رد شدن به محتوای اصلی

دانش در ایران باستان و تاثیر آن بر جهان



دانش و فن آوری در ایران باستان پیش و پس از اسلام
(ویدیوی ۱ تا۳)

نوشته استاد پرویز هریاری
ویدیو ها و ویرایش : تارا فرهید




گاتاهای زرتشت در تمام طول تاریخ ایران تا بامروز بر تمام دانش کشورمان سایه افکنده. آنچه که در گاتاها دیده می شود " فلسفه زندگی" است. جمله ای از گاتاها چنین میگوید: "آنجا که شناخت باشد از دو رویی و تزویر خبری نیست".

بسیاری از دانشمندان هستند، موقعی که گپ می زنند، می گویند آیا پیش از اسلام فارابی داشته ایم، ابن سینا داشته ایم و اگر داشته ایم، کتابهای آنها چه شده! یکی از این فرزانگان در ره آورد نوشته ای دارد و به این نکته اشاره می کند. او پروفسور فضل الله رضاست که می گوید: "نمی بینیم اقلیدس داشته باشیم، یا نمونه ایرانی اپولینوس که توانست هندسه را به جایی برساند کیست؟" او هتا شک کرده که اسلن در ایران دانش وجود داشته باشد. برای اینکه به راستی پی ببریم که در ایران دانش چگونه بوده است، من به گونه ای گزرا از تاریخ ایران که در این باره بازمانده نام می برم تا روشن شود که پیش از اسلام هم چه دانش گسترده ای داشته ایم و دانشمندان ما چه کسانی بوده اند.

یکی از افتخارات ما ایرانیان این است، از زمانی که تاریخ را می شناسیم نیاکان ما با سال و ماه خورشیدی کار می کردند. اگر ببینیم هنوز کسانی هستند که از سال و ماه مهی (به تازی: قمری) بهره می برند، در حالیکه از زمانی که انسان پا به تمدن که به کشاورزی گذاشته، ناچار بوده است سال و ماه خورشیدی را بشناسد، در ایران دقیق ترین سال و ماه خورشیدی مورد استفاده بوده است. برای نمونه، خیام به اعتراف خودش، از منابع قدیمی تر استفاده کرده و گاهشماری جلالی را ساخته است. او اسم نمی برد.

ولی این منابع قدیمی تر چیست؟ در قدیم تر زیج ها و جدولهایی بوده که هیچ کدام دقیق نیست ولی آنچه که خیام تنظیم نموده آنچنان دقیق است که ٢٠٠ سال پس از او که تقویم گریگوری پیدا شد از آن هم دقیق تر است.
یعنی در گاهشماری جلالی هر ده هزار سال دو روز در آن اشتباه رخ می دهد، در حالیکه در تقویم گریگوری که الان مورد استفاده ی دنیاست و سال میلادی بر پایه آن شناخته شده، در هر ده هزار سال سه روز اشتباه می شود. این گاهشماری جلالی، به اعتراف خیام، بر پایه ای بوده که در زمان ساسانیان زیج شهریار بر پایه آن ساخته شده. زیج شهریار که در زمان ساسانیان ساخته شده است را از آن نشانی در دست نداریم. تنها ابوریحان بیرونی در “آثار الباقیه” از آن یاد می کند و دو جمله از آن نقل می کند. پس زیج شهریار باید در اختیار ابوریحان بیرونی بوده باشد (زیج به چم جدول است)؛ ولی اکنون در اختیار ما نیست. چرا اینها از میان رفته اند، چرایی آن روشن است، وقتیکه به ایران یورش شد، همراه بود با کشتاروچپاول، شهری نبود که ٢ یا ۳ بار بدان تازش نشده باشد.

