رد شدن به محتوای اصلی
دین زرتشت در چین



به نظر می‌رسد که دین زرتشت در اوایل سده‌ی ششم میلادی، احتمالاً در نتیجه‌ی تماس‌های دیپلوماتیک با ایران، به چین راه یافته است. دین زرتشت در چین با نام Hsien (خوانده می‌شود: Xian؛ چینی میانه‌ی کهن: xen) شناخته شده است و با نویسه‌ای (graph) تحریرگشته که در زمینه‌های دیگر به ندرت یافته شده و همین امر مایه‌ی شگفتی گردیده است؛ واژه‌ی Hsien در واقع فقط یک گونه‌ی نوشتاری تلفظ واژه‌ی چینی t'ien/tian به معنای "آسمان/ ملکوت"، به گویشی کهن است. واژه‌ی بوداییِ چینی T'ien (= آسمان/ ملکوت) یا t'ien-shen (= خدای آسمان) مترادفی برای واژه‌ی سنسکریت deva (= خدا) بود و همین موضوع نیز گواهی‌ست برای گوناگونی تلفظ hsien در کاربرد و تداول بودایی.

استعمال اصطلاح بودایی deva برای اشاره به خدای ایرانیان، تعمیمِ کاربردی طبیعی است. در این زمینه، اصطلاحات خاص بیش‌تری مانند huo-shen (= خدای آتش) و huo-hsien (= دیو آتش) نیز یافته شده است. در کتاب Shming (نوشته در حدود 200م.) گفته شده است که تلفظ واژه‌ی t'ien (= آسمان/ ملکوت) با x (خ)یی آغازین، و نه با t'، مشخصه‌‌ی اختصاصی مناطق مرکزی چین، شامل دو پایتخت دودمان Han، یعنی Ch'ang-an و Lo-yang بود، حال آن که تلفظ این واژه با t' آغازین، با مناطق واقع در خط ساحلی شرق چین پیوستگی داشت. چنین به نظر می‌رسد که در سده‌ی ششم میلادی، تلفظ این واژه با x آغازین، به «سرزمین درون گذرگاه‌ها»، که منطقه‌ی Ch'ang-an است، منحصر بود، هر چند که این ناحیه تا آن زمان به منطقه‌ای مردابی تنزل یافته بود. آن چه ناروشن است، این است که چرا واژه‌ی t'ien هنگامی که برای اشاره به دین زرتشت به کار می‌رفت، همواره بدین شکل خاص (hsien) تلفظ می‌گردید، حتا پس از این که Ch'ang-an یک بار دیگر در زمان دودمان‌های Sui و T'ang پایتخت شده و این مشخصه‌ی محلی را از دست داده بود.
در اواخر سده‌ی ششم میلادی، دین زرتشت به حدی از به‌ رسمیت شناخته شدن در شمال چین دست یافته بود، موقعیتی که در دوران دودمان‌های Sui و T'ang نیز محفوظ ماند. وجود چهار معبد در Ch'ang-an، دو معبد در Lo-yang، و تعدادی در K'ai-feng و در شهرهای واقع در امتداد جاده‌ی رو به سمت شمال غربی (Ch'en) در این دوره‌ها، شناسایی شده است. بیگانگان متصدی در این معابد که با اصطلاح غیر چینی sa-fu یا sa-pao/sabao شناخته می‌شدند، از پایگاه و مقام رسمی چینی برخوردار بودند. این افراد در مناطق Ch'i شمالی و Sui، زیردست hung-lu-ssu/honglusi، مقام متصدی در پذیرش هیأت‌های تبلیغی خارجی تابعه، بودند، اما در منطقه‌ی T'ang آنان وابسته به اداره‌ی قربانی‌ها، یعنی بخش تهیه‌ی خوراک مراسم دینی، بودند.


این امر محتمل است که همه یا بیش‌تر پرستندگان این معابد، خارجیان مقیم چین بودند. از ادبیات داستانی چینی پیداست که آنان به رقص‌های آیینی‌ای که انجام می‌یافت، و به معابد مرتبط با کارهای شگرف جادویی، علاقه‌مند بوده‌اند.
دین زرتشت یکی از دین‌های خارجی موقوف شده در چین در 845 میلادی بود، اما چندین اشاره به معابد زرتشتی در زمانی اخیرتر (سده‌ی 12م.) در دست است (1).

