نيست
با بيخبران در اين سخن جنگي نيست
اين شربت عشق داروي مرادنست
نامردانرا از اين قدح رنگي نيست
نظرات