من برای نمونه از دو شهر نام می برم. یکی سیستان است. آنچه که در این باره می گویم برگرفته شده از تاریخ سیستان است که شوربختانه نگارنده آن روشن نیست ولی در نزدیکی ۴٠٠ مهی نوشته شده است. هنگامی که تازیان سیستان را گرفتند در نزدیکی دروازه شهر در میدانی پشته ای از کشته های مردم شهر روی هم انباشته بودند. فرمانده ی پیروز روی تپه ی کشتگان ایستاد و گفت: "فرمانروای شهر را بیاورید". پیرمردی را با رخت سپید آوردند. پیرمرد پس از اینکه چهره او را با آن کشته ها می بیند فریاد برآورده می گوید وای، این همان اهریمن است. درهمین کتاب تاریخ سیستان ذکر شده است، با اینکه همه جا را غم و اندوه فرا گرفته بود شخصی که از شهر می گذشته ندا سر داده بود، با همه ی غم و اندوه، چون نوروز است باید شادی کنید.
Science & Technology in Iran / Persia- Part 1 (Before Islam) - YouTube

یکی دیگر از شهرهایی که نام می برم، خوارزم است. قتیبه آنجا را گشوده بود؛ روز سوم که خوارزم را گرفته بود در جلو دروازه شهر که میدان پهناوری بود برای مردم سخنرانی می کرد. از جمله گفت از بین مهتران خوارزم ۴ هزار نفر بیاورند، مردم فکر می کردند، مانند آنچه که چنگیز و تیمور پسین ها کردند، می خواهد که آنها را تبعید کند. خوارزم مگر چقدر جمعیت داشت که او ۴ هزار نفر از آنها را بخواهد؟! او دستور داد هزار نفر در سمت راست هزار نفر درسمت چپ و هزار نفر در پیش و هزار نفر در پشت سر او گردن بزنند و از آن زمان دستور داد از خوارزمیان، هر کس به زبان پارسی گپ می زند زبان او را ببرند.
دیگر خوارزمیان به پارسی نمی گفتند، از این روی به آنها عجم گفتند. چون عجم به چک گنگ است. آنها چون از گفتگو بازماندند پس از چند سالی زبان خود را فراموش کرده و از گویش پارسی خوارزمی که گستره ای بزرگ داشت، به جز واژه هایی بیش به جای نمانده، در صورتیکه زبان زنده ای بود که انبوهی مردم بدان سخن می گفتند و می نوشتند. یکی از شوندهای از میان رفتن اسناد و نوشته ها این کشتارها و چپاول ها بوده.

از نکته ای دیگر بگویم: طاهر ذوالیمین، اسمش را همه شنیده اید و ایرانی بود در روی کاری آمدن عباسیان هم نقش جدی داشت. پسر برادرش را به فرمانروایی کرمان فرستاد و دستور داد، هر کس را که خارج از اسلام بود، همه باید جزیه دهند. جزیه مالیاتی بود که به فرد تعلق می گرفت. برای نمونه اگر در خانواده ای پنج نفر بودند هر پنج نفر باید این باج سرانه را بپردازند. او دستور داد به جای جزیه، در محلی که می آیند، از کتابهای گذشتگان بیاورند، طبیعی است در یک خانواده، پدر و مادر وقتیکه می بینند بچه هایشان در خطر مرگ هستند و اگر چندین کتاب داشته باشند، اگر بخواهند کتابی را نگاه دارند کتابهای دینی یعنی اوستا را نگاه می دارند، کتابهای ریاضی و فلسفه را می دهند تا جان بچه های خود را بخرند و نجات دهند.

ببینید اینگونه کتابهای دانشوار ما را از میان بردند. نمونه دیگر: در کازرون که آن را زادگاه سلمان فارسی می دانند تازه مسلمانی حاکم شهر شد. در شهری که پیغمبر به سلمان گفته بود که شهر تو، امت تو همه در امان هستند. این تازه مسلمان که همه کاره ی کازرون شده بود، هر روز هزار نفر ار که مسلمان نبودند گردن می زد. مگر کازرون چقدر جمعیت داشت. شوند دوم که موجب از میان رفتن کتابها و اسناد شد این بود.