(1) E. G. Pulleyblank, "Chinese-Iranian Relations I. in pre-Islamic times": Encyclopaedia Iranica, vol. 5, 1992, p. 429

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

+ دوست گرامی‌ و دانشورمان آقای «آرین» در چند مقاله‌ی اخیر خود بر اساس دیدگاه‌های "فریدون جنیدی" در کتاب «زندگی و مهاجرت نژاد آریا» (که البته نامی از این کتاب نبرده‌اند) داستان سپردن فریدون فرمان‌روایی سه بخش از جهان را به پسران‌اش «ایرج و سلم و تور»، گزارشی تاریخی از مهاجرت و سه بخش شدن قوم آریا (در واقع، هندواروپایی) توصیف نموده و از جمله، «سلم» را نمودار اروپاییان و صورتی دیگر از «روم» دانسته است. اما حقیقت آن است که در اوستا از تقسیم کشورهای جهان در میان پسران فریدون یادی نشده و تنها در متون پهلوی متأخر و کتاب‌های عصر اسلامی است که این اسطوره آشکار می‌گردد. در اوستا (یشت13/143)، Sairima (پهلوی: Sarm، فارسی: سلم) صرفاً عنوان یک قوم/ قبیله‌ی همجوار و شاید متخاصم با آریایی‌های عصر اوستایی (آسیای میانه‌ی سده 13 پ.م.) است که بعدها در عصر اشکانی و ساسانی، با تشکیل حکومت در نجد ایران، عنوان این قوم/ قبیله‌ی کهن فراموش شده به همسایگان مهاجم شمالی و غربی مانند آلان‌ها و رومی‌ها اطلاق گردیده و با آنان مطابقت داده می‌شود. بدیهی است که در عصر اوستایی، کسی یا جایی به نام «روم» یا «رومی» نداشتیم که بخواهیم و بتوانیم Sairimaی اوستایی را صورتی دیگر از آن بدانیم. البته اینک باور بر این است Sairima های اوستایی، نیاکان Sarmat های ایرانی سده‌های بعد بوده‌اند. همین پدیده‌ی تطابق و سازگاری در مورد قوم/ قبیله‌ی تور (اوستایی: tuirya، پهلوی: Toz) نیز رخ داده و عنوان این قوم/ قبیله‌ی مجاور و مخاصم آریاییان عصر اوستایی، در دوره‌ی اشکانی و سپس ساسانی، به همسایگان مهاجم شرقی، یعنی هپتالیان و سپس ترک‌ها اطلاق گردیده و با آنان مطابقت داده شده است. حال آن که در عصر اوستایی هیچ هپتالی یا ترکی در مرزهای شرقی ایران وجود نداشته است. از سوی دیگر، از نام همسران سه پسر فریدون نیز نمی‌توان اطلاعات تاریخی و جغرافیایی به دست آورد؛ چرا که ما در کل این داستان، با یک اسطوره رویارو هستیم و نه یک گزارش تاریخی. باید توجه کرد که میان اسطوره و تاریخ تفاوتی کلان است: «اسطوره» سرگذشت آرمانی یک ملت است و «تاریخ» سرگذشت واقعی آن و لذا نمی‌توان از اسطوره کارکردی تاریخی طلبید. آشکار است که پهنه‌ی فراخ اسطوره‌ها، دست محققان سمبولیست و تأویل‌گرا را برای رهیافت‌های شخصی به راحتی باز می‌گذارد و برداشتی چنین تاریخی و واقع‌گرایانه از اسطوره‌ی فریدون و فرزندان‌اش، نمونه‌ای از همین اندیشه و کردار است.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بس که این ملت خر است

