رد شدن به محتوای اصلی

"نغمه شاهسوندی"، مادری خسته و پشیمان از پناه‌جویی

به دنبال قصه‌های پناهجویان ایرانی در مسیرشان به اروپا بودم که به «ترکیه» همسایه ایران رسیدم. در جمع خانواده‌ای ایرانی، نام «نغمه» را شنیدم. گفتند «اگر می‌خواهی زنی برایت زندگی پناهجویی در ترکیه را روایت کند، حتما به سراغش برو.»
نام او را سال‌ها قبل در خبرها خوانده بودم. او در میان هشت فعال فیس‌بوکی بود که بازداشت و روانه زندانش کرده بودند. «نغمه شاهسوندی» را پیدا کردم. به آدرسی که برایم فرستاده بود، در شهر «کریک‌ کاله»، به یک مجتمع مسکونی شیک رسیدم، با تصویری غیر از زندگی پناهجویی که تا آن‌زمان شناخته بودم. «نغمه» قصه‌ای متفاوت دارد؛ زن مهاجری که دو کودک را سرپرستی می‌کند.


نغمه شاهسوندی در سال ۱۳۹۲ بازداشت و به جرم‌هایی چون «تبلیغ علیه نظام»، «اهانت به روح‌الله خمینی» و «علی‌ خامنه‌ای»، رهبران قبلی و کنونی جمهوری اسلامی و «انتشار تصاویر مبتذل» محاکمه شد. قاضی «مقیسه» برای او هفت سال و ۹۱ روز زندان تعیین کرد؛ حکمی که در دادگاه تجدیدنظر به تایید قاضی «پورعرب» هم رسید. او اما به قید وثیقه آزاد شد. حالا می‌گوید به قیمت اتهام‌ها و فشارهایی تمام شد که از طرف هم‌پرونده‌ای‌هایش و خانواده‌های آن‌ها به او وارد آمد. در نهایت یک شب بار سفر بست و از ایران خارج شد، برای نجات دخترهایش.

برای دیدارش وارد ساختمانی مجلل شدم. مهمان داشت اما با رویی گشاده و لبخندی زیبا پذیرایم شد. وارد آشپزخانه‌ای شدیم که مردی ترک و قد بلند مشغول درست کردن سالاد بود. بعدتر، نغمه گفت که صاحب‌خانه اوست. با ورودم به آشپزخانه، مرد به اتاقی دیگر رفت. پشت میزی در آن آشپزخانه‌ بزرگ نشستیم در حالی‌که گربه‌ خانواده، هر از گاهی میان دست و پای‌مان رژه می‌رفت. چای و باقلوا روی میز گذاشت، سیگارش را روشن و قصه‌ پناهجویی خود را با خبر احتمال ازدواجش با همان مرد ترک آغاز کرد.

«چرا یک پناهنده تصمیم می‌گیرد که به روح و تن‌اش ضربه بزند؟ پناهندگی خیلی دردآور است. مسلما این ازدواج من بر اساس عاشقی نیست. عشق باید مثل رود جریان پیدا کند نه آن‌که برایش تصمیم بگیری. مادری هستم با دو فرزند که در این کشور هیچ پشتوانه‌ای ندارم و من مانده‌ام با لیستی از نیازهای دخترانم. ممکن است در چنین شرایطی هر آدمی تصمیماتی بگیرد که از درون به آن رضایت ندارد. یک پناهنده همیشه با ترس زندگی می‌کند؛ ترس از آینده.»


نغمه شاهسوندی بعد از آزادی به قید وثیقه، وقتی با حکم زندان مواجه شد، تصمیم گرفت دست دو دخترش را بگیرد و ایران را ترک کند. در آن زمان به گفته‌ خودش، خیال می‌کرد نباید به زندان برود تا کنار فرزندانش باشد. هنوز نمی‌دانست ممنوع‌الخروج است. پس از طریق آشنایی که در هواپیمایی شیراز داشت، با پرداخت ۲۵ میلیون تومان رشوه، گیت را رد کرد. آن رفیق به او گفته بود این مبلغ را بپردازد تا در روز و ساعتی مشخص ترتیب خروجش را از ایران بدهد.