نشانه هایی از کتابهای باقی مانده پس از قرن سوم، در منطقه ای که کمی دور از چیرگی عرب بود، یعنی در خراسان بزرگ می بینیم، پس از قرن سوم بود که ایرانی توانست خود را باز یابد. بیشتر دانشمندان و فیلسوفان در این زمان از خراسان بزرگ برخاستند، مانند ابوریحان بیرونی، ابن سینا، خیام، خواجه نصیرالدین طوسی، ابوالوفای بوزجانی و دیگران. ابوالوفای بوزجانی از نام آوران دانش ریاضی است که در بوزجان خراسان پا به جهان گذاشت. بوزجان همان تربت جام است که خود پارسال آنجا را دیدم که خرابه ای است به جای آن شهر تربت جام ساخته شده است. مردمی فقیر و بی چیز، دور از هرگونه سواد دارد. در آنجا که بودم فکر کردم چکونه ابوالوفای بوزجانی در ۱۱٠٠ سال پیش در اینجا پرورش یافته و درس خوانده و از کجا یاد گرفته و پس از آنکه مشهور شد، او را به بغداد فرا خواندند. وقتیکه به شرح حال او مراجعه کردم، معلوم شد که تمام آگاهی های اولیه اش را نزد دایی و عمویش فرا گرفته. آیا آنچه را که دایی و عمو به او یاد داده اند از یونان بوده و ترجمه کرده اند؟ نه، آنها از همان منابع ایرانی استفاده کردند. درست است که ایرانی مورد ستم قرار گرفت، ولی فرهنگ خود را نسل به نسل نگاه داشت.

یکی دیگر از این داشنمندان، ماهانی است. ماهان قریه ای بود در اشیه ی کرمان که اکنون شهری است. حدود ۱۱٠٠ سال پیش ماهانی در آنجا زاده شد و در آنجا چیز یاد گرفت. پس از آنکه مشهور شد، او را به بغداد فرا خواندند و او به بغدا رفت. یا فضل نیریزی که از نیریز فارس بود. من آنجا رفتم و سخنرانی داشتم. او یکی از بزرگترین ها در ریاضی است و پس از آنکه در ریاضی مشهور شد او را به بغداد خواستند و به بغداد بردند. اینها نشان می دهند که ایرانی ها فرهنگ را در مجموع در خانواده های خود تا مدت ها نگاه داشتند و من باورمندم کسانی مانند ابوریحان و پورسینا و دیگران کوشش کردند که اسلام را به مجموعه ی فلسفه سازگار کنند و تمام تلاششان در این زمینه بود.

ولی محمد غزالی که آمد همه ی آنچه را که آنها ساخته بودند ویران کرد. با اینکه خودش آدم فاضل و دانشمندی بود ولی در زمینه دینی به کلی ویرانی به بار آورد. از جمله توصیحاتی که او می دهد این است که خواندن ریاضی کار درستی نیست البته استدلالش درست است. او می گوید کسی که ریاضی یا فلسفه می خواند با آراء و عقایدی روبه رو می شود که می بیند که همه آنها با استدلال ومنطق همراه است و خیال می کند که مبانی دینی هم همین جور است و چون آنجا منطق و استدلال نمی بیند کافر می شود. بنابر این فلسفه و ریاضی نباید خواند.

اکنون می پردازیم به کتاب ها و یا نشانه هایی که نشانگر دانش در ایران پیش از اسلام بوده. یک مورخ یا بهتر بگوییم یک رهنورد رومی که از سرداران سپاه رومیان نیز بوده، در قرن هفتم پیش از میلاد از همدان که در آن زمان هگمتانه نامیده می شد، می گذرد. شاید برای این رفته بود که اوضاع واحوال آنجا را ببیند و شاید هم برای این بوده که به آنجا لشگرکشی کند. او آنجا به مدرسه ای یا بهتر بگویم با دانشکده ای روبه رو می شود که فرنشین آن شخصی به نام سئنه و دارای سد شاگرد بوده.