مملکت در دست مشتی خائن غارتگر است بس که این ملت خر است حال روشنفکر بیچاره ز بد هم بد تر است بس که این ملت خر است مغزها له شد به زیر سم ملایان قم وای در عصر اتم صحبت عمامه و تسبیح و ریش و منبر است بس که این ملت خر است هر که حرفی زد ز آزادی دهانش دوختند جان ما را سوختند حرف حق این روز ها گویی گناه منکر است بس که این ملت خر است مملکت افسوس برگشته به صد ها سال پیش حرف عمامه است و ریش گوز من بر ریش هر چه شیخ در هر کشور است بس که این ملت خر است خاک شهر قم گمان داری بشر می پرورد تخم خر میپرورد زانکه هر سو شیخکی بر منبری در عرعر است بس که این ملت خر است ما که می دانیم حال شیخ ها در حجره ها وای بر احوال ما کز تف هم درسها ماتحتشان دائم تر است بس که این ملت خر است شیخ ریقویی که دائم بود دنبال لوات در پی فور و بساط با فلان پاره اش امروز یک شیر نر است بس که این ملت خر است وانکه خیک گنده اش پر بود دائم از عرق چونکه برگشته ورق پیش چشم ملت اکنون بهتر از پیغمبر است بس که این ملت خر است معده هر شیخ چون پ

اسناد شرارت و آدم فروشی محسن مخملباف

" محسن مخملباف " که در سال ۱۳۵۳ به همراه دو نفر دیگر، اقدام به  یورش تروریستی  با چاقو به پاسبان خیابان ایران (مرحوم شامبیاتی) می کنند، در درگیری با وی مجروح و دستگیر می شود. اینک مستندات پرونده ی مخملباف را به نقل از گزارش ساواک و نیز گزارش روزنامه ی اطلاعات در اختیار همگان می گزاریم. همچنین گواهی نزدیکان و قربانیان وی مبنی بر همکاریش با آدمخوار رژیم لاجوردی (فرنشین وقت زندان اوین)، در دستگیری و پرونده سازی برای مخالفان جمهوری اسلامی را نیز مورد بررسی قرار می دهیم. گزارش ساواک از دستگیری محسن مخملباف سازمان اطلاعات و امنيت كشور س. ا. و. ا. ک خيلی محرمانه گزارش بازجویی مشخصات متهم "محسن" فرزند "حسين"، شهرت مخملباف، شماره ی شناسنامه ۶۱۴۴۸ تهران، متولد ۱۳۳۶ تهران، شغل كارگر بازار (پسته ‌فروشی) مغازه ی لطفعليان، سرای پايدار، محل سكونت: تهران خيابان صفاری، كوچه ی يخچال، نبش كوچه، بالای لبنياتی، منزل اجاره‌ ای، مجرد، ميزان تحصيلات سوم متوسطه، دين اسلام، مذهب شيعه اثنا عشری، تابعيت دولت شاهنشاهي ايران، فاقد سابقه ی اتهامی و كيفری از نظر ضد امنيتی م

رونمایی از کس کش اعظم و وروره جادوی پاسدار قالیباف

چندی است که ویدیو کلیپ هایی از فردی منتشر می شود که دقیقن حرف دل رنج دیدگان و مردم ستم دیده ی ایران را می زند. او نقابی بر چهره زده است تا ماهیت درنده ی گرگش را پنهان سازد. "سید محید حسینی" از توله حرامزادگان الله پرست تازی باقی مانده از یورش الله پرستان عرب نخستین به کشورمان می باشد که هم اکنون با داغ اسلام اهریمنی بر دل و پیشانی دعاگوی خویش، سالیان سال است که مشاور مطبوعاتی و رسانه ای پاسدار "قالیباف" در شهرداری رژیم در تهران می باشد. فردی که سیل ارقام نجومی رد و بدل شده ی شهرداری و بده بستان ها و البته رانت خواری شخصی خودش از این موهبت سفره ی نکبت جمهوری اسلامی را دیده و هم از آن خوان پربرکت خمینی حرامزاده، بسیار نوشیده و چشیده. وی در یکی از ویدیو کلیپ هایی که از وی منتشر شده است، با حساب بر روی ساده لوحی مخاطبان خود در سیستان و بلوچستان، از احساسات انسانی آنها سو استفاده کرده و خود را در حالی هم آوا و همراه آنان و شریک درد و رنج و فقرشان جا می زند که تو گویی وی در همه ی این چهل سال عمر نکبتی که از ولایت فقیه گرفته، نه تنها روحش هم از فقر دهشتناک و فاحش د