رد شدن به محتوای اصلی


خاستگاه آریاییها

آریاها ریشه اقوامی هستند که در اعصار بسیار قدیم به سرزمینهای بسیار، که مهمترین آنها هند و ایران و اروپا بوده است، کوچ کرده اند. در اصطلاح مردم شناسی این اقوام را ایندوگرمان یا هند و اروپایی نامیده اند.
آنچه این اقوام را مشخص می سازد ریشه مشترک زبان، معتقدات و آداب و رسوم اجتماعی است.
مردمی که به هند و ایران کوچ کرده اند خود را آریا می نامیدند و در قدیمیترین آثار مضبوط آنها، که در هند ریگ ودا و در ایران اوستاست، از این آریاها سخن رانده شده است. در اوستا و ریگ ودا کلمه آریا به معنی نجیب، مهمان نواز و اصیل آمده است.
در اوستا ائیریه و ائیرین به معنی منسوب به آریا و در فرس هخامنشی ایریا به معنی ایران است.
در اوستا سرزمین اصلی آریاها را آریانام وایجا و یا اران وج نام برده اند.
در مورد آریاها نظریات مختلفی اظهار شده است و موطن اصلی آنان را از شمال اروپا تا جنوب روسیه حدس زده اند.
در قدیم که تورات وکتب مقدس مذهبی مهمترین منابع اطلاعات به شمار می رفت، آریاها را از نسل یافث یکی از پسران نوح می دانستند. از نظر تورات همه موجودات زمین در توفان نوح هلاک شدند و فقط ساکنان کشتی نوح باقی ماندند.
در این صورت باید تمام ساکنین کنونی جهان از نسل پسران نوح سام و یافث و حام به وجود آمده باشند. این نظر تا اواخر قرن نوزدهم هم در اروپا و کشورهای مسیحی پیروان زیادی داشت حتی دانشمندانی در اثبات آن می کوشیدند(هر چند اطلاق دانشمند به این اسطوره خوانان نابجاست).
کامبرلند انگلیسی در سال ۱۷۲۴ به قول خودش تاریخ دقیق توفان را حساب کرد و جیمز پارسون پس از او مدعی شد که ریشه زبانهای هند و اروپایی زبان ماجوج بوده است که یافث به آن سخن می گفته!! حتی در اواخر قرن نوزدهم مورخ شهیری چون ارنست رنان فرانسوی برای توجیه موطن اصلی مردم جهان و ریشه زبانهای آنها از تورات کمک می گیرد.
۱- خاستگاه اقوام آریایی
از اواسط قرن نوزدهم که مطالعات زبان شناسی و مردم شناسی توسعه یافت، بررسیهای علمی به تدریج جانشین این فرضیات میتولوژیک گردید. در زیر خلاصه ای از این تحقیقات را فهرست وار متذکر می شویم:
ماکس مولر، محقق و متفکر آلمانی اواخر قرن نوزدهم موطن آریاها را آسیای مرکزی بیان کرد.
اسحق تیلور، دانشمند انگلیسی هم عصر مولر خاستگاه نژاد اروپایی را فنلاند دانست.
د. اربوادوژوبن ویل فرانسوی و بسیاری دیگر از دانشمندان اواخر قرن نوزدهم منشأ این اقوام را در حوزه سیحون و جیحون، دو رود متصل به دریاچه آرال واقع در روسیه شرقی، که اکنون به سیر دریا و آمو دریا موسومند و یونانیها آنها را ژاکسارتس و اوکسوس می نامیدند، حدس زده اند.
هاکسلی، طبیعیدان و فیلسوف و محقق مشهور انگلیسی اواخر قرن نوزدهم محدوده وسیعی بین آرال و دریای شمال را زادگاه اقوام آریایی دانست.
اتو شرودر آلمانی در همین دوران با بررسیهای دقیق استپهای جنوب روسیه را سرزمین آریاها معرفی کرد.
هاینه گلدرن آلمانی در پایان قرن نوزدهم جنوب روسیه در شمال دریای خزر را خاستگاه این اقوام پیشنهاد کرد.
یت مار ، محقق آلمانی در همین اوان جنوب روسیه را مرجح دانست.
پروفسور هیرت، دانشمند آلمانی در اولین سال قرن بیستم اروپای مرکزی را موطن آریاییان بیان نمود.
در اوایل قرن بیستم نظریات بیشتر متوجه جنوب شرقی روسیه تا نواحی بالتیک گردید.
گوردون چایلد، باستان شناس و محقق شهیر انگلیسی جنوب روسیه را تأیید کرد.
لومل، شرق شناس مشهور آلمانی و متخصص تمدن هند و ایران از اصطلاحات ودایی و ادبیات قدیم ایندوگرمانها نتیجه می گیرد که محل اقامت اولیه آریاها در زمان تدوین وداهای اولیه باید در منطقه سرد بوده و نور و حرارت و آتش اثر لذت بخشی برای این مردم داشته. او از پژوهش خود به این نتیجه می رسد که امکان جنوب روسیه بیش از نقاط دیگر است.
پروفسور مولتون، دانشمند مشهور انگلیسی جنوب شرقی روسیه را ترجیح می دهد.
ادوارد مایر، محقق و مورخ معروف آلمانی موطن اولیه این طوایف را در شمال دریای سیاه و دریای خزر می داند که از آنجا به سوی دریاچه آرال گسترش یافته اند.
پروفسور میلز، اوستا شناس مشهور انگلیسی منشأ آریاها را جنوب روسیه و شمال افغانستان حدس می زند.
پروفسور المستد، مورخ انگلیسی نیز جنوب روسیه را مرجح می داند.
هنگامی که در آلمان موج تعصب نژادی بالا گرفت محققین آلمانی اروپای مرکزی و شمالی را مقر اولیه اقوام آریایی معرفی می کردند،ولی اگر به دقت نظریات پژوهشگران قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم را طبقه بندی کنیم، به روسیه مرکزی و جنوبی بیشتر توجه شده است.
جالب است که حدود ده قرن قبل محققان ایرانی-اسلامی با استفاده از مدارک اوستایی و بدون توجه به اساطیر تورات که در قرآن نیز منعکس گردیده است، موطن آریاها را خوارزم تعیین نموده اند. بیرونی و خوارزمی از جمله این دانشمندانند. دانشمندان اسلامی نظیر ابن خلدون، از اولین محققانی بودند که بدون در نظر گرفتن افسانه ها و اساطیر مذهبی تحقیق تاریخی را آغاز کرده و با بهره گیری از روش علمی سد خرافات قرون وسطی را شکستند؛ آنچه اروپاییان به تدریج در قرن نوزدهم به آن دست یافتند.
از اواسط قرن بیستم نظر پژوهشگران بیشتر به سوی جنوب روسیه متوجه گردید.
پروفسور شدرآلمانی یکی از برجسته ترین شرق شناسان مبدأ اقوام آریایی را جنوب شرقی روسیه و شمال افغانستان تشخیص می دهد.
سرپرسی سایکس، مورخ انگلیسی جنوب روسیه را پیشنهاد می نماید.
پروفسور اسمیس انگلیسی جنوب روسیه و شمال دریای خزر را تأیید می کند.
پروفسور گیمپرای مکزیکی شمال دریای سیاه و منطقه سفلای ولگا را حدس می زند.
آلتهیم، متفکر و فیلسوف آلمانی شمال افغانستان و اطراف دریاچه آرال را سرزمین اولیه اقوام آریایی می خواند.
نیبرگ، دانشمند سوئدی نیز معتقد است که آریاها ابتدا در شمال افغانستان و جنوب روسیه می زیسته اند.
تیمه ، دانشمند آلمانی خاستگاه آریاییان را شمال اروپا حدس می زند.
کومار، دانشمند هندی منشأ آریاها را در منطقه تمدن قدیم گورگان در شمال دریای سیاه می داند.
بویس انگلیسی ولگای جنوبی را موطن این اقوام پیشنهاد می کند.
پروفسور وینکلر، محقق مشهور آلمانی جنوب روسیه و نواحی قفقاز را ترجیح می دهد.
ویدن گرن، محقق هلندی سرزمین نخستین آریاها را از قفقاز تا دریاچه آرال توجیه می کند. اسکیتها و سارماتها و آلانها در مناطق قفقاز و سغدانیان و ساکها و خوارزمیان در ناحیه آرال.
محققان شوروی که در این باره تحقیقات جامعی کرده اند و با بررسیهای محلی آن را تکمیل نموده اند، شمال و شرق دریای خزر و اطراف دریاچه آرال را موطن نخستین اقوام آریایی پیشنهاد کرده اند. در رساله ای که از جانب آکادمی شوروی تهیه شده به این منطقه تکیه شده است. با توجه به کلیه نظریاتی که ذکر شد، می توان منشأ طوایف آریایی را در منطقه ای بین شمال شرقی دریای سیاه تا دریاچه آرال دانست.