در این دانشکده اخترشناسی، پزشکی، فلسفه و ریاضی، روی هم چهار درس به شاگردان می آموختند. بزرگترین دانشمندان و بهترین پزشکان از سراسر جهان به سراغ او به آنجا می آمدند. بعدها پلوتارک می گوید که من از اینگونه مدارس در همه ی شهرهای ایران دیدم که در آنجا پزشکی، اخترشناسی، ریاضی و فلسفه می خواندند. اگر در ایران هیچ دانشی نبود، اینها چه می خواندند. نوشته هایشان کجاست؟

پلونیوس یکی از مورخین یونانی در سده ی نخست پیش از میلاد که از ایران دیدار کرده می گوید: وقتی من در ایران بودم داشتند شعاع کره زمین و انحنای زمین را اندازه می گرفتند. اکنون اگر بخواهند شعاع زمین را اندازه بگیرند، اگر اخترشناسی و ریاضی ندانند نمی توانند کاری انجام دهند. در همین زمان، در یونان زمین را مسطح می دانستند که دور آن را آب فرا گرفته. البته یک توضیح شاعرانه هم در ایلیاد در این زمینه و خانه ی معشوق دارد و می گوید، « خانه معشوق من در مرکز آتن است، آتن مرکز یونان است و یونان هم در مرکز زمین است، بنابر این همه اجرام و همه ی آسمانها و همه ی کهکشانها به دورخانه معشوق من می چرخند».
البته از دید هنر و زیبایی قشنگ است ولی هنگامی که رویکرد دانشوار آن را در دید بگیریم و همراه آنچه که در یشتها از جمله در آبان یشت درباره کره ی زمین نوشته شده و از گردی زمین سخن می گوید با هم بسنجیم، می بینیم که در ایران آن زمان دانشی بوده که در یونان نبوده.

از اینها گذشته این سئنه ی ایرانی که اسم بردم، پس از مرگش به استوره تبدیل شد و سینا هم از سئنه آمده و سئنه به چم پزشک متلق بوده؛ سیمرغ که در شاهنامه آمده همان کلمه سئنه است و در واقع به چم پزشک است که درمان می کند.

ما می گویم پور سینا یا ابن سینا یا فرزند سینا؛ اگر به کتاب های فرهنگ واژه ها مراجعه کنید می بنید که نوشته اند ابوعلی سینا پسر فلان، پسر فلان، پسر فلان ...... تا پنج پشت نام برده اند که همه تازی است، در حالیکه نمی توانسته، ابن سینا تا پشت پنجم همه اش عربی باشد ولی می بینیم که اینگونه نوشته اند. برای خالی نبودن عریضه، جد ششم او را پور سینا نوشته اند! من خیال می کنم همگی آن ساختگی است. پورسینا به چم پزشک زاده است یعنی او کسی است که از خانواده پزشک بوده و این پورسینا بازمانده همان سئنه ۷٠٠سال پیش از میلاد است. چنان که کسی که تمام عمر در دریا به سر می برد او را فرزند دریا می خوانند. موردی که من به راستی نتوانستم حل کنم این است که می گویند پورسینا، فرزند فلان. اواسلن فرزند نداشت که به او بگویند پدر علی یا ابوعلی یا بوعلی! حال چگونه او را پدر علی میخوانند. نمی دانم!!
در مورد یونانیان سخن گفتم، در اینجا باید بگویم فیساقورس که از نخستین فیلسوفان و ریاضی دانان یونانی است، او ٢٠ سال در ایران در شهر بابل به سر برده است. بابل هم در آن زمان بخشی از ایران بود. در قدیم رسم بوده، به ویژه این رسم را یوناینان داشتند که هر چه را از هر کجا می گرفتند به نام خود می نوشتند و از اصل آن نام نمی بردند.
ما در ایران قدیم فیلسوف بزرگی داشتیم بنام "اُستانِس" او را استانس رازی می گفتند، چون اهل ری بود. او در “ مَس مغان” مشهور بود. مس به چم بزرگ است که هنوز در میان زرتشتیان یزد و کرمان گفته می شود. گاهی هم به او زرتشت زمان می گفتند. او در زمان خشایارشا به مسر که جزو ایران بود می رود و در ستایشگاه ممفیس ساکن می شود.

