پارسی را پاس بداریم
آیدین پورمسلمیدر تاریخ ۱۹ - فروردین - ۱۳۹۰
برگرفته از تارنمی ایران شهر
بسیاری خط و الفبای زبان پارسی را عربی میدانند و معتقدند پس از سقوط شاهنشاهی ساسانی و چیرگی اعراب بر ایران این خط از اعراب و رسمالخط قرآن از سوی ایرانیان به عاریت گرفته و جایگزین الفبا و خط پهلوی شده است. این باور تا آن حد رسمی و رواج یافته است که نهتنها بسیاری از ما ایرانیان نیز آن را پذیرفته و الفبا و خط مکتوب خود را عربی میدانیم بلکه این نظریه در بسیاری تارنماهای مرجع و حتی دانشنامه مجازی ویکیپدیا به همین صورت ثبت شده و کافی است شکلگیری خط عربی و خط فارسی را در این دانشنامه و یا دانشنامههای مشابه مورد مطالعه قرار دهیم تا بازتکرار این ادعا که خط پارسی ریشهای عربی دارد را بهوضوح ببینیم.
بسیاری برای دفاع از هویت ایرانیِ این خط به چند تفاوت چون چهار حرف “پ، ژ، گ، چ” و یا سرکش حرف “ک” در فارسی که در عربی نیست و شکل نگارش “ه” و ”ی” پارسی اشاره کردهاند و میگویند: ”ایرانیان با ذوق و سلیقه خود و با نیمنگاهی به خط پهلوی اوستایی، نقش مهمی را در تکامل خط نوشتاری قرآن و در واقع خط عربی بازی کردند” آنان میپذیرند که این خط عربی است ولی ایرانیان با توجه به زبان خود آن را بومی ساختهاند. گروهی نیز به این روند تاریخی اشاره میکنند که اصولا قرآن توسط حافظان مهاجر و انصار که معروفترین آنان علیبن ابی طالب، طلحه، زبیر، ابوموسی اشعری، عمرو بن عاص و زیدبن ثابت، سعد بن عبید و انس بن مالک و همین طور عایشه و امسلمه از زنان پیامبر اسلام بودهاند از بر میشدهاست وحدود ۲۰ سال پس از درگذشت پیامبر اسلام توسط عثمان خلیفه سوم و شورای چهارنفره زید بن ثابت و عبدالله بن زبیر و سعید بن عاص و عبدالرحمان بن حارث به شکل مکتوب درمیآید که این تاریخ به زمانی پس از فتح ایران توسط عمر بازمیگردد و میتواند شاهدی بر نبود رسمالخط در میان اعراب باشد که البته این نظریهی دوم مخالفانی دارد که نگارش قرآن را در سه مرحله میدانند که از زمان پیامبر اسلام آغاز و در زمان ابوبکر و عثمان کامل میشود و معتقدند که قرآن مکتوب از سالهای نخستین صدر اسلام وجود داشته است.
در این نوشتار من بر آن نیستم که پایگاه استدلال و بحث را این دو نظریه قرار دهم و بیشتر بر آنم که با فرض پذیرش نظر آنان که معتقدند این رسمالخط در عربستان از پیش وجود داشتهاست، پرسش بسیار مهمی مطرح سازم و آن این است که ریشه این خطِ عربی که مفروض پیش از اسلام است در خود عربستان چیست؟ و اگر معتقدید اعراب این خط را پیش از اسلام داشتهاند به این پاسخ دهید که اعراب این رسمالخط را از کجا آوردهاند؟
از لحاظ یافتههای باستانشناسی تقریبا شکی در این وجود ندارد که اعراب منطقهی حجاز نوشتن نمیدانستهاند؛ زیرا هیچ نمونه خطی حتی یک مورد از این منطقه یافت نشده است و هیچ نشانهای تا امروز از وجود خط و سواد از اعراب حجاز به دست نیامده است. ولی از اعراب شمال عربستان که در مجاورت تمدنهای میانرودان بودهاند دو نوشته با قدمت ۲۰۰۰ ساله یافت شده است. این دو سند در شمال شبهجزیره عربستان و در نزدیک تمدن میانرودان تنها سند وجود خط پیش از اسلام نزد اعراب شمال شبهجزیره است. اگرچه نظیری برای این دو نمونه خط از مرکز و جنوب شبهجزیره به دست نیامده است. طرفداران ریشه عربی رسمالخطی که ما امروز به کار میبریم عالیترین استدلال خود را بر تکامل این خط از الفبا و خط نبطی در تمدن همسایه میانرودان میدانند که این خط نبطی خود به ادعای آنان ریشه آرامیِ باستانی دارد.