بخش دوم:


خشنه اتره اهوره مزداو
آریاها


در مورد مسیر حرکت و تاریخ مهاجرت اقوام آریایی نیز اتفاق نظر کامل بین محققان وجود ندارد. در زیر به چند نمونه از نظریات دانشمندان قرن بیستم اشاره می نمایم.
ادوارد مایر مسیر حرکت این مردم را از شمال دریای سیاه به جنوب شرقی روسیه توجیه می کند. به نظر او این اقوام در توران یا ترکستان حال مسکن گزیده و پس از عبور از رودهای سیحون و جیحون به جهات مختلف متوجه شده اند. دسته ای به جنوب و گروهی به جنوب شرقی و جمعی نیز به غرب سرازیر گشته اند.
پروفسور وینکلر معتقد است که مهاجرت آریاها از نواحی قفقاز به آذربایجان و آسیای صغیر و سپس به جنوب انجام یافته است.
پروفسور میلز مسیر حرکت این طوایف را از گردنه خیبر در افغانستان به سوی جنوب و غرب می داند. این مهاجرت به دلیل تغییر آب و هوا و سرد شدن خاستگاه آنان صورت گرفته است. وجود ماموتها در یخهای سیبری حاکی از این است که سرزمین روسیه زمانی دارای هوای گرم بوده است و سپس با به سردی گراییدن محیط، آریاییها به مهاجرت پرداخته اند.
سرپرسی سایکس معتقد است که آریاها از جنوب روسیه به سغد و مورد(سغدیانا و مرژیانا) یا بخارا و مرو حرکت کرده و از آنجا به باختری(بلخ) و نیسایه در مغرب عشق آباد، سپس به هریو(هرات)، دای کرت(کابل) سرازیر شده و گروهی به پنجاب و دسته ای به اورو(طوس) و هرکانا(گرگان)، رگ(ری)،ورنا(گیلان) مهاجرت نموده اند. دسته ای نیز از طوس به جنوب رفته اند که همان پارسها می باشند.
المستد مهاجرت آریاها را از جنوب روسیه به آسیای صغیر و غرب ایران می داند.
پروفسور شدر عقیده دارد که آریاها از شمال افغانستان به جنوب و غرب کوچ کرده اند.
کومار مهاجرت این اقوام را از شمال دریای سیاه به شرق و غرب و جنوب حدس می زند.
گیمپرا مسیر حرکت طوایف آریایی را از ولگای جنوبی و قفقاز به سوی جنوب و جنوب شرقی توجیه می نماید.
اسمیس معتقد است گروهی از این اقوام به جنوب دریای خزر و دسته هایی از شمال افغانستان با گذشتن از گردنه خیبر به کشمیر و پنجاب مهاجرت نموده اند.
بویس مهاجرت آریاها را از ولگای جنوبی به سوی قزاقستان و از آنجا به جنوب می داند.
ویدن گرن حرکت آریاهای شرقی را از منطقه خوارزم به جنوب و جنوب شرقی دانسته و عقیده دارد که آریاهای هند ازاین گروهند. دسته ای نیز از قفقاز به سوی جنوب مهاجرت کرده اند که پارسها و مادها از این جمله اند.
آلتهیم مهاجرت اقوام آریایی را از کناره رودهای سیحون و جیحون به سوی سغدیانا و باکتریا حدس می زند که عشایر سغدی و باختری از این گروهند. از این منطقه گروهی به سوی جنوب و دسته ای به غرب حرکت می نمایند. مهاجرین جنوبی هند را مسخر نموده و کوچگران غربی مادها و پارسها را به وجود می آورند.
مسئله ای که در بررسی زمان ظهور زر تشت نقش مهمی دارد تاریخ مهاجرت این اقوام است.
اکثریت دانشمندان خاور شناس زمان مهاجرت این اقوام را به سوی جنوب در حدود ۲۰۰۰ تا ۱۵۰۰ ق.م. حدس زده اند.
گیمپرا، گلدرن، یتمار، مورگان، هیرت، مولتون، وینکلر، المستد، گونتر ایپسن آلمانی و پروفسور زودربلوم سوئدی این تاریخ را ۲۰۰۰ تا ۱۸۰۰ ق.م. می دانند.
ایپسن با بررسی مشروح مایل است ثابت کند که ایندوگرمانها تا ۲۰۰۰ ق.م. قومی به هم پیوسته بوده و کلمه استار یا ستاره از آن زمان به همه زبانهای دیگر نفوذ کرده است و استار، ایشتار، اشترن و ستاره از همین کلمه مشتق شده است. در این زمان گروهی از این اقوام جدا شده و قبایل متعدد آریایی را تشکیل داده اند. او پیشنهاد می کند که این دسته ها را تا پیش از ۲۰۰۰ ق.م. باید ایندوگرمان نامید و از آن به بعد آنها که به جنوب سرازیر می شوند با نام آریا مشخص می گردند.
بویس آغاز مهاجرت آریاها را در هزاره سوم ق.م. حدس می زند.
پروفسور هربرت کوهن، محقق مشهور آلمانی با بررسی دقیق به این نتیجه می رسد که ریشه مردم هند و اروپا را باید در میان اقوام پارینه سنگی جستجو کرد. در این حال مهاجرت آنها باید خیلی قدیمیتر از هزاره دوم شروع شده باشد.
بسیاری از پژوهشگران هندی تاریخ مهاجرت آریاها را به این سرزمین تا حدود هزاره چهارم(حتی پنجم ق.م.) عقب می برند. در معتقدات سنتی هندوان نیز تا چهار هزار سال قبل از میلاد، زمان این مهاجرت پذیرفته می شود.
قبل از نتیجه گیری از این نظریات توجه خوانندگان را به چند نکته زیر جلب می نمایم.


