رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژوئن, ۲۰۱۰

داستان چشم

داستان چشم چشم يك روز گفت: ‌من ورای اين درّه ها کوهی كه با مه آبی پوشيده شده است را می بينم. آيا زيبا نيست؟ گوش اين حرف را شنيد و گفت: امّا كوه كجاست من آن را نمی شنوم؟! سپس دست، لب به سخن گشود و گفت : بيهوده تلاش می كنم تا آن را لمس كنم و نمی توانم كوهی بيابم. بيني گفت: كوهی وجود ندارد، نمی توانم آن را ببويم. بعد چشم رويش را به طرف ديگر برگرداند و آنها همگی با هم درباره هذيان عجيب چشم سخن گفتند، و گفتند بايد برای چشم اتّفاقی افتاده باشد!

درسهايي از ژاپني ها

درسهايی از ژاپنی ها     يکی از مديران آمريکايی که مدتی برای يک دوره آموزشی به ژاپن رفته بود ، تعريف کرده است که روزی از خيابانی که چند ماشين در دو طرف آن پارک شده بود می گذشتم رفتار جوانکی نظرم را جلب کرد . او با جديت وحرارتی خاص مشغول تميز کردن يک ماشين بود ، بی اختيار ايستادم .  مشاهده فردی که اين چنين در حفظ و تميزی ماشين خود می کوشد مرا مجذوب کرده بود . مرد جوان پس از تميز کردن ماشين و تنظيم آيينه های بغل ، راهش را گرفت و رفت ، چند متر آن طرفتر در ايستگاه اتوبوس منتظر ايستاد . رفتار وی گيجم کرد . به او نزديک شدم و پرسيدم مگر آن ماشينی را که تميز کرديد متعلق به شما نبود ؟ نگاهی به من انداخت و با لبخندی گفت : من کارگر کارخانه ای هستم که آن ماشين از توليدات آن است . دلم نمی خواهد اتومبيلی را که ما ساخته ايم کثيف و نامرتب جلوه کند. -------------------------------------------------------------------------------- يک کارگر ژاپنی در پاسخ " چه انگيزه ای باعث شده است که وی سالانه حدود هفتاد پيشنهاد فنی به کارخانه بدهد ؟ " جواب داد : اين کار به من اين احساس را می دهد...

چند پند

چند پند پند اول بوقلموني، گاوي بديد و بگفت:در آرزوي پروازم اما چگونه ، ندانم. گاو پاسخ داد: گر ز تپاله من خوري قدرت بر بالهايت فتد و پرواز کني. بوقلمون خورد و بر شاخي نشست. تيراندازي ماهر، بوقلمون بر درخت بديد، تيري بر آن نگون بخت بينداخت و هلاکش نمود. نتيجه اخلاقي با خوردن هر گندي شايد به بالا رسي، ليک در بالا نماني. پند دوم گنجشکي از سرماي بسيار قدرت پرواز از کف بداد و در برف افتاد. گاوي گذر همي کرد و تپاله بر وي انداخت. گنجشک ز گرماي تپاله جان بگرفت و به آواز مشغول شد. گربه اي آواز بشنيد، جست و گنجشک بدندان بگرفت و بخورد. نتيجه اخلاقي هر که گندي بر تو انداخت، حتماً دشمن نباشد. هر که از گندي بدر آوردت، حتماً دوست نباشد. گر خوشي، دهان ببند و آواز، بلند مخوان. پند سوم خرگوش از کلاغي بر سر شاخه پرسيد که آيا من نيز ميتوانم چون تو نشسته ، کار نکنم؟ کلاغ پاسخ داد: چرا که نه. خرگوش بنشست بي حرکت، روباهي از ره رسيد و خرگوش بخورد. نتيجه اخلاقي لازمت نشستن و کار نکردن بالا نشستن است.

خیام اگر ز باده مستی خوش باش

خیام اگر ز باده مستی خوش باش   گويند بهشت و حـور عين خواهد بود و آنجا مي ناب و انگبين خواهد بود گر ما مي و معشوقه گزيديم چه باك آخر نه به عاقبت همين خواهد بود. گويند بهشت و حـور عين خواهد بود و آنجا مي ناب و انگبين خواهد بود گر ما می و معشوقه گزيديم چه باك آخر نه به عاقبت همين خواهد بود گــر من ز می مغانه مستم هستم گر كافـر و گبر و بت پرستم هستم هــر طايفه ای به من گمانی دارد من زان خودم هرآنچه هستم هستم این قافله عمر عجب می گذرد درياب دمي كه با طرب مي گذرد ساقي غم فردای حريفان چه خوری پيش آر پياله را كه شب می گذرد بشنو این نکته که خود را زغم آزاد کنی خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی آخرالامر گل كوزه گران خواهي شد حاليا فكر سبوكن كه پر از باده كنی   عمر بگذشت به بی حاصلی و بوالهوسی ای پسر جام می ام ده که به پیری برسی چه شکرهاست در این شهر که قانع شده اند شاهبازان طریقت به مقام مگسی جامی است كه عقل آفرينش می زد صد بوسه ز مهر بر جبينش می زد اين كوزه گـر دهر چنين جام لطيف می ســــازدو باز زميــنش می زد می نوش که عمر جاودانی این ا...