در شرح حال فیساقورس می گویند، او "دانش مغان" آموخته بود. فلسفه نور فیساقورس که خورشید را مرکز می دانست تحت تاثیر ایرانی بوده که به گوی شکل بودن زمین و گردش زمین به دور خورشید باورداشت، سخن او را نپذیرفتند تا زمان کپرنیک.

گفتیم که مسر جزو ایران بوده، کتیبه ای در مسر پیدا شده که داریوش بزرگ در آن می گوید “ من داریوش پادشاه پارس دستور دادم میان اینجا و دریای پارس آبراهی بسازند که این دریا را به دریای پارس که همان شاخاب پارس است پیوند دهند.”

"استانس" که در ستایشگاه ممفیس ساکن شده بود، شاگردانی داشت. یکی از شاگردانش دیموکریت با ذیمقراتیس است. دیموکریت کسی است که واضع فلسفه اتمی و ذره گرائی است که از استادش استانس فرا گرفته بود.

دانشنامه ای در یونان از زمان قدیم از کسی بنام "پاپیوس" مانده، اگر اسمش را درست گفته باشم. او ازاستانس نام می برد و می گوید او یک فیلسوف طبیعی بوده و فلسفه او را شرح می دهد که می گوید "طبیعت خودش خودش را اداره و بازسازی می کند به شرطی که ما آنرا از میان نبریم". این گپی است که امروز هم پا برجاست و ما باید نگاهدارمحیط زیست و زندگی باشیم. در همان دانشنامه پاپیوس از فلسفه ذره گرائی استانس نام می برد. همان چیزی که شاگردش دیموکریت و امروز به نام او مشهور است. این سخن باقی می ماند که ما اقلیدس نداشته ایم و یا کسی نداشته ایم که فلسفه را بیاورد. شاید تعجب کنید اگر بگوییم اقلیدس هم ایرانی و از آسیایکوچک بوده که به اسکندریه می رود و کارش را در آنجا شروع می کند. او هیچگاه در یونان نبوده است.

با وجود این، از دید من تاریخ دانش را بد فهمیدیم، تاریخ دانش را عوضی فهمیدیم. تاریخ دانش از جایی شروع نمی شود که همه اش تئوری و نظری باشد یا همه اش عملی باشد تاریخ دانش از مراحل مختلف پی در پی عملی و نظری هردو گذشته است. آنرا کمی روشن تر کنیم؛ پیش از یونانیان، از ابتدای بشر تا۶٠٠ سال پیش از میلاد که درازترین دوران پیشرفت بشر بوده و خیلی هم پیشرفت کرده بود، همه چیز به خاطر کاربوده، به خاطر نیاز بوده. اگر ریاضی کار می کرد و یا اینکه به اخترشناسی روی کرده بودند همه به خاطر نیاز بوده ولی دانش را برای نیاز به کار بردن اشتباهاتی به همراه می آورد. برای نمونه، در مسر قدیم، در ایلام، پیش از بازگشت دوباره ی آریایی ها و نیز بابلی ها برای مساحت هر چهار ضلعی، مجموع دو ضلع روبه رو را نصف کرده و سپس در هم ضرب می نمودند.

امروز می دانیم این تنها برای مستتیل درست است، نه برای هر چهار ضلعی دیگر. آنها این را برای کرت بندی زمین کشاورزی بکار می بردند که نزدیک به شکل مستتیل بوده و اگر هم کمی اشتباه می شده، در کار مهم نبوده و اثری نداشته. ولی این اشتباهات آنها را بیدار کرد به ویژه در هندسه ایلامی های خودمان بیش از بابلی ها کار کردند. آنها روی هندسه کار می کردند. می دانیم در هندسه قضیه ای بنام  فیساقورس که سه گوش قائمه مجموع مجذور دو ضلع برابر است با مجذور وتر. همه می پزیرند که این قضیه مربوط به  فیساقورس نیست، پسین ها به او نسبت داده اند. 


Math Rule Radical 2 found in Susa of Ilamite Empire
Iran 17000 BC
قاعده وتر مثلث قائمه یافته شده در ایلام ۱۷۰۰سال پیش از زادروز مسیح
در اواخر دوره ی قاجاریه، به وسیله فرانسوی ها، چیزهایی در ایلام پیدا شده که بردند به فرانسه و خوشبختانه آن را چاپ کردند. در میان آنها ۱٧ مورد سه گوش قائم الزوایه با ضلع های مختلف هست که همان نتیجه را داده است، و به دید می آید که آنها دنبال یک راه حل کلی بودند که یک نمونه اش باقی مانده که ما پیدا کرده ایم که هست. به راستی ممکن است پیدا کرده باشند.

دوره ی پیش از یونان بیشتر به کار دانشی می پرداختند. از فلسفه، از فیزیک و از کیمیاگری و ریاضی گرفته تا موارد دیگر چون در آن اشتباه می دیدند به سوی تئوری و دانش نظری روی آوردند که هزار سال دوران آن به درازا کشید. ۶٠٠ سال در یونان و ۴٠٠ سال در اسکندریه و همه به نام یونان است در حالیکه همه ی ملتها در آنجا بودند. این دوران تئوری و نظری هزار سال به درازا کشید و چون متوجه شدند مشکلاتی در این راه وجود دارد و دانش نظری چیزی را حل نمی کند. یونانیها در آن زمان هتا شماره نویسی نداشتند. شماره ها را با الفبا می نوشتند!

ارشمیدوس بزرگترین ریاضی دان یونان قدیم برای نوشتن یک شماره ی بزرگ یک کتاب نوشت و آنرا شاهکار خود می دانست، در حالیکه ایلامی ها شماره نویسی داشتند و هزاران سال پیش از یونانی ها، ایلامی ها نزدیک به شکل امروزی با شماره سروکار داشتند. شماره نویسی آنها از راست به چپ بود. برای نمونه برای ۱۸٥، اول صد را در سمت راست می نوشتند. بعد از ان ۸٠ و پس از آن عدد ٥ را می گذاشتند. برای هشتاد ۸ نشان و برای پنج، پنج نشان. درشماره نویسی ایلامی ها مانند امروز هر شماره ای در جای خودش و چم خودش را داشت؛ برای نمونه برای 555، هر پنج  چم خود را داشت.

پنج نخست همان پنج بود ولی پنج دومی به چم پنجاه، و پنج سومی به چم پانصد بود. این را ایلامی ها پی برده بودند و در همان زمان هم بابلی ها از شماره نویسی استفاده می کردند. آنها هتا شماره ی صفر را کشف کرده بودند. در آن زمان و پس از آنها یونانی ها در ریاضیات محاسبه ای هیچ گامی برنداشتند. در جبر و حساب و مثلثات هیچ نداشتند، بلکه از هندسه استفاده می کردند؛ برای نمونه ما می گوییم مربع ٥ می شود ٢٥ و یا مکعب آن می شود ۱٢٥. یونانی ها هتا ضرب ٢ عدد را برای نمونه ۳ ضرب در ٥ را می گفتند مستطیل ٥ و ۳. همه چیز را به کمک هندسه حل می کردند. هنگامی که دیدند این اشکالات در محاسبه است برگشتند به دوره ی عملی و استفاده از دستاوردهای گذشته. نمونه اش در ایران، خوارزمی ال مجوسی در قرن سوم بود. چون به او مجوسی می گفتند، باید خود یا خانواده اش زرتشتی بوده باشند. جالب این است که او و اجدادش را تا چند پشت به عربی می گفتند!

کسی که مسلمان می شد، گذشته از اینکه اسم خود را به عربی می گفتند و می نوشتند، پدر و پدر بزرگش را که زیر خاک بودند و بی گمان نامی به جز تازی داشتند، به عربی اسم گزاری می کردند. خوارزمی نخستین کسی است که کتاب جبر را نوشت و به نام ال جبر و ال مقابله نامید. او کتاب خود را دو بخش کرده، بخش نخست تنها تئوری است و شیوه ی حل معادلات را شرح می دهد. در بخش دوم او می گوید، در فقه اسلامی پرسش هایی پیدا می شود که منجر به حل معادله می شود و فقیهان در آن درگیرند.
در مورد بخش کردن ارث و یا در هنگام پرداختن به وصیت ها. برای نمونه می گوید: به کسی برخورد کرده که پدر خانواده در گذشته بود و وصیت کرده بود که دارایی اش را چنان میان بازماندگان بخش نمایند و مقداری هم در فلان راه نیک ببخشند.

خوارزمی می گوید برای بخش ارث میان بازماندگان و دیگر راههایی که شخص درگزشته سفارش کرده بود، برمی خورد به اینکه باید از معادله درجه ٢ در این باره استفاده نماید. یا اینکه ابوال وفای بوزجانی که او هم زمان خوارزمی بود با کم و کاست همه مثلثات را کشف کرده بود؛ هتا مثلثات را. آن هنگام دنباله ی کار را که نمی شود گفت تنها مثلثات است اروپایی ها پی گرفتند. یا دیگر، جمشید کاشانی تا سینوس سه درجه را حساب کرده است. در کتابهای ما نوشته شده که اولین بار سینوس از زبان پارسی به اروپا رفته است. چون سینوس فرانسه در فارسی جیب می گفتند که همان گریبان است. واژه جَیب در واقع در پهلوی جِیپ بوده که بمعنی دیرک است. حال چرا جیب پهلوی در عربی تبدیل به جیب و در فرانسه سینوس شده، پیدا نیست!

به این ترتیب واقعیت این است که در ایران باستان ما هم دانشمند داشتیم و هم کتاب، که بسیاری از این کتابها غارت شده و بسیاری از آنها را سوزاندند ویا خودمان از ترس آنها را به آتش کشیدیم. آنچه هم از قرن هفتم میلادی به پس در ایران روی داده این است. اگر به کتابها بازگردید می بینید که می نویسند این کتابها از یونانی به عربی ترجمه شده که دستمایه ی ریاضی دانان و اخترشناسان شده ولی اکنون روشن شده که همه ی این کتابهای یونانی به پهلوی و سریانی ترجمه شده بود و اینها را از پهلوی و سریانی به تازی ترجمه کرده اند نه یونانی. سریانی هم یکی از زبانهای ایرانی بوده، چون در ایران به کار می رفته است.

پاینده ایران

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بس که این ملت خر است

مملکت در دست مشتی خائن غارتگر است بس که این ملت خر است حال روشنفکر بیچاره ز بد هم بد تر است بس که این ملت خر است مغزها له شد به زیر سم ملایان قم وای در عصر اتم صحبت عمامه و تسبیح و ریش و منبر است بس که این ملت خر است هر که حرفی زد ز آزادی دهانش دوختند جان ما را سوختند حرف حق این روز ها گویی گناه منکر است بس که این ملت خر است مملکت افسوس برگشته به صد ها سال پیش حرف عمامه است و ریش گوز من بر ریش هر چه شیخ در هر کشور است بس که این ملت خر است خاک شهر قم گمان داری بشر می پرورد تخم خر میپرورد زانکه هر سو شیخکی بر منبری در عرعر است بس که این ملت خر است ما که می دانیم حال شیخ ها در حجره ها وای بر احوال ما کز تف هم درسها ماتحتشان دائم تر است بس که این ملت خر است شیخ ریقویی که دائم بود دنبال لوات در پی فور و بساط با فلان پاره اش امروز یک شیر نر است بس که این ملت خر است وانکه خیک گنده اش پر بود دائم از عرق چونکه برگشته ورق پیش چشم ملت اکنون بهتر از پیغمبر است بس که این ملت خر است معده هر شیخ چون پ

اسناد شرارت و آدم فروشی محسن مخملباف

" محسن مخملباف " که در سال ۱۳۵۳ به همراه دو نفر دیگر، اقدام به  یورش تروریستی  با چاقو به پاسبان خیابان ایران (مرحوم شامبیاتی) می کنند، در درگیری با وی مجروح و دستگیر می شود. اینک مستندات پرونده ی مخملباف را به نقل از گزارش ساواک و نیز گزارش روزنامه ی اطلاعات در اختیار همگان می گزاریم. همچنین گواهی نزدیکان و قربانیان وی مبنی بر همکاریش با آدمخوار رژیم لاجوردی (فرنشین وقت زندان اوین)، در دستگیری و پرونده سازی برای مخالفان جمهوری اسلامی را نیز مورد بررسی قرار می دهیم. گزارش ساواک از دستگیری محسن مخملباف سازمان اطلاعات و امنيت كشور س. ا. و. ا. ک خيلی محرمانه گزارش بازجویی مشخصات متهم "محسن" فرزند "حسين"، شهرت مخملباف، شماره ی شناسنامه ۶۱۴۴۸ تهران، متولد ۱۳۳۶ تهران، شغل كارگر بازار (پسته ‌فروشی) مغازه ی لطفعليان، سرای پايدار، محل سكونت: تهران خيابان صفاری، كوچه ی يخچال، نبش كوچه، بالای لبنياتی، منزل اجاره‌ ای، مجرد، ميزان تحصيلات سوم متوسطه، دين اسلام، مذهب شيعه اثنا عشری، تابعيت دولت شاهنشاهي ايران، فاقد سابقه ی اتهامی و كيفری از نظر ضد امنيتی م

رونمایی از کس کش اعظم و وروره جادوی پاسدار قالیباف

چندی است که ویدیو کلیپ هایی از فردی منتشر می شود که دقیقن حرف دل رنج دیدگان و مردم ستم دیده ی ایران را می زند. او نقابی بر چهره زده است تا ماهیت درنده ی گرگش را پنهان سازد. "سید محید حسینی" از توله حرامزادگان الله پرست تازی باقی مانده از یورش الله پرستان عرب نخستین به کشورمان می باشد که هم اکنون با داغ اسلام اهریمنی بر دل و پیشانی دعاگوی خویش، سالیان سال است که مشاور مطبوعاتی و رسانه ای پاسدار "قالیباف" در شهرداری رژیم در تهران می باشد. فردی که سیل ارقام نجومی رد و بدل شده ی شهرداری و بده بستان ها و البته رانت خواری شخصی خودش از این موهبت سفره ی نکبت جمهوری اسلامی را دیده و هم از آن خوان پربرکت خمینی حرامزاده، بسیار نوشیده و چشیده. وی در یکی از ویدیو کلیپ هایی که از وی منتشر شده است، با حساب بر روی ساده لوحی مخاطبان خود در سیستان و بلوچستان، از احساسات انسانی آنها سو استفاده کرده و خود را در حالی هم آوا و همراه آنان و شریک درد و رنج و فقرشان جا می زند که تو گویی وی در همه ی این چهل سال عمر نکبتی که از ولایت فقیه گرفته، نه تنها روحش هم از فقر دهشتناک و فاحش د