واژه نبطی اشاره به قوم نبط دارد که از حدود ۱۵۰ سال پیش از میلاد در نبطیه میزیستهاند و عربنژاد بودهاند و آرامیها نیز قومی از اعراب شمال عربستان بودهاند که به خاورمیانه مهاجرت کردهاند و در میانرودان ساکن شدهاند. آنان در هزاره نخست پیش از میلاد برای خود حکومتی برپا کردند ولی خیلی زود خراجگزار آشور شدند. زبان آنان آرامی بود و نظریه دیگری نیز وجود دارد که خط آنان یعنی خط آرامی که آن را مادر خط عربی و خطی که ما امروزه به آن خط مینگاریم میدانند، خود از الفبای فینیقی گرفته شده است.
البته این داستان مدعیان دیگری هم دارد که میکوشند به این خط ریشهای یهودی دهند. آنان میگویند که آرامیها فرزندان آرام، فرزند سام بودند و کلدانیان از آنان این خط را آموختند و سپس خط عبری را از آن مشتق ساختند و در نهایت ادعا این است که این خط نیز میراث قوم یهود است.
در این جستار همان گونه که پیشتر تاکید کردهام این پیشفرض را پذیرفتهام که این خط پیش از اسلام وجود داشته است و یک پرسش مطرح ساختهام که منشاء این خط پیش از اسلام خود از کجا آمده است؟ پاسخ آن مطابق آنچه یاد شد و بر اساس نظریهای که حتی در دانشنامهها منعکس شده است، تمدن میانرودان، قوم نبط و در نهایت تمدن آرامی است که آنان را عربتبار میدانند و همچنین گروهی نیز ریشه نخستین را فینیقیها و یهودیان میدانند. میبینیم که حتی در این استدلال نیز منشا این خط به شمال عربستان و خارج از حجاز و به تمدن میانرودان ارجاع داده میشود و مستقیما ارتباطی به اعراب شبهجزیره ندارد. عمدهترین و محبوبترین نظر این است که آرامیان که خود خراجگزار آشور بودهاند احتمالا این خط را از فینیقیها آموختهاند و تغییر دادهاند.
خط نبطی که ادعا میشود مادر الفبا و خط ماست!
شکی نیست ما ایرانیان از دیگر ملل بسیار آموختهایم و این روحیه یادگیری در تمام تاریخ ما تداوم داشته است. ۵۰۰ سال پیش از میلاد مسیح هرودت سربازان پارس را ارتشی ترسیم میکند که اگرچه لباس شناختهشدهای دارند ولی هر قطعه آن را از یک ملت الهام گرفتهاند که خود نشان از نداشتن تعصب بیجا، پذیرایی و یادگیرندگی و در عین حال قدرت ترکیب و نوزایی و برونگرایی یک تمدن است و قرنها بعد شاردن در سفرنامه خود مینویسد که ایرانیان اگرچه در اختراع در روزگار کنونی پیشگام نیستند (که دلایل تاریخی بسیار دارد) ولی خیلی زود همه چیز را یاد میگیرند و به کار میبندند. بدیهی است که مقاله حاضر از جایگاه قطعیت و دانستگی حتمی علمی نگاشته نشدهاست و مهمترین هدف آن گذاشتن پرسشی مهم پیش روی مراجع، کتابهای درسی و دانشنامههایی است که با قطعیت این خط را عربی میدانند. مبنای این جستار نه قطعیت است و نه انگارهسازی دوسویه “هنر نزد ایرانیان است و بس” و نه عربستیزی است، بلکه هدف اصلی، طرح استدلالی است که شاید ارزش بررسی و تحقیق بیشتر را داشته باشد.
امروزه میدانیم که ادعا میشود نخستین خط شناختهشده ایرانیان گونهای اصلاحشده از خط میخی بوده است که به دستور داریوش بزرگ ایجاد شد. نخستین نسخه این خط در زمان داریوش و آخرین آن در زمان اردشیر سوم یافت شده است که نشان میدهد این خط میخی اصلاحشده با ۳۶ حرف که در نوع خود سادهترین خط میخی در مقایسه با دیگر ویرایشهای خط میخی در تمدنهای همسایه بود؛ اگرچه زمانی طولانی دوام نیاورد. همچنین این را نیز میدانیم که هخامنشیان مکتوبات خود را در ارسال به هر ملت با زبان و خط آن قوم مینگاشتند که این حتی در تورات نیز یاد شدهاست که در بخش “استر” جایی که از خشایارشا سخن به میان میآید، تاکید میشود که وی مکتوبات خود را به هر کشور با خط آن کشور مینگاشته است.
نمونه خط پهلوی اوستایی که ادعا میکنند خط پارسی ارتباطی به آن ندارد!در این میان الواح یافتشده به زبان آرامی که مکتوبشده به خطی هستند که امروزه آن را خط آرامی و مادر الفبای عربی میخوانند به دلیل گستردگی وسیع جغرافیایی اقوامی که به این زبان در شاهنشاهی ایران تکلم میکردند جایگاهی بسزا داشته است. ولی دو پرسش اینجا مطرح است؛ نخست آنکه بر پایه کدامین سند این خط ”آرامی” خوانده میشود؟ صرفا به این دلیل که نوشتههایی به زبان آرامی به این خط مکتوب شده است؟ پس چه کنیم با دیگر کتیبههایی که به این خط ولی به زبانهای خوزی، انشانی، پارسی، هندی و قبطی و حتی یونانی به دست آمده است؟ و پرسش دوم اینکه آیا در تاریخی پیش از این و در عصر ظهور زرتشت و پس از آن آیا خطی در میان اقوام ایرانی وجود داشته است؟
برای پاسخ به این پرسش نگاهی به بند ۲۰ کتیبه بیستون داشته باشیم که سندی بسیار باارزش از لحاظ تاریخی است. داریوش بزرگ در کتیبه بغستان یا همان بیستون فرمان دادهاست تا نگاشته شود: “داریوش شاه گوید: به خواست اهورامزدا این خط من است که من کردم. به جز این، به زبان و خط آریایی هم روی لوح و هم روی چرم نوشته شده. جز آن، پیکر خود را هم بساختم و جز آن، تبارنامهی خود را نوشتم. در پیش من این نوشته خوانده شد. پس از آن، من این نوشتهها را همه جا در میان کشورها فرستادم.”
King Darius says: By the grace of Ahuramazda this is the inscription which I have made.Besides, it was in Aryan script, and it was composed on clay tablets and on parchment. Besides, a sculptured figure of myself I made. Besides, I made my lineage. And it was inscribed and was read off before me. Afterwards this inscription I sent off everywhere among the provinces. The people unitedly worked upon it
علاوه بر این مکتوب تاریخی و ارزشمند که بدان اشاره شد، سند دوم دیگری نیز در دست است که راه را بر ادعای جعلیبودن و یا معاصربودن این سند (این روزها بعضی از این حیله برای تهاجم به تاریخ ایران و هویتزدایی از ایرانیان بهره میگیرند) و هرگونه انکار و مغلطه دیگری میبندد. این سند دوم رونوشتی از کتیبه بیستون است که در جزیره الفیل مصر یافت شده است که اصالت تاریخی سنگنوشتهی نخست را عملا مورد تایید قرار میدهد.
این کتیبه و رونوشت آن از این رو میتواند ارزشمند باشد که در آن داریوش شاه بهصراحت خطی را که به طور رایج و شاید عامدانه “آرامی” نامیده شده است، آریایی میخواند و خود بر این تاکید میورزد که به دستور او الواح به این خط در ممالک متحد شاهنشاهی پارس گسترش یافت و این میتواند آغاز به چالشکشیدن این نظریهی از لحاظ علمی نامستدل ولی رواجیافته باشد که هخامنشیان این خط را از آرامیان به عاریت گرفته و خط رسمی خود ساختهاند.
مقایسه الفبای کوفی و پهلوی اوستاییاگر بخواهیم در مورد این خط بیشتر گفتوگو کنیم باید اشاره کنیم که ماجرا به امکان وجود خطی برمیگردد که حتی پیش از شاهنشاهی پارس و زایش کورش بزرگ در میان آریاییان و به صورت مشخص قوم ماد که یکی از دو قوم مادر ایرانیان است، رواج داشته است. این خط میتواند پس از تسلط مادها بر قوم ویرانگر “آشور” که تمدن غالب میانرودان بوده است توسط آنان در این منطقه رواج یافته باشد. دیائوکو که او را نخستین پادشاه ایران میدانند در حدود ۷۵۰ سال پیش از میلاد به عنوان خردمندترین مرد قوم ماد از سوی شورایی از قبایل ماد به پادشاهی رسید. او دولتی قدرتمند را پایهگذاری کرد که به بزرگترین پادشاهی آن زمان بدل شد. فرزند او “فرورتیش” در ۶۷۰ پیش از میلاد توانست امپراتوری آشور را شکست دهد و هم او بود که پس از اتحاد با سکاها و پارسها که دیگر اقوام آریایی اتحادیه ایران بودند، پادشاهی پارس را به کمبوجیه پدر کورش سپرد.
برخی ممکن است این نقد را داشته باشند که پیش از آنکه مادها موفق به شکست آشور شوند برای مدتی خود خراجگزار آشور بودند و چه بسا که در این مدت این خط را خود از آشوریان آموخته باشند؛ نکته بسیار خوبی است ولی پاسخ آن این است که در آن زمان خط آشوریان، میخی آشوری بودهاست و دقیقا نکته اینجاست که کتیبههای موسوم به خط آرامی مربوط به این عصر در آشور وجود ندارد و در واقع زمانی که آشور و سارگون دوم بر ماد در ۷۱۳ پیش از میلاد چیره شد خط آشوریان میخی بود و هیچ کتیبهای از این خط آرامی از آشور در این تاریخ سراغ نداریم و جالب اینجاست که پیدایش این نمونههای خط همگی به دوران پس از غلبه مادها بازمیگردد که فرض ارتباط میان این چیرگی و نفوذ فرهنگ ایرانی در این منطقه را در سالهای بعد بهویژه پس از فتح بابل از سوی کورش بزرگ تقویت میکند.
گروهی ممکن است به شباهت زیاد تعدادی از حروف الفبا در فینیقی و آرامی برای اثبات منشاگرفتن خط آرامی از الفبای فینیقی اشاره کنند که این شباهت کاملا حقیقت دارد و شباهت این دو خط تنها به دلیل ابجدبودن نیست، بلکه تنها نگاهی به حروف آنها شباهت آنها را آشکار میسازد.
یافتههای باستانشناسان کاربرد نخستین خط فینیقی را حدود ۱۰۵۰ سال پیش از میلاد برآورد کردهاند ولی نکته اینجاست که همان طور که اشاره شد یهودیان نیز خط خود را- البته خط پالئو هبرو یا عبری کهن – مادر خط موسوم به آرامی میدانند و برای اینکه از فینیقیها عقب نباشند قدمت آن را بیش از هزار سال پیش از میلاد عنوان میکنند. ولی آنچه نه به ادعا بلکه به لحاظ سند تاریخی محرز است استفاده یهودیان از خط مشابه آرامی در حدود ۷۰۰ پیش از میلاد است که در طایفهای محدود از آنان به نام سامریون هنوز نیز استفاده میشود.
من در این بخش مایلم در برابر ادعای ریشه فینیقی و یهودی این خط که هردو در بدو امر بسیار قانعکننده به نظر میرسند چند پرسش مهم مطرح کنم که میتواند از لحاظ تاریخی پرسشهایی قابل مطالعه باشند.
نخست به ادعای یهودیان میپردازم که این خط را میراث خود و فرزندان سام میدانند؛ نخست آنکه ادعای قدمت بیش از سههزار سال تا امروز این خط نزد یهودیان اثبات نشدهاست و در رابطه با نمونه نخستین خط یافتشده از آنان در ۷۰۰ پیش از میلاد نیز لازم است به نکتهای ظریف توجه شود و آن اینکه همان گونه که اشاره شد این خط هنوز در میان سامریون که اقلیتی بسیار کهن و پایبند از یهودیان هستند متداول است. ولی پرسش اینجاست که این سامریون کیستند که آنان را در استفاده از خطی که آن را پالئوهبرو یا عبری کهن و منشا نخستینِ آرامی میخوانند متمایز ساخته است؟ وقتی به جستوجوی ریشههای تاریخی سامریون میرویم به نکته بسیار جالبی میرسیم و آن این است که بنا بر ظن غالب، این طایفه از یهودیان، همان گروه محدود از یهودیانی هستند که سارگون ۲ فرمانروای آشور آنان را به موطنشان بازگرداند و وجود این خط در میان آنان درست از لحاظ تاریخی با عصری همزمان است که آشور برای نخستین بار بر ماد غلبه یافت و در نتیجه با آنان آشنا شد. این نکتهای است که میتواند کنجکاوی تاریخی هر محققی را درباره این همزمانی تحریک کند.
در رابطه با ریشه تاریخی فینیقی این خط و در توضیح انتقال الفبای فینیقی به میانرودان اغلب در منابع گفته میشود دریانوردان فینیقی این خط را پخش کردهاند؛ چون کار اصلی این مردم تجارت بوده است. ولی شاید با توجه به تمام این داستان بتوانیم از خود بپرسیم تاجران صادرکننده خط آیا ممکن است در اصل واردکننده خط بوده باشند؟ و اصولا از کجا میتوان مطمئن بود که فینیقیها که مردمانی اهل سفر بودند خود این خط را از جایی دیگر به سرزمین خود نیاوردهاند؟ در این بخش این بحث را نادیده میگیرم که برخی پژوهشگران حتی بر این باورند که فنیقیها خود گروهی از ایرانیان بودند که ازسواحل خلیج پارس به منطقه لبنان امروزی کوچ کردهاند.
در رابطه با ریشه تاریخی فینیقی این خط و در توضیح انتقال الفبای فینیقی به میانرودان اغلب در منابع گفته میشود دریانوردان فینیقی این خط را پخش کردهاند؛ چون کار اصلی این مردم تجارت بوده است. ولی شاید با توجه به تمام این داستان بتوانیم از خود بپرسیم تاجران صادرکننده خط آیا ممکن است در اصل واردکننده خط بوده باشند؟ و اصولا از کجا میتوان مطمئن بود که فینیقیها که مردمانی اهل سفر بودند خود این خط را از جایی دیگر به سرزمین خود نیاوردهاند؟ در این بخش این بحث را نادیده میگیرم که برخی پژوهشگران حتی بر این باورند که فنیقیها خود گروهی از ایرانیان بودند که ازسواحل خلیج پارس به منطقه لبنان امروزی کوچ کردهاند.
نکته کلیدی اینجاست که در این جستار برخلاف ظاهر بسیار منطقی استدلالِ منشا فنیقی و یهودی وقتی در جستوجوی منبع نخستین پیدایش خط برمیآیید پرسش بیپاسخ میماند ولی به شکل معناداری تاریخها تماما با برخوردهای ایرانیان و اقوام سامی در ارتباط است که خود میتواند فرضیه سومی را اعتبار بخشد که تا امروز به شکل معناداری نادیده انگاشته شدهاست.
این امکان وجود دارد که با سقوط دولت آشور توسط مادها، خط آریایی در این سرزمین و میانرودان رواج یافته باشد و مکتوبات به زبان آرامی به این خط نگاشته شده باشد و اصولا ادعای اینکه این خط آرامی است چون زبان آرامی به وسیله این خط مکتوب شده است، همان اندازه نامربوط است که بگوییم چون ایرانیان پارسی سخن میگویند پس خط آنان هم پارسی است. موضوع خط و زبان دو مقوله مجزا هستند و وجود نگارش به یک زبان دلیل نامیدن خط به آن زبان نیست؛ همان طور که ما اگرچه زبان فرانسوی و اسپانیولی داریم ولی خطی به نام خط اسپانیول و یا فرانسه وجود خارجی ندارد. بنابراین وجود لوحهایی به زبان آرامی که زبانی بسیار رایج در آن عصر بودهاست، دلیل محکمی برای آرامیخواندن خط استفادهشده در آن لوحها نمیتواند باشد.
جالب اینجاست که این خط نه فقط در میان بخشهای آرامی بلکه همان طور که اشاره شد در تمامی قلمرو ایران باستان یافت شده است و این دیگر دلیلی است که این پرسش را پیش میآورد که چرا بهراستی این خط را با اصرار آرامی میخوانند؟ به این خط کتیبههایی به زبانهای خوزی، انشانی، پارسی، هندی و قبطی به دست آمدهاست و حتی به زبان یونانی هم کتیبه در دست است؛ ولی مسلما این خط، هندی یا قبطی و یا انشانی نیست؛ همانطور که آرامی هم نیست و اصولا با قطعیت آرامینامیدن این خط کمی عجیب و ایجادکننده شبهه تحریف معنادار تاریخ برای هویتسازی گروهی و هویتزدایی از وارثان احتمالی اصلی است و شگفت این است که بدون اندیشه این باور در منابع ما گسترش یافتهاست و بدون طرح پرسش از آن به صرف طرح آن از سوی چند پژوهشگر در آکادمیهای غرب، قطعی تلقی شده است.
شگفت نیست که واضعان این نظریه میکوشند حتی این گونه وانمود کنند که هخامنشیان خط را از آرامیان آموختند و به دلیل مزایای آن این خط را به خط بینالمللی خود بدل ساختند؛ نه اینکه این خط به خود ایرانیان تعلق داشته است! ولی خوشبختانه هنوز آن دو سند ارزشمند در دست است که میتواند بنیان قطعیت این نظریه نامستدل تاریخی را با چالشی جدی مواجه سازد.
“تغییر شکل الفبای ایرانی به صورت کنونی، پس از اسلام روی داد و آن چنین بود که شعوبیهی ایرانی برای تسهیل در فراگیری الفبا کوشیدند و حروف همسان را از نظر صورت و ردیف صوتی در کنار هم قرار دادند تا برای نوآموزان، فراگیری آن آسان باشد و نامش را “الفبای پیرآموز” گذاشتند.
اعراب تا آنجا که تاریخ گواه است، خط نداشتهاند و خطی که از حمیر و انبار به عربستان رفته و در زمان پیدایی اسلام نشر یافته است، عربی نیست بلکه زبان عربی به این خط نوشته میشده است و چون آثار مکتوب در قرون نخستین اسلامی و پس از آن، به زبان عربی نوشته میشد، خطی که با آن زبان عربی ثبت میشد، به نام “خط عربی” مشهور شد و به همین راحتی هویت و ریشه خط دگرگون شد و سپس در سالهای اخیر تلاش شد برای یک نظریه غلط تاریخی، بنیان علمی نه کشف، بلکه اختراع شود. ولی اینکه حتی خود ما ایرانیان این خط را بدون پرسش و تحقیق عربی بنامیم بسیار دردناک است.
تعصب و قومگرایی بیشک مردود است، ولی اجازه ندهیم متعصبان و قومگرایان عرب و یهود هویت و تاریخ سرزمینمان را دگرگون کنند و بخشی از مراکز علمی غرب در تعطیلی اغلب کرسیهای ایرانشناسی و تعصب بر پروژههای گریکورومن (یونانی- رمی) به دلایل سیاسی به این ادعاها با نظر مثبت بنگرند و آنها را تایید کنند و دانشنامهها با این تحریف نوشته شوند؛ همان گونه که اندکاندک با نام خلیج پارس به دلایل سیاسی چنین میشود. نگذاریم با قطعیت خط و الفبای ما را عربی بخوانند؛ زیرا در حالی که در خوشبینانهترین حالت، این نظریه قطعی نیست و باید که نظریه دوم نیز در مراجع رسمی مستند شود.
تعصب و قومگرایی بیشک مردود است، ولی اجازه ندهیم متعصبان و قومگرایان عرب و یهود هویت و تاریخ سرزمینمان را دگرگون کنند و بخشی از مراکز علمی غرب در تعطیلی اغلب کرسیهای ایرانشناسی و تعصب بر پروژههای گریکورومن (یونانی- رمی) به دلایل سیاسی به این ادعاها با نظر مثبت بنگرند و آنها را تایید کنند و دانشنامهها با این تحریف نوشته شوند؛ همان گونه که اندکاندک با نام خلیج پارس به دلایل سیاسی چنین میشود. نگذاریم با قطعیت خط و الفبای ما را عربی بخوانند؛ زیرا در حالی که در خوشبینانهترین حالت، این نظریه قطعی نیست و باید که نظریه دوم نیز در مراجع رسمی مستند شود.
کافی است تاریخ پیدایش الفبای فارسی و الفبای عربی را در فضای مجازی جستوجو کنید تا ببینید چه حجم عظیمی از این تحریف و قلب تاریخ از سوی آنان و حتی خود ما بازتکرار میشود تا آن جا که خود ما نیز این تحریف را به تاریخ رسمی خود بدل ساخته ایم.
در پایان، چند تصویر از خط نبطی مورد ادعای نظریهپردازان الفبای عربی و همچنین نمونههایی از خط اوستایی را به نمایش میگذارم تا خود قضاوت کنید کدام به رسمالخط کنونی نزدیکتر است و آیا حتی همین ادعای مطرحشده درباره انشعاب خط عربی از نبطی قابل پذیرش است یا خیر! جالب این است که حتی خطی که آن را کوفی مینامند و پس از فتح بیستون یافتهاند، سراسر پهلوی و اوستایی است که تصویر مقایسه آن را هم در زیر قرار میدهم و در نهایت قضاوت نهایی و تصمیم در گسترش این مطلب با شما.
نظرات