در این مجموعه نامه هایی نیز به پادشاهان میتانی در آسیای صغیر تا سرزمینهای فلسطین و سوریه یافت شد. موضوع بسیار جالب نامهای این امرا بود که شکل آریایی و ایرانی داشت؛ مانند آرتاتاما، آرتاشومارا، آرتامانیا که شبیه نامهای ارتاکسرزکسس، ارتابازو، آرتافرن و... و اسامی نظیر یاش داتا که شبیه میتراداتاست. این اسامی با کلمات آرتا که همان اشا یا نظام و راستی است و داتا که به معنی قانون است، ترکیب شده است.
در سال ۱۹۰۶ در ناحیه بغازکوی ترکیه، که در عهد باستان محل پایتخت کشور هتیتها به نام تیریا بوده است، پروفسور وینکلر به کشف مهمی نایل شد و آرشیوی بدست آورد که به پادشاهان هتیتی تعلق داشت.
در قراردادی که بین پادشاه هتیتی به نام شوپی لولی یوما و پادشاه میتانی به نام ماتی وارزا پسر تورش راتا، بسته شده بود، به خدایان مشترک سوگند خورده بودند که ریشه آریایی داشتند. به طوری که خواهیم دید وارونا، میترا، ناساتیا و ایندرا بزرگترین خدایان مشترک اقوام هند و ایرانی یا آریاها بوده اند.
نام خدایان این پادشاهان نیز میترا- اشی- ایل، آرونا- اشی- ایل، ایندرا، ناشا- آتیا- آنا ذکر شده بود که در حقیقت همان خدایان آریایی با ترکیب ایل مفهوم خدا در بابل و سومر بوده است. این عهد نامه به ۱۳۵۰ ق.م. تعلق داشته است. در سالهای بعد مدارک جدیدی به دست آمد که در آنها اصطلاحات آریایی مربوط به اسب، اَسپَه یا اَسوَه به کار برده شده بود و همچنین اعدادی نظیر یک(آیکه)، سه(تری)، پنج(پنجه)، هفت(سته) و... کتابی به نام کیکولیس نیز کشف شد که در آن از اصطلاحات آریایی بهره گرفته شده بود.


در ۱۹۲۵ تا ۱۹۳۱ در یورگان تپه ترکیه مدارک دیگری بدست آمد که به شهر قدیمی میتانی به نام نوزی تعلق داشت و به قرن پانزدهم ق.م. مربوط می شد. در الواح بدست آمده اصطلاحات آریایی به کار برده شده بود. همچنین از خدایی به نام آگنی نام برده شده بود که حدس می زنند همان خدای مشهور آریاها، آگنی، خدای آتش باشد.


مایر هوفر، محقق معاصر آلمانی که در دو رساله به تفصیل ظهور آریاها را در آسیای نزدیک مورد مطالعه قرار داده است از این بررسیها نتیجه می گیرد که ایندوآریرهای(اقوام هند و آریایی) آسیای نزدیک با ایندوگرمانهایی که بیش از سه هزار سال قبل به دره ایندوس وارد شدند در دین و زبان اشتراک داشته اند. جدا شدن این اقوام را باید در اولین نیمه هزاره دوم ق.م. در نظر بگیریم.
وینکلر، کاشف آرشیو پادشاهان میتانی معتقد است که اقوام آریایی مسلماً قبل از این تاریخ (۱۵۰۰ ق.م.) به آسیای صغیر مهاجرت کرده و زیر نفوذ بابلیان درآمده بوده اند. به همین دلیل نیز الواح یافت شده به خط بابلی است.








در بخشهای بسیار قدیمی مهر یشت که خود یکی از باستانیترین یشت هاست، در بندهای ۱۳ و ۱۴ آمده است که میتر یا میترا(مهر) از فراز کوه هرا(هرابروز= البرز) سراسر جایگاههای استقرار آریاییان را می نگرد و بر آنها دیده بان است. در این مناطق رودهای بزرگ به سوی ایش کت و پئوروت و مؤورو(مرو) آریا، سغد(سغدیانا) و خوائیریزم(خوارزم) روانند. از این اشاره ها بر می آید که مسلماً سرزمین آریاها در جوار خوارزم و سغدیانا بوده که همان منطقه بین رودهای سیحون و جیحون تا مرغاب در شمال خراسان است.
ایزد مهر حافظ سرزمینهای آریایی است و این همان منطقه ای است که در وداها نیز در شمال هندوستان حدس زده می شود. از این اشارات می توان به احتمال زیاد نتیجه گرفت که آریاها قبل از مهاجرت به سوی هند در نواحی شمالی افغانستان می زیسته اند.