روزی که وارد ترکیه شد، فکر می‌کرد پرونده‌اش به شکلی‌ است که به سرعت به کشور مقصد می‌رود. اگرچه به خاطر شرایط بد روحی در بیمارستان بستری شد اما هنوز امید داشت. حالا چهار سال از آن روزها می‌گذرد و هنوز پرونده‌اش به سرانجام نرسیده است: «یک تعلیق وحشتناک. هر روز ترس و اضطراب. فکر می‌کنم تمامی آن‌هایی که می‌گویند طاقت بیار و این روزها می‌گذرد، از واقعیت روند پناهجویی مطلع‌اند اما تظاهر می‌کنند.»‌

در شهرهای مختلف ترکیه با پناهجویان ایرانی بسیاری ملاقات کردم که سال‌هاست در انتظار رفتن‌اند. برخی از آن‌ها ۱۰ سال است که در شهرستان‌های این کشور زندگی می‌کنند اما هنوز از تماس سازمان ملل خبری نیست. حالا هم که امور پناهجویان به دست دولت ترکیه افتاده است. سازمان ملل تنها نقش مشاور را دارد، انگار زمان برای پناهجویان، به ویژه آن‌ها که سیاسی هستند، قرار است کش‌دارتر از همیشه طی شود. در این میان کنش‌گرانی هم به تازگی وارد ترکیه شده‌اند اما می‌گویند حتی مصاحبه‌های اول‌ آن‌ها یک سال دیگر انجام خواهد شد. حالا از وقتی که «دونالد ترامپ» تصمیم گرفته است ایرانی‌ها را نپذیرد، افراد بسیاری مثل نغمه» که کشور مقصدشان آمریکا تعیین شده بود، به گفته دفتر امور پناهندگان سازمان ملل، باید از نو منتظر کشور دیگری باشند که پناهندگی آن‌ها را بپذیرد.


نغمه در ترکیه و شهرهایی چون آنکارا و کریک‌کاله روزگار گذرانده و در هتل و رستوران برای روزی ۵۰ لیر کار کرده است. در حالی‌که هزینه زندگی یک مادر و دو کودک، با محاسبه کرایه خانه و مصرف انرژی، خورد و خوراک و پوشاک بیشتر از این مبلغ است. برای همین نغمه تصمیم گرفته است که ازدواج کند. می‌گوید به خاطر «عذاب وجدان» که ماحصل پناهجویی با دو فرزند است.

«محیط ترکیه و نگاه مردان، تو را در موقعیت آزار و تصورات جنسی می‌اندازد. وقتی زن پناهنده و تنها در ترکیه باشی، همه فکر می‌کنند که مشغول کارگری جنسی هستی. از راننده تاکسی تا کارفرما به همین چشم به تو نگاه می‌کنند. حالا با این نوع ازدواج، انگار خودت را با یک چک می‌‌فروشی. من برای او باشم، به جایش زندگی من و بچه‌هایم را سامان بدهد.»

نغمه در ادامه روایت‌هایش، در میان بغض و اشک‌، هر پکی که وسط حرف‌هایش به سیگار می‌زند، زن و مادر بودن را به عنوان یک پناه‌جو در ترکیه، به چالش می‌کشد. انگار که بغضی چهار ساله راه به اشک و کلمه گشوده است: «بچه‌هایم را به خاطر تصمیم خودم از محیطی دور کردم که در آن هم‌زبان داشتند، مدرسه می‌رفتند، خانواده‌ای بود و پدری که اگرچه سالی یکبار هم با آن‌ها تماس نمی‌گیرد اما دست‌کم حضور داشت. حالا من مانده‌ام و دو دختر ۱۱ و هفت ساله در کشوری فاشیست که مادرهای همسایه‌ها به کودکان‌شان می‌سپارند با بچه‌های من بازی نکنند. همین چند روز پیش پسربچه همسایه را از دست مردی ترک درآوردم. داشت بچه را می‌برد. در چنین شرایطی چطور برای دخترهایم بدون داشتن پدر، تامین امنیت کنم؟»

دخترانش تا امسال نتوانسته‌ بودند به مدرسه بروند، هر از گاهی از مادرشان می‌پرسند: «چرا این‌جا هستیم؟ چرا مادرهای دیگر بچه‌ها نمی‌خواهند که ما با آن‌ها بازی کنیم؟ مامان چرا ما را آواره کردی؟»‌ سوال‌هایی که نغمه می‌گوید پاسخی برای آ‌ن ندارد. او برای دخترانش، زنی خسته و زخم خورده از زندگی پناه‌جویی و نگاه‌های جنسی است که از سوی ایرانی‌ها و ترک‌ها بر تن و روحش زخم خورده است. او ستون این خانواده سه نفری است که انگار خودش را فراموش کرده.