مایوی اسلامی زنان ( ُبرقع + بیکینی = بوركينی )

مایوی اسلامی زنان ( ُبرقع + بیکینی = بوركينی ) مایوی اسلامی زنان ( ُبرقع + بیکینی = بوركينی ) اگر کسی از شما بپرسد بورکینی چیست؟ فکر می‌کنید چند در صد این احتمال وجود دارد که پاسخ شما این باشد که: بورکینی لباس شنا یا مایویی است با آمیزه‌ای از دو جلوه،شرقی افراطی و غربی افراطی، که همانا بُرقع و بیکینی باشند. مبتکران سوئدی نام مایوی اسلامی خود را «بورکینی» گذاشته‌اند . این مایو « آمیزه‌ای است از ُبرقع و بیکینی». بُرقع، که از جمله در افغانستان مورد استفاده قرار می‌گیرد، پوششی است که از سر تا پای زنان را می‌پوشاند. استفاده از بورکینی در این شهر کوچک در سوئد، تلاشی است برای کمک به دختران محجبه‌ای که یا از رفتن به استخر سر باز می‌زنند یا سراپا پوشیده در گرمکن‌های ورزشی در جلسه‌های درسی در استخر شنا شرکت می‌کنند. شنا جزیی از ورزش مدارس سوئد است و اگر شاگردان شنا کردن را نیاموزند نمره ورزش نخواهند گرفت. در اغلب کشورهای غربی، شنا مقوله‌ای مهم تلقی می‌شود اما با این حال تنها آموختن و آشنایی با فن شنا مهم است و نه اینکه از شاگردان بخواهند که شنا را در حد شناگران حرفه‌ای بیاموزند. شنا ه...

پیل الکتریکی اشکانیان

پیل الکتریکی اشکانیان می بینیم که وقتی که ایرانی به فضایِ آزاد میرود، می درخشد. شما نگاه کنید آوازۀ اختراعات، ابداعاتِ ایرانیها را هر رشته. این ایمیل را به این خاطر می فرستم که، احیاناً، اگر بعضی از هموطنان احساس حقارت در برابر غرب میکنند، یادشان باشد که ماها از زمانهایِ بسیار دور پیشتاز در همه چیز بوده ایم. با سپاس ازمرتضی، آریابوم. چقدر شگفت انگیز است هنگامی که می بینیم ، که اتفاقا گالولنی هم برای ساختن پیل ، همان فلز هایی را استفاده کرده که 2000سال پیش از این، ایرانیان برای ساختن پیل به کار برده بودند . پیل مورد استفاده ی ایرانیان در روستایی در نزدیکی بغداد بدست آمده است . باستان شناسانی که در آثار اشکانیان کندوکاو می کردند ، در کلبه ی یک کاهن یا کیمیاگر ایرانی شمار زیادی از این پیل ها را به دست آوردند . باید دانست که در زمان فرمانروایی اشکانیان که از ۲۵۰ پیش از میلاد تا ۲۲۴ پس از میلاد بخش مهمی از کشور کنونی عراق (اراک) و بغداد بخشی از شاهنشاهی ایران بوده است. برای نخستین بار یک باستان شناس آلمانی به نام ویلهلم کونیک یک پیل الکتریکی اشکانی را بیست سال پیش در ...
چقدر خنده داره که يک ساعت خلوت با خدا دير و طاقت فرساست. ولی 90 دقيقه بازی يک تيم فوتبال مثل باد می گذره! • چقدر خنده داره که صد هزارتومان کمک در راه خدا مبلغ بسيار هنگفتيه اما وقتی که با همون مقدار پول به خريد می ريم کم به چشم مياد! • چقدر خنده داره که يک ساعت عبادت در مسجد طولانی به نظر مياد اما يک ساعت فيلم ديدن به سرعت می‌گذره! • چقدر خنده داره که وقتی می خوايم عبادت و دعا کنيم هر چی فکر می‌کنيم چيزی به فکرمون نمياد تا بگيم اما وقتی که می‌خوايم با دوستمون حرف بزنيم هيچ مشکلی نداريم! • چقدر خنده داره که وقتی مسابقه ورزشی تيم محبوبمون به وقت اضافی می‌کشه لذت می‌بريم و از هيجان تو پوست خودمون نمی‌گنجيم اما وقتي مراسم دعا و نيايش طولاني‌تر از حدش می‌شه شکايت می‌کنيم و آزرده خاطر می‌شيم! • چقدر خنده داره که خوندن يک صفحه و يا بخشی از قرآن سخته اما خوندن صد سطر از پرفروشترين کتاب رمان دنيا آسونه! • چقدر خنده داره که سعي مي‌کنيم رديف جلو صندلي‌هاي يک کنسرت يا مسابقه رو رزرو کنيم اما به آخرين صف نماز جماعت يک مسجد تمايل داريم! • چقدر خنده داره که برای عبادت و کارهاي مذهبی هي...

فـــــــــــــــقـــــــــــــــــر

فـــــــــــــــقـــــــــــــــــر روزی يك مرد ثروتمند، پسر بچه كوچكش را به يك ده برد تا به او نشان دهد مردمی كه در آنجا زندگی می كنند چقدر فقيرهستند. آنها يك روز و يك شب را در خانه محقر يك روستايی به سر بردند. در راه بازگشت و در پايان سفر، مرد از پسرش پرسيد: «نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟» پسر پاسخ داد: «عالي بود پدر!» پدر پرسيد: «آيا به زندگی آنها توجه كردی؟» پسر پاسخ داد: «فكر می كنم!» پدر پرسيد: «چه چيزی از اين سفر ياد گرفتی؟» پسر كمی انديشيد و بعد به آرامی گفت: «فهميدم كه ما در خانه يك سگ داريم و آنها چهار تا. ما در حياطمان فانوسهای تزئينی داريم و آنها ستارگان را دارند. حياط ما به ديوارهايش محدود می شود اما باغ آنها بی انتهاست!» در پايان حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود. پسر اضافه كرد: «متشكرم پدر كه به من نشان دادی ما واقعا چقدر فقير هستيم!»

تخته سنگ

تخته سنگ کاخ تچر، کاخ داریوش بزرگ که قرن ها در زیر خاک پنهان بود در زمانهای گذشته حاکمی تخته سنگی را دروسط جاده قرار داد و برای اینکه واکنش مردم را ببیند خودش را در جایی مخفی کرد. بعضی از بازرگانان نظامیان و ندیمان ثروتمند حاکم بی اعتنا از کنار تخته سنگ میگذشتند و بسیاری هم غرولند میکردند که این چه شهریست که نظم ندارد، حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است. با این حال هیچ کس تخته سنگ را از وسط بر نمی داشت، نزدیک غروب یکی از روستائیان نزدیک سنگ رسید، در حالی که در پشتش بار میوه و سبزیجات بود، بارهایش را بر زمین گذاشت و با هر زحمتی که بود تخته سنگ را از وسط جاده بر داشت و آن را کناری قرار داد، ناگهان زیر تخته سنگ کیسه ای را دید، کیسه را باز کرد و در آن سکه های طلا و یاداشتی پیدا کرد. حاکم در آن یاداشت نوشته بود: هر سد و مانعی ممکن است موقعیتی برای تغییر زندگی انسان باشد.

شيرين ترين و آموزنده ترين لحظه زندگي پروفسور حسابي

شيرين ترين و آموزنده ترين لحظه زندگی پروفسور حسابی مطلبی که در ادامه می آید خلاصه شده بخش ملاقات با اینشتن از کتاب استاد عشق به قلم ایرج حسابی پسرپروفسور می باشد , هرچند این کتاب تنها کتابی است که بطور مشخص به زندگی نامه پروفسور حسابی پرداخته است واطلاعات بسیار ارزشمندی از زندگی این استاد ایرانی ارایه داده است ,  اما نوع نگارش آن خالی ازمشکل نیست و نکته مهمتر تاریخ حوادث است که بطور مشخص به آنها دركتاب اشاره اي نشده است , اما خلاصه بخش ملاقات با اینشتن پروفسور حسابی چند نظریه مهم در علم فیزیک داشتند كه مهم ترين آنها بي نهایت بودن ذرات بود , در این ارتباط با چندین دانشمند اروپایی مکاتبه و ملاقات می کنند و همه آنها توصیه می کنند که بهتر است که بطور مستقیم با دفتر پروفسوراینشتن تماس بگیرد بنابراین ایشان نامه ای همراه با محاسبات مربوطه را برای دفتر ایشان در دانشگاه پرینستون می فرستند بعد از مدتی ایشان به این دانشگاه دعوت میشوند و وقت ملاقاتی با دستیار اینشتن برایشان مشخص میشود پس از ملاقات با پروفسور اشتراووس به ایشان گفته می شود که برای شما وقت ملاقاتی با پروفسور اینشتن تعیی...

بخت خوب

بخت خوب نويسنده: دكتر راشل نائومي ريمن مترجم: مهدي مجردزاده كرماني و «. اين هم از بخت خانواده م ا » هر اتفاق بدي كه در خانواده ما م ي افتاد، پدرم سرش را تكان م ي داد و م ي گفت اين عبارت را در كمال راحتي و عادلانه براي هر موردي به كار مي برد و فرقي برايش نمي كرد كه اين اتفاق بد، به سادگي از دست دادن جاي پارك اتومبيل باشد و يا مورد مهمي نظير ورشكستگي و يا بيماري مزمن تنها دخترش. بخت خانواده ما ب ي ترديد بخت خوبي نبو د.  پدرم كه عقيده محكمي به مجبور بودن انسان در اين جهان داشت، زندگي را ناشي از تصادفات روزگار و در معرض خطر م يدانست و خود را دستخوش حوادث مي ديد. بخت خانواده ريمن غالبًا در خواب بود. طي سال هاي بسيار، عقيده بر اين بود كه ما مردمان بدبختي هستيم. در سال ١٩٧١ پدرم جايزه بخت آزمايي ايالت نيويورك را برد . مبلغ جايزه، رقم س رسام آوري نبود، ولي بيش از آن بود كه پدرم در عمر خود چنين مبلغي را يك جا ديده باش د. از نظر او، پول بادآورد ه اي بو د. از نظر من هم بخت خوبي بود، نه به لحاظ پول، بلكه به خاطر آن چه كه بعد از آن اتفاق افتاد. هنگام برنده شدن، پدرم در بيمارست...

پندهای زرتشت به پسرش

پندهای زرتشت به پسرش   آنچه را گذشته است فراموش کن و بدانچه نرسیده است رنج و اندوه مبر قبل از جواب دادن فکر کن هیچکس را تمسخر مکن - نه به راست و نه به دروغ قسم مخور خود برای خود، زن انتخاب کن به شرر و دشمنی کسی راضی مشو تا حدی که می توانی، از مال خود داد و دهش نما کسی را فریب مده تا دردمند نشوی از هرکس و هرچیز مطمئن مباش فرمان خوب ده تا بهره خوب یابی بیگناه باش تا بیم نداشته باشی سپاس دار باش تا لایق نیکی باشی با مردم یگانه باش تا محرم و مشهور شوی راستگو باش تا استقامت داشته باشی متواضع باش تا دوست بسیار داشته باشی دوست بسیار داشته باش تا معروف باشی معروف باش تا زندگانی به نیکی گذرانی دوستدار دین باش تا پاک و راست گردی مطابق وجدان خود رفتار کن که بهشتی شوی سخی و جوانمرد باش تا آسمانی باشی   روح خود را به خشم و کین آلوده مساز هرگز ترشرو و بدخو مباش در انجمن نزد مرد نادان منشین که تو را نادان ندانند اگر خواهی از کسی دشنام نشنوی کسی را دشنام مده دورو و سخن چین مباش و در انجمن نزدیک دروغگو منشین چالاک باش تا هوشیار باشی سحر خیز باش تا کار خود را ...

نامه آبراهام لينکلن به معلم پسرش

نامه آبراهام لينکلن به معلم پسرش   به پسرم درس بدهيد او بايد بداند كه همه مردم عادل و همه آن ها صادق نيستند ، اما به پسرم بياموزيد كه به ازاي هر شياد ، انسان صديقي هم وجود دارد . به او بگوييد ، به ازاي هر سياستمدار خودخواه ، رهبر جوانمردي هم يافت مي شود . به او بياموزيد ، كه در ازاي هر دشمن ، دوستي هم هست . مي دانم كه وقت مي گيرد ، اما به او بياموزيد اگر با كار و زحمت خويش ، يك دلار كاسبي كند بهتر از آن است كه جايي روي زمين پنج دلار بيابد . به او بياموزيد كه از باختن پند بگيرد . از پيروز شدن لذت ببرد .  او را از غبطه خوردن بر حذر داريد . به او نقش و تاثير مهم خنديدن را يادآور شويد . اگر مي توانيد ، به او نقش موثر كتاب در زندگي را آموزش دهيد . به او بگوييد تعمق كند ، به پرندگان در حال پرواز در دل آسمان دقيق شود . به گل هاي درون باغچه و زنبورها كه در هوا پرواز مي كنند ، دقيق شود . به پسرم بياموزيد كه در مدرسه بهتر اين است كه مردود شود اما با تقلب به قبولي نرسد . به پسرم ياد بدهيد با ملايم ها ، ملايم و با گردن كش ها ، گردن كش باشد . به او بگوييد به عقايدش ايمان داشته...