به عبارت دیگر اسکیت ها در جنوب شرقی و غربی روسیه بسر می برده اند. در این صورت ممکن است مقر اولیه آنها در جنوب ولگا و شمال دریای خزر بوده باشد که به شرق و غرب کوچ کرده اند.
هرودت از غلبه اسکیت های غربی بر مادها گزارش می دهد و می نویسد که این قبایل بالاخره توسط کیاکزارس پسر فراارتس، که به خشاتریا فراارتس نیز نامیده می شده، مغلوب گردیده اند. کیاکزارس پس از این پیروزی دولت مادها را تشکیل داده است.






نتیجه:


از فشرده نظریات پژوهشگران و خلاصه تذکراتی که نویسنده تنظیم کرده می توان چنین نتیجه گرفت:
تا اوایل هزاره دوم ق.م. اقوام آریایی در جنوب روسیه از دریاچه آرال تا ولگای جنوبی و شمال قفقاز پراکنده بوده اند. در حدود هزاره دوم ق.م. گروهی به طرف جنوب شرقی مهاجرت کرده و در حدود قرون هفدهم و شانزدهم به رود خانه ایندوس رسیده اند.
گروهی نیز به سوی شمال شرقی ایران مهاجرت کرده و در مناطق طوس و سیستان و هرات مستقر گردیده اند. دسته های دیگری از طوایف آریایی با گذشتن از روسیه غربی به جانب اروپا سرازیر گشته و شاخه هایی نیز به سوی غرب ایران و آسیای صغیر کوچ کرده اند. در غرب ایران به علت برخورد با تمدنهای باستانی بین النهرین و عیلام و متأثر شدن از آنها سریعتر فرم گرفته اند و آثاری که از آنان باقی مانده است با این تمدنها امتزاج حاصل کرده و یا مانند دولتهای میتانی و هتیتی تحت تأثیر تمدنهای سامی قرار گرفته است.
در شرق آریاهایی که به هندوستان کوچ کرده اند با تمدن هاراپا و موهنجودارو برخورد نموده اند و پس از مدتی خود به تشکیل دولتهای ابتدایی و راج نشینها پرداختند، ولی اقوامی که در شرق ایران باقی ماندند تا زمانهای دراز به صورت عشیره ای زیسته و در حدود قرون ششم و پنجم ق.م. تازه به ایجاد شهرهای ابتدایی پرداخته اند.آریاهایی که به جنوب اروپا و یونان کوچ نموده اند با تمدن کرت، که از مصر باستان متأثر بوده است، برخورد داشته اند و پس از تسلط بر آن خود تمدنی به وجود آورده اند. چون مهاجرت طوایف آریایی در زمانهای مختلف و از مکانها و جهات مختلف به عمل آمده است و در طول قرنهای متمادی ادامه داشته، ما به آثار متعددی در زمانها و مکانهای متفرق برخورد می کنیم و همین امر اغلب سبب اشتباه برخی از محققین گردیده است.
می توان حدس زد که موطن اولیه آریاها در شمال دریای خزر و روسیه مرکزی بوده که در چندین مرحله به سوی شرق و غرب کوچ کرده اند. آریاهای منطقه خوارزم و قفقاز در مراحل اولیه به این نواحی مهاجرت نموده و مستقر شده اند و پس از گذشت قرنها و تزاید جمعیت رفته رفته به سوی جنوب حرکت کرده اند.
نکته حایز اهمیت برای تحقیق ما درباره زرتشت و موطن او آن است که در حدود هزاره دوم ق.م. گروههای آریایی در جنوب دریاچه آرال و شمال افغانستان ساکن بوده اند و گروهی از همین اقوام به سوی هند مهاجرت کرده و در حدود ۱۷۰۰ ق.م. به رود ایندوس رسیده اند.
به عبارت دیگر آریاهای هند قبل از حرکت به سوی این سرزمین در جنوب آرال با اقوام آریایی که به سوی ایران مهاجرت نموده اند با هم می زیسته اند. به علت نبودن ارتباطات و وسیله سهل حرکت طوایفی که دور از هم به سر می برده اند لهجه های مختلف و متفاوت می یافتند. همان گونه که لهجه های آریاهای یونان، غرب ایران، اسکیت ها و آریاهای هند به کلی متفاوت بوده است.
نزدیکی لهجه دو قوم همریشه در ادوار بسیار قدیم نشانه آن است که آنها نزدیک به هم می زیسته اند.
لهجه های ودایی و گاتایی بسیار شبیه بوده و دارای ریشه واحد و حتی کلمات یکسان است و این دلیل بر آن است که آنها قبل از جدایی با هم در یک منطقه به سر می برده اند. مذهب اقوام مختلف نیز یکی از نشانه های مشخص ارتباط آنهاست. مذهب مردمی که به طرف هند مهاجرت نموده اند و اقوامی که در شمال ایران ساکن شده اند کاملاً به هم شبیه بوده است. پس این شباهت کامل زبان، مذهب و حتی اصطلاح «آریا» که معرف قوم و نژاد آنها بوده است، دلیل مسلم و قاطعی است که این اقوام علاوه بر ریشه مشترک، در یک خاستگاه مستقر بوده اند.






دین آریاها
بسیاری از محققین آریاهای اولیه را اقوامی میترا پرست دانسته اند. به نظر من چون میترا(مهر) و خورشید اغلب با هم اشتباه می شوند و خورشید، چه به صورت وابسته به میترا و چه به شکل خدای آفتاب تابان، مورد پرستش همه اقوام آریایی بوده است، این اشتباه حاصل شده که میترا برترین خدای آنها بوده است.
میترا چه در وداها و چه در اوستای متأخر اهمیت بسزایی داشته و در بین اقوام دیگر آریایی مانند رومیها و یونانیها نیز پس از رخنه میترائیسم از ارزش بسیار برخوردار بوده است ولی برعکس تصور برخی از پژوهشگران هیچ گاه برترین خدای آریاییان محسوب نمی شده است.
آریاها عناصر و فنومهای طبیعی را ستایش می کردند و در ادوار نخستین نیز همه نیاپرست بوده اند که دنباله مذهب توتم پرستی است. آتش و اجاق خانوادگی هم، که توسط پسر ارشد و به نیابت از نیای خانواده یا عشیره نگهداری می شده است، مورد ستایش بوده است. نیایش اجاق خانوادگی با مذهب نیاپرستی ارتباط مستقیم داشته، و ستایش آتش نیز از همین مذهب سرچشمه گرفته است. خدای آتش در بین اقوام ودایی به نام آگنی نامیده می شده و از خدایان محبوب و مورد علاقه آنان به شمار می رفته است. هندوان او را واسطه انسان و خدایان می دانستند.
از خدایان بزرگ این اقوام می توان وارونا، ایندرا و میترا را نام برد. بسیاری از محققین معتقدند که ایندرا در آغاز مهمترین خدای آریاها بوده است. اسمیس می نویسد(( بزرگترین خدای آریاهای نخستین ایندرا بود که خدای جنگ محسوب می شد. او در نوشیدن سوما، قدرت جنگاوری، نیروی بی مهار و وحشی و شهوت از همه سر بود.
او یک انسان غول پیکر و غول قدرت و مافوق بشر به شمار می رفت که در خوردن و نوشیدن سیری نداشت)). در مذهب این مردم ابتدا از الهه و خدایان مؤنث نشانی نبود، زیرا پیوسته با خشونت و تخریب و قتل و غارت سر و کار داشتند. مهمترین آداب و شعایر آنها قربانی بود که آن را می سوزاندند تا آتش و دودی که از آن بر می خاست به آسمان رفته به خدایان برسد. به عبارت دیگر قربانی فقط برای جلب نظر و رضای خدایان تقدیم می شد نه به منظور انجام یک عمل نیک و اخلاقی (مانند قربانی حاجیان در مکه که بر خلاف نظر اسلام میلیونها گوسفند و شتر و گاو و... را در زیر خاک مدفون می کنند).
آنان معتقد بودند که با اجرای مراسم قربانی بین خدایان و قربانی دهندگان عهدی بسته می شود که خدایان مجبور به ایفای آن می گردند.
ایندرا در ضمن خدای خشونت، خدای رعد، خدای توفان و باران نیز محسوب می گردید. نام ایندرا در وداها آگُهرَ به معنای وحشتناک و ایشانَه به معنای حاکم، قدرتمند و مسلط است. با افزایش اهمیت قربانی خدای سوما، مشروب مقدس، نیز اهمیت می یابد و قربانی و نیاز سوما پایه مراسم و عبادات مذهبی قرار می گیرد به طوری که حتی با قربانی می توان خدایان را نیز حفظ کرد و طول عمر و ثروت و قدرت خود و احفاد خویش را تثبیت نمود. در مراسم قربانی می بایستی شراب مقدس نوشند و زیر نظر کاهن قربانی مراسم خاص به جای آورند.
آنها معتقد بودند که اگر این مراسم با شرایط و آداب مخصوصی به عمل نیاید، مورد قبول خدایان واقع نمی شود؛ پس وجود کاهن قربانی که خبره این کار است ضروری و لازم است تا در اجرای آداب خاصی نظارت نماید.
فیلیسین شاله، محقق معاصر فرانسوی می نویسد(( روحانیون برای کمک به مؤمنین در مراسم پیچیده قربانی مزدهای گزاف می گرفتند و اگر مزدی داده نمی شد روحانی ادعیه لازم را نمی خواند. حق الزحمه را قبل از تقدیم قربانی بایستی پرداخت و بدون ادعیه قربانی پذیرفته نمی شد)).
برای هر خدمت دقیقاً پاداش معینی در نظر گرفته شده بود که باید داده می شد؛ چند اسب یا گاو و چه میزان طلا. به خصوص طلا در تحریک خدایان و مرد روحانی به خدمت، بیش از هر چیز دیگر مؤثر بود. خواندن ادعیه و انجام مراسم فقط وظیفه روحانیون محسوب می شد و مردم عادی از این کار منع شده بودند در سرودهای ودا اغلب خدایان نیز برای رهبری مراسم قربانی وارد صحنه می شدند و به کمک کاهن قربانی
می آمدند. مثلاً در۱/۱(مقصود ریگ ودا ماندالای ۱ سرود اول است) که سرود نیایش به آگنی است خود آگنی به عنوان کاهن اعظم به رهبری مراسم قربانی دعوت می شود.
در۴/۱ آمده که فقط با کهانت آگنی قربانی به خدایان می رسد.
در ۲/۱ که نیایش به الهه باد وایو است می گوید: به اینجا آی که با شوق در انتظارت می باشند. عصاره سوما آماده است. از آن بنوش و ندایت را بلند کن ایندرا و وایو!
اینجاست مشروب فشرده بیایید با شادی که سوما شما را طلب می کند.
در۱۲-۳/۱ اشوین به قربانگاه دعوت می شود و همچنین ناسته و سرواستی خدایان قدیم آریایی.
در سرودهای ودا پیوسته خدایان تجلیل می شوند و از غضب و قدرت آنها سخن گفته می شود. در مقابل این خشم و قوت هراس انگیز خدایان، مردم در احترام توأم با ترس و وحشت به سر می برند و برای جلب نظر آنان و فرونشاندن خشمشان به تقدیم قربانی می پردازند. از مستی سوما نه تنها قربانی دهندگان که خدایان نیز تحریک شده و در نبرد تیز چنگ تر می گردند.
در ۵۳/۱ به ایندرا خطاب می شود که با مستی سوما قدرت عظیمی به دست می آورد که در جنگها پیروزیش را تضمین می کند.
در وداها نوشیدن سوما حتی دارای پاداش است و خدایان به شراب نوشان توجه خاصی دارند. ایندرا خود قدح قدح از مشروب سکرآور سر می کشد و در حالی که هیجان مستی او را به وجد و حال درآورده گرز خویش را به گردش در می آورد و اژدهای ورترا را سرکوب می کند. قربانی دهندگان نیز در حالی که گاو را برای قربانی آماده می کنند با خدایان هم پیمانه می شوند. کاهنان نیز به نمایندگی خدایان مؤمنین را رهبری می کنند.
در ۲۱/۲ اوسیج ها(کاهنان قربانی) به وسیله قربانی راه عبور از آبها را می یابند و با کمک ایندرا و به پاداش قربانی که به او تقدیم می شود، گنجها، ثروت،آسیب ناپذیری، محبوبیت، ملاحت کلام و... به دست می آورند. به عبارت دیگر قربانی منشأ همه نعمتها و رحمتها می شود و کاهن و روحانی تنها واسطه خدایان و خبره برای اجرای صحیح آداب و رسوم قربانی که بدون او جلب نظر خدایان میسر نمی گردد(مذهب شعایری نه دین معنوی و اخلاقی).
ایندرا در سراسر وداها یکی از خدایان مهم آریایی است ولی رفته رفته بر اهمیت وارونا افزوده می شود. وارونا و میترا را فرزندان آدیتی خدای روشنایی و مادر خدایان می دانند. تعداد پسران آدیتی را که به ادیتی یا مشهورند بین شش تا دوازده نام برده اند که مهمترین آنان وارونا و میترا هستند.
به طوری که قبلاً دیدیم ایندرا، وارونا و میترا حتی حدود قرن پانزدهم ق.م. در بین آریاهای آسیای صغیر پرستش می شده اند. وارونا را خدای آسمان و خدای خرد نیز نامیده اند که همان اورانوس یونانی است. اهمیت وارونا به تدریج به حدی می رسد که بزرگ خدایان و خداوند جهان می گردد.
حدس می زنند که افزایش اهمیت و اعتبار وارونا در زمانی رخ داده که آریاها بر اقوام بومی مسلط شده و مستقر گردیده اند و در این حال خدای عقل و نظام بیشتر مورد توجه بوده است تا جنگ و تخریب. به همین دلیل نیز وارونا اغلب با رته(ریتا) که نظام صحیح و معقول است، همراه می باشد.
در کنار وارونا اغلب به میترا برخورد می کنیم و میترا- وارونا به صورت یک قدرت واحد در وداها مورد توجه قرار می گیرند.
میترا نیز یکی از خدایان مشهور آریایی است که به صورتهای گوناگون در همه این اقوام مورد پرستش قرار گرفته حتی به نام او مذهبی به نام میترائیسم یا مهرپرستی(مهر دینی) از هند تا اروپا پراکنده شده است.
به خصوص در اوستا میترا دارای مقام بلندی است. میترای ودایی در اوستا میثرا یا میثر و در پهلوی میتر و در فارسی مهر شده است. معنی این کلمه در وداها دوست یا رفیق و همچنین حافظ عهد و میثاق است. کلمه مهر به معنای محبت نیز اشاره به همان روشنی و گرمی مهر است. میت- ترا را به معنی پیوند دوستی یا بشر دوستی هم تعبیر کرده اند.
کلمه مهر در فارسی به خورشید نیز اطلاق می شود به همین جهت آن را با خدای خورشید یکسان گرفته اند در حالی که در اوستا خورشید را هور= خور و خدای خورشید را هوَرخشَئِتا می نامیدند، که به هورشید یا خورشید که هور و خور درخشنده معنی می دهد، مبدل شده است. البته رابطه نزدیکی بین خورشید و میترا وجود دارد که با هم تداخل می نمایند. میترا تجسم فروغ و روشنایی آسمان است و خورشید چراغ آسمانی؛ به همین جهت گاهی میترا را انوار خورشید نامیده اند.
تداخل مفهوم مهر و خورشید سبب شده که طلوع وغروب آفتاب را با ظهور و پنهان شدن میترا مترادف دانسته اند. در هند قدیم خدای خورشید را سوریَه می نامیدند. در ضمن خورشید چشم میترا نیز بوده است. در یونان و روم میترا و خورشید را قرین هم دانسته و در روم میترا را خورشید شکست ناپذیر می نامیده اند. همراه بودن میترا و وارونا در وداها سبب شده که گاهی وارونا را خدای شب تعبیر نموده و میترا را خدای روز و نماینده نور و روشنی که این دو نیز چون شب و روز پیوسته با هم هستند.
مراسم عبادت میترا و وارونا نیز در بین آریاهای ودایی با هم توأم بوده است. برخی از محققین به اشتباه معتقدند که اولین بار نام میترا در الواح سلاطین میتانی که قبلاً اشاره شد، دیده شده است، در حالی که این الواح متعلق به قرن چهاردهم ق.م. می باشد ولی زمان تنظیم وداها حداقل قرن هفدهم ق.م. است.
این پرستش میتر یا میترائیسم به تدریج توسعه یافته و بر آداب و رسوم و اسرار آن نیز افزوده شد. میترائیسم با مراسم قربانی گاو ارتباط نزدیک داشته و در بسیاری از آثار باقی مانده مجسمه میترا در حال کشتن گاو دیده می شود(میترائیسم رومی با مهر پرستی در ایران همسان نیست).
در مراسم قربانی گاو برای میترا، از مشروب سوما نوشیده و به درگاه خدایان نیاز می کرده اند. کاهنان نیز از این مشروب می نوشیده اند تا به خدایان تقرب حاصل کنند. نوشیدن خون قربانی و خوردن گوشت آن نیز به مؤمنین قدرت و قوت عطا می کرد و روانشان را نیرومند می ساخت. میترا نیز خود از این گوشت و خون بهره می گرفت. در ضمن سومه(سوما) را شیره حیات می دانستند که جاودانی بودن خدایان مرهون آن است. سومه را ماه نیز تعبیر می کردند(کلمه ماه در اوستا ماوَنگه بوده است).


محقق ایرانی هاشم رضی در تحقیقی که به عمل آورده از همین قرابت بین ماه و سومه(یا هَئومَه اوستایی) بهره گرفته و گاو را نیز ماه تعبیر نموده است و اشاره به اسطوره ای می نماید که خدایان تصمیم گرفتند خدای سومَ را بکشند تا شیره حیات را از آن خود ساخته و به جاودان ابدی دست یابند و میترا را مأمور این کار ساختند. میترا که موافق با انجام این مأموریت نبود با کراهت به کشتن ماه یا سومََ(هوم) که همان گاو است پرداخت. در طرح دیگری خدای باد، وایو، مأمور این کار می شود و او از میترا و وارونا کمک می گیرد. در اسطوره دیگری شیوا کشنده گاو است و به همین علت شیوا خدای بزرگ هندیان را (که تصور می کنند از مذاهب بومیان در معتقدات آنها نفوذ کرده است) مشابه میترا دانسته اند.
کشتن گاو مقدس و ریختن خون او به زمین موجب زنده شدن طبیعت و به وجود آمدن انواع جانوران و گیاهان می شود. میترا هر ساله گاو را می کشد تا خونش جریان طبیعت را برقرار ساخته و از نو زنده سازد. چون در اسطوره ها آمده است که میترا گاو اولیه را برای کشتن به غاری برد و از طرفی محل تجمع مهرپرستان در غارها بوده است، اغلب مراسم قربانی گاو را در جایی که خورشید دیده نشود، مانند غار، به عمل می آورده اند. مهرابه یا عبادتگاه های میتراپرستان نیز در نقاط تاریک بوده است(همه اسطوره ها و مذاهب ابتدایی در آغاز پیدایش دارای مفهوم اجتماعی بوده و جنبه های مردمی و مفید داشته است. همین اسطوره میترا و افسانه های وابسته به آن نیز دارای جهات جالبی است که در جوامع بدوی و ابتدایی به صورت عامل محرک و سازنده اثر می نموده است.
ولی همه این اسطوره ها زمانی که به صورت پایه و بن کلیسایی در آمده و به تشکیلات و متولی و واسطه آلوده گردیده ، مبدل به بلای اجتماعات و سد حرکت مردم شده است در این حال هدف و اصل و ریشه از میان رفته و تنه و شاخه های آن خشک و فاسد و پوسیده شده و به صورت باری بر جامعه تحمیل گردیده است).
در اوستای متأخر ارزش این مهر فزونی یافته و پس از اهورامزدا بلندپایه ترین ایزدان می گردد. به نظر من این اثر همان میترا پرستی است که پس از زرتشت مجدداً رواج یافته است. میترائیسم نه در ایران که در بخش بزرگی از دنیای قدیم منتشر شد و تا قرن چهارم مسیحی در اروپا رواج داشت. بسیاری از آداب و شعایر مسیحیان اقتباس از آیین مهرپرستی است. مهرابه ها یا عبادتگاههای مهرپرستان را در زیر کلیساهای قدیمی کشف کرده اند که نشانه نفوذ این آیین در اوایل مسیحیت است.
در ایران میثر ایزد جنگ و پیروزی نیز بود و در نبردها از او یاری می جستند. او همچنین ایزد فروغ و روشنی، قدرت و تسلط، پیمان و میثاق و حافظ خانواده و کشور، ایزد داور در روز رستاخیز، ایزد راستی و واسطه میان خدا و بشر است. میثر یاری دهنده افتادگان و حامی گله ها و چارپایان است.
مقام میترا در اوستای متأخر تا جایی افزایش می یابد که در مهریشت«اهورامزدا سروری و نگهبانی مردم را به او می سپرد تا هم در این جهان و هم در جهان پسین، این بزرگترین ایزدان فرمانروا باشد».
میثر- اهوره، شبیه میترا- وارونا در اوستا نیز دیده می شود که با هم یاور درماندگانند. جشن مهرگان یا میتراکانا یکی از جشنهای مهم ایرانیان بوده است و در سراسر مناطقی که میترائیسم رواج داشته به آن عمل می شده است. در روم تولد میترا را در ۲۵ دسامبر جشن می گرفته اند که کلیسای مسیحی این جشن را به روز تولد مسیح مبدل ساخته است. در ایران قدیم جشن مهرگان را بغ یاد می نامیدند. بغ یا بگه به معنای خداست و بغ یاد جشن خدای مهر است.
آریاها غیر از ایندرا- میترا- وارونا- آگنی به خدایان فراوان دیگری معتقد بودند و برای عناصر و پدیده های طبیعت نیز خدایان متعددی می پنداشتند. بنا به یک روایت هرودت(اواخر قرن ششم ق.م.) ایرانیان بت پرست نبوده اند . از خدایان شکل و صنم نمی ساختند.
با تکیه به این روایت بسیاری از محققین معتقد شده اند که اصولاً آریاها با مجسمه و شکل ساختن از خدایان موافق نبوده اند. به نظر من این برداشت صحیح نیست زیرا اول هرودت در سراسر ایران به کاوش نپرداخته و دوم او زمانی به ایران سفر کرده است که تحت تأثیر مذهب مزدیسنا، که مخالف بت پرستی است، صنم سازی تقریباً از جامعه ایران رخت بر بسته بوده است. ولی اگر به وداهای قدیم مراجعه کنیم خواهیم دید که خدایان آنان به شکل انسانها در می آیند. ما حتی در دوران هخامنشیان پس از داریوش به مجسمه پرستی در ایران برخورد می کنیم و معابدی برای آناهیتا و میترا با مجسمه آنان ساخته می شود.
هنگامی که ایرانیان پس از زرتشت رفته رفته به دین قدیم آریاها سوق داده می شوند ستایش ایزدان فراوانی مانند ایزد آب، آتش، خورشید، ماه، زمین، آسمان و... و نیروهای طبیعی مجدداً برقرار گشته و صدها خدایان دیگر در کنار میترا، ائیریمن، هااوما، ورترغنه(بهرام)، نئیریوسنگهه، وایو، اوشه، آناهیتا و... که مشترک بین آریاییان بوده اند ستایش می شوند.
چون قدیمیترین آثار مضبوط آریاها سرودهای قدیم ریگ وداست، لذا برای توجیه مذهب آنهابهترین منبع به شمار می رود. در ضمن اوستای قدیم و منابع دیگری که به آنها اشاره شد ما را در تحقیق مذهب آریاها یاری می نماید.


2- تاریخ مهاجرت و مسیر حرکت آریاها ۲- بر طبق پژوهشهای وینکلر در ارمنستان شوروی قبایل آریایی تا قرن ۱۴ ق.م. هنوز از هم جدا نشده بوده و به صورت دسته جمعی می زیسته اند. از همین منطقه است که مهاجرت به سرزمین میتانی امکان یافته است. در منطقه آرارات اقوامی که سلطنت اوراتو را به وجود آوردند از همین آریاها می باشند و ارامنه نیز از همانها مشتق شده اند. ۳- وجود اقوام کاسیت که در حدود ۱۷۰۰ ق.م. بر بابل مسلط شدند بسیاری از محققان را بر آن می دارد که این مردم را از ریشه آریایی حدس بزنند. حتی المستد معتقد است که زبان آنها قفقازی قدیم بوده است. خدای بزرگ این اقوام سوریاش نامیده می شده است که آن را همان سوریا خدای خورشید آریاهای هند و ایران می دانند. اگر ریشه این اقوام را کاملاً آریایی ندانیم باید بپذیریم که با آنها اختلاط و امتزاج داشته اند و در این برخورد از عوامل مذهبی و فرهنگی آریاها متأثر گردیده اند. بویس نیز با این نظر موافق بوده و معتقد است که وجود خدای سوریاش در بین کاسیتها نشانه قطعی آمیزش با آریاهاست. ۴- در لرستان آثار متعددی کشف شده است که با آثار باستانی هند شباهت کامل دارد و از نظر قدمت نیز همسانند. این آثار معرف قرابت ساکنان قدیم این دو منطقه است. ۵- اشاراتی که درباره خاستگاه آریاها در سرودهای ریگ ودا و اوستای قدیم به عمل آمده است، منشأ این اقوام را بیش از مناطق دیگر به نواحی شمال افغانستان مربوط می سازد. ۶- لهجه گاتایی، که زبان سرودهای زرتشت است، به لهجه ودایی یا زبان سرودهای مقدس آریاهای هند، بسیار نزدیک بوده و با لهجه مادی، که زبان آریاهای غربی است، تفاوت زیاد دارد. ۷- گروهی از اسکیت ها، یا ساکهای شمال شرقی ایران، در سرزمین ساکها یا ساکستان(سیستان) می زیسته اند. از این مردم در وداها نام برده شده و آنها اقوامی بوده اند که از خوارزم قدیم به این منطقه کوچ کرده اند. گروهی از این اسکیت ها در غرب ایران به سر می برده اند و شمال آذربایجان یا آترپاتکان مقر آنها بوده است. برخی از محققین چون دانشمند شهیر آلمانی بارتولومه معتقدند که اسکیت ها همان تورانیها هستند که در گاتها نیز به نام تورهیا نامیده شده اند(هات ۴۶ بند ۱۲). ۹- برخی از دانشمندان خاور شناس هیکسوس ها را که در سوریه دولت بزرگی تشکیل داده و در قرون هفده و شانزده قبل از میلاد بر مصر مسلط شده اند، آریایی می دانند. مسلم است که این اقوام نیز مانند کاسیتها با آریاها امتزاج و برخورد داشته اند. ۱- در سال ۱۸۸۷ میلادی در مصر میانه منطقه الامارنه لوحه هایی گلین به دست آمد که شامل نامه های فراعنه مصر آمنوفیس سوم و آمنوفیس چهارم( اخناتون ۱۴۰۲ تا ۱۳۴۷ ق.م.) به سران کشورهای شرق بود. ۸- اقوام آریایی آخایی، یونی، دوری که در حدود ۱۶۰۰ ق.م. به بعد در دسته های بزرگ به جزایر اژه و یونان حمله کرده اند باید از مسیر روسیه مرکزی و اروپای جنوبی به این مناطق کوچ کرده باشند.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بس که این ملت خر است

مملکت در دست مشتی خائن غارتگر است بس که این ملت خر است حال روشنفکر بیچاره ز بد هم بد تر است بس که این ملت خر است مغزها له شد به زیر سم ملایان قم وای در عصر اتم صحبت عمامه و تسبیح و ریش و منبر است بس که این ملت خر است هر که حرفی زد ز آزادی دهانش دوختند جان ما را سوختند حرف حق این روز ها گویی گناه منکر است بس که این ملت خر است مملکت افسوس برگشته به صد ها سال پیش حرف عمامه است و ریش گوز من بر ریش هر چه شیخ در هر کشور است بس که این ملت خر است خاک شهر قم گمان داری بشر می پرورد تخم خر میپرورد زانکه هر سو شیخکی بر منبری در عرعر است بس که این ملت خر است ما که می دانیم حال شیخ ها در حجره ها وای بر احوال ما کز تف هم درسها ماتحتشان دائم تر است بس که این ملت خر است شیخ ریقویی که دائم بود دنبال لوات در پی فور و بساط با فلان پاره اش امروز یک شیر نر است بس که این ملت خر است وانکه خیک گنده اش پر بود دائم از عرق چونکه برگشته ورق پیش چشم ملت اکنون بهتر از پیغمبر است بس که این ملت خر است معده هر شیخ چون پ

اسناد شرارت و آدم فروشی محسن مخملباف

" محسن مخملباف " که در سال ۱۳۵۳ به همراه دو نفر دیگر، اقدام به  یورش تروریستی  با چاقو به پاسبان خیابان ایران (مرحوم شامبیاتی) می کنند، در درگیری با وی مجروح و دستگیر می شود. اینک مستندات پرونده ی مخملباف را به نقل از گزارش ساواک و نیز گزارش روزنامه ی اطلاعات در اختیار همگان می گزاریم. همچنین گواهی نزدیکان و قربانیان وی مبنی بر همکاریش با آدمخوار رژیم لاجوردی (فرنشین وقت زندان اوین)، در دستگیری و پرونده سازی برای مخالفان جمهوری اسلامی را نیز مورد بررسی قرار می دهیم. گزارش ساواک از دستگیری محسن مخملباف سازمان اطلاعات و امنيت كشور س. ا. و. ا. ک خيلی محرمانه گزارش بازجویی مشخصات متهم "محسن" فرزند "حسين"، شهرت مخملباف، شماره ی شناسنامه ۶۱۴۴۸ تهران، متولد ۱۳۳۶ تهران، شغل كارگر بازار (پسته ‌فروشی) مغازه ی لطفعليان، سرای پايدار، محل سكونت: تهران خيابان صفاری، كوچه ی يخچال، نبش كوچه، بالای لبنياتی، منزل اجاره‌ ای، مجرد، ميزان تحصيلات سوم متوسطه، دين اسلام، مذهب شيعه اثنا عشری، تابعيت دولت شاهنشاهي ايران، فاقد سابقه ی اتهامی و كيفری از نظر ضد امنيتی م

رونمایی از کس کش اعظم و وروره جادوی پاسدار قالیباف

چندی است که ویدیو کلیپ هایی از فردی منتشر می شود که دقیقن حرف دل رنج دیدگان و مردم ستم دیده ی ایران را می زند. او نقابی بر چهره زده است تا ماهیت درنده ی گرگش را پنهان سازد. "سید محید حسینی" از توله حرامزادگان الله پرست تازی باقی مانده از یورش الله پرستان عرب نخستین به کشورمان می باشد که هم اکنون با داغ اسلام اهریمنی بر دل و پیشانی دعاگوی خویش، سالیان سال است که مشاور مطبوعاتی و رسانه ای پاسدار "قالیباف" در شهرداری رژیم در تهران می باشد. فردی که سیل ارقام نجومی رد و بدل شده ی شهرداری و بده بستان ها و البته رانت خواری شخصی خودش از این موهبت سفره ی نکبت جمهوری اسلامی را دیده و هم از آن خوان پربرکت خمینی حرامزاده، بسیار نوشیده و چشیده. وی در یکی از ویدیو کلیپ هایی که از وی منتشر شده است، با حساب بر روی ساده لوحی مخاطبان خود در سیستان و بلوچستان، از احساسات انسانی آنها سو استفاده کرده و خود را در حالی هم آوا و همراه آنان و شریک درد و رنج و فقرشان جا می زند که تو گویی وی در همه ی این چهل سال عمر نکبتی که از ولایت فقیه گرفته، نه تنها روحش هم از فقر دهشتناک و فاحش د