«در مقابل بچه‌هایم عذاب وجدان دارم که چرا پناهنده شدم. بستر گرم آن‌ها را گرفتم. یک‌بار همسایه‌های آپارتمانی که در آن زندگی می‌کردم، همسایه‌های دیگر را جمع کرد و همه خواستند ما را از آن‌جا بیرون کنند. سختی‌های پناهندگی فقط تعلیق نیست. آیا می‌توانم دخترانم را شب سیر کنم؟ آیا برای زمستان‌شان می‌توانم کاپشن بخرم؟ خطا کردم. احساس می‌کنم اشتباه کردم. باید در ایران می‌ماندم، زندان می‌رفتم، مثل قبل شکنجه می‌شدم اما بچه‌هایم لااقل در ملاقات‌ها، من را داشتند. در محیط خودشان بودند.»

نغمه در حالی که از فرزندانش و زندگی در ترکیه روایت می‌کند، گریزی هم به دادگاه و زندان می‌زند. جمله قاضی در زمان تفهیم اتهامش را بلند برایم تکرار می‌کند: «فکر کردی جمهوری اسلامی آن‌قدر گشاد است که تو بخواهی آن را انگشت کنی؟»‌
حالا با یادآوری آن جمله می‌گوید فرزندانش هم به نوعی دیگر همان جمله را تکرار می‌کنند: «صدایم می‌کنند و می‌گویند مامان چرا ما را آواره کردی؟»

از او می پرسم آیا تا به حال به فکر رفتن از طریق قاچاق افتاده است؟ سری تکان می‌دهد پکی به سیگار می‌زند و به چشمانم خیر می‌شود: «وقتی به ترکیه آمدم، مرزها باز بود. می‌توانستم راحت بروم اما خدا را شکر این خطا را نکردم. وقتی به سفر قاچاقی فکر می‌کنم، برای از دست دادن فرزندانم می‌ترسم. از تجاوزهایی که شنیده‌ام اتفاق میفتد، وحشت دارم. قاچاقی رفتن و به دریا زدن آن‌هم با دو دختر کوچک کار درستی نیست. آن‌هایی که رفتند چه‌ها که نکشیدند. به ویژه در یونان. عزیزی داشتم که همین مسیر را رفت و جز درد روایتی نداشت.»

در همین حین، فرزندانش وارد آشپزخانه می شوند؛ دخترکانی با موهایی لخت روی شانه‌هایشان که از خستگی بازی در کوچه نفس نفس می‌زنند. صحبت را قطع می‌کنیم. نغمه ساندویچی برای‌ آن‌ها درست می‌کند و به دست‌شان می‌دهد و راهی اتاق‌شان می‌کند. در آشپزخانه را می‌بندد و به سر میز برمی‌گردد.

«احساس می‌کنم در قبال فرزندانم خودخواهی کردم. آن‌ها در این زندگی پناه‌جویی آسیب روحی بسیاری خوردند. احساس گناه دارم. بچه‌ها موقعیت سیاسی و اجتماعی ایران را نمی‌فهمند. بزرگ‌ترین ضربه را بچه‌هایم وقتی خوردند که ۲۰ نفر به منزل‌مان ریختند تا من را بازداشت کنند. الان هم اگر جایی بدون آن‌ها بروم، بارها زنگ می‌زنند که کجایی. از این‌که ستون این خانواده هستم خسته شده‌ام اما کاری نمی‌توانم بکنم. دخترم می‌خواهد مدل شود. عکس‌هایش را به دیوار می‌زند. برایش اقدام کردم اما همین ترک‌ها گفتند اگر دخترت را این‌جا به مدلینگ بفرستی، آزارجنسی و تجاوز خواهد دید. برای همین دیگر جواب ایمیل‌ها را ندادم. جواب دخترم را هم. چه بگویم؟ بگویم آینده‌ای که برای خودت تصویر کرده‌ای، با تجاوز به دست می‌آید؟»

نغمه در تمام سال‌هایی که ترکیه زندگی کرده، از طریق سازمان ملل با روان‌شناسان در ارتباط بوده است و حالا روزانه ۲۵ قرص مصرف می‌کند.

راحت می‌خوابی؟
نه؛‌ خواب کم‌ترین چیزی‌ است که دارم. شب‌ها تا صبح بیدارم و صبح‌ها یکی دو ساعت می‌خوابم. سرطان از پناهندگی هم بدتر است. مسوولش هم اول قدرت‌ها هستند؛ دیکتاتورها و بعد خود ما. اشتباه می‌کنیم که پناهنده می‌شویم.

در مقابل این پناهندگی، چه هزینه‌ای داده‌ای؟
نغمه را. نغمه الان هیچ‌کس نیست. پناهندگی یعنی دل و مغز و پاهایت را آهنی کنی. مگر می‌شود بدون قلب و عشق زندگی کرد؟ من همه‌چیزم را در مقابل این پناهندگی از دست داده‌ام.

نغمه الان کیست؟
هیچ‌کس … هیچ‌کس… فعالیت‌های سیاسی‌ام ارزش داشتند. باید می‌ماندم و ادامه می‌دادم تا می‌مردم. نغمه آن‌موقع معنی داشت. وقتی ببری، همه چیز تمام می‌شود. مشتی که بالا رفته است، نباید پایین بیاید. پناهندگی یعنی پایین آمدن آن مشت.

اشک امانش نمی‌دهد. اشک می‌ریزد و روایت می‌کند از لحظه‌ای که تصمیم گرفت دست دخترها را بگیرد و راهی مسیر پناه‌جویی شود: «در آن لحظه فکر می‌کردم بچه‌هایم را از دست می‌دهم. فکر می‌کردم اگر خارج شوم، قوی‌تر می‌شوم. اما این‌جا جای قوی‌تر شدن نیست. من احساسی تصمیم گرفتم. از هر روز به دادگاه رفتن، تماس‌های تلفنی تهدیدآمیز، تحقیرها و توهین‌ها خسته بودم. خانواده‌ام از یک سمت مرا بی‌پناه رها کردند و جمهوری اسلامی از یک طرف فشار می‌آورد. از روی خستگی و ناتوانی تصمیم گرفتم.»

وقتی به این بخش از روایت‌هایش رسید، به هم‌پرونده‌ای‌هایش برگشت. وقتی با وثیقه آزاد شد، دیگر متهمان آن پرونده ده‌ها سال حکم گرفته بودند. در آن پرونده "امیر گلستانی" به ۲۰ سال و یک روز، "مسعود قاسم‌خانی" به ۱۹ سال و ۹۱ روز، "فریبرز کاردارفر" به ۱۸ سال و ۹۱ روز، "امین اکرمی‌پور" به ۱۳ سال، "مهدی ری‌شهری" به ۱۱ سال و "رویا صابری‌نژاد" به ۲۰ سال و یک روز زندان محکوم شده بودند. به "مسعود سیدطالبی" در ابتدا ۱۵ سال و یک روز حبس داده بودند اما پنج سال دیگر به حکم او اضافه شد. اما نغمه که بیش از هفت سال حکم داشت، آزاد شد.

«دست من نبود، بیش‌ترین تحقیر را در زندان من شدم چون زن بودم. با من مثل اوباش‌ها حرف می‌زدند انگار که زنی روسپی گرفته‌اند. همه با من طوری برخورد می‌کردند که انگار من آدم سپاه بودم که وثیقه گرفتم. همین الان هم خیلی‌ها در ترکیه فکر می‌کنند من آدم سپاه هستم. در حالی‌که عمه من مجاهد است و پدرم سلطنت‌طلب بود. هر رگ ما یک جور زیر تیغ جمهوری اسلامی رفته است. حالا هم خانواده‌ام که هیچ‌وقت من را ساپورت نکرده‌اند، می‌گویند خودت کردی و خودت هم باید از پس آن بربیایی.»

نغمه‌ی الان را دوست داری؟
نه؛ نغمه این نیست.

صبح‌ها که خودت را مقابل آینه تماشا…
نمی‌کنم؛ خودم را در آینه نگاه نمی‌کنم.

و ادامه می‌دهد: «اگر می‌خواهی درباره پناهندگی بنویسی، بنویس که این کار اشتباه است. من اینجا بی‌هویت شدم. هیچ‌کدام از ما هویت نداریم. در بدترین شرایط اقتصادی، سیاسی و اجتماعی، اگر در کشور خودت باشی، شلاق هم بخوری، بدترین تحقیرها را هم متحمل شوی، باز هویت داری. بنویس که از نظر من نادان‌ترین انسان روی زمین کسی‌ است که می‌گوید پناهندگی درست است.»

نغمه باز هم بغض می‌کند و صدایش می‌لرزد. انگار که تمام این سا‌ل‌ها مقاومت و به دوش کشیدن دخترانش را یک‌جا به پای این روایت می‌ریزد: «در پروسه پناهندگی ترکیه مردها هم ضعیف شده‌اند. اما وقتی زن باشی، شرایط ده‌ها برابر سخت‌تر می‌شود. آرام و قرار نداری و هیچ‌کجا به تو تعلق ندارد. حالا می‌گویم بچه‌هایم را همین‌جا نگه دارم. به اندازه کافی قوی شده‌اند. کافی‌ است هر چقدر توانایی از من دیدند.»

در ادامه گریزی هم به کنش‌گران سیاسی و حقوق بشری می‌زند که طی سال‌ها زندگی در ترکیه با آن‌ها مواجه شده است: «الان لیست کاملی از فعالان سیاسی، حقوق بشری و اپوزیسیون خارج از ایران دارم که حتی حاضر نیستم جواب سلام آن‌ها را بدهم؛ آدم‌هایی که اسم‌شان پر از عزت و احترام است اما نمی‌دانی چه دیوی در پس این نقاب خوابیده است. وقتی با زن تنها و پناهنده مواجه می‌شوند که نیازمند است، آن دیو بیرون می‌آید. فعالیت سیاسی و شبکه‌های اجتماعی را برای همین کنار گذاشتم. یک‌بار به کنش‌گری معروف که در فرانسه ساکن است، پیام دادم و درباره کار سوال کردم اما گفت همین الان در واتس‌اپ به چشمانت نگاه می‌کنم و نمی‌توانم جواب بدهم. من در ترکیه حمالی‌های زیادی کرده‌ام؛ کارهایی که خود ترک‌ها هم پای آن کم می‌آورند. اما زخمی که از ایرانی‌ها خوردم به مراتب سنگین‌تر بوده است.»

دکمه ضبط دستگاه را فشار می‌دهد. ضبط مصاحبه قطع شد. آرام اشک می‌ریزد و از کنش‌گرانی نام می‌برد که در بی‌پناهی پناه‌جویی‌، از او خواسته‌های مختلف جنسی داشتند. از پناه‌جویی خسته است و این خستگی را در پس خنده‌ها و گریه‌هایش پنهان نمی‌کند. به وضوع به چشمانم خیره می‌شود و نام می‌برد از افرادی که برای کار به آن‌ها مراجعه کرده و پاسخی غیراخلاقی شنیده است.
به بالکن می‌رویم. زیر آفتاب می‌نشینیم. دستانش را می‌گیرم و جمله‌ همیشگی را تکرار می‌کنم: «طاقت بیار، این دوران هم تمام می‌شود.»

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بس که این ملت خر است

مملکت در دست مشتی خائن غارتگر است بس که این ملت خر است حال روشنفکر بیچاره ز بد هم بد تر است بس که این ملت خر است مغزها له شد به زیر سم ملایان قم وای در عصر اتم صحبت عمامه و تسبیح و ریش و منبر است بس که این ملت خر است هر که حرفی زد ز آزادی دهانش دوختند جان ما را سوختند حرف حق این روز ها گویی گناه منکر است بس که این ملت خر است مملکت افسوس برگشته به صد ها سال پیش حرف عمامه است و ریش گوز من بر ریش هر چه شیخ در هر کشور است بس که این ملت خر است خاک شهر قم گمان داری بشر می پرورد تخم خر میپرورد زانکه هر سو شیخکی بر منبری در عرعر است بس که این ملت خر است ما که می دانیم حال شیخ ها در حجره ها وای بر احوال ما کز تف هم درسها ماتحتشان دائم تر است بس که این ملت خر است شیخ ریقویی که دائم بود دنبال لوات در پی فور و بساط با فلان پاره اش امروز یک شیر نر است بس که این ملت خر است وانکه خیک گنده اش پر بود دائم از عرق چونکه برگشته ورق پیش چشم ملت اکنون بهتر از پیغمبر است بس که این ملت خر است معده هر شیخ چون پ

اسناد شرارت و آدم فروشی محسن مخملباف

" محسن مخملباف " که در سال ۱۳۵۳ به همراه دو نفر دیگر، اقدام به  یورش تروریستی  با چاقو به پاسبان خیابان ایران (مرحوم شامبیاتی) می کنند، در درگیری با وی مجروح و دستگیر می شود. اینک مستندات پرونده ی مخملباف را به نقل از گزارش ساواک و نیز گزارش روزنامه ی اطلاعات در اختیار همگان می گزاریم. همچنین گواهی نزدیکان و قربانیان وی مبنی بر همکاریش با آدمخوار رژیم لاجوردی (فرنشین وقت زندان اوین)، در دستگیری و پرونده سازی برای مخالفان جمهوری اسلامی را نیز مورد بررسی قرار می دهیم. گزارش ساواک از دستگیری محسن مخملباف سازمان اطلاعات و امنيت كشور س. ا. و. ا. ک خيلی محرمانه گزارش بازجویی مشخصات متهم "محسن" فرزند "حسين"، شهرت مخملباف، شماره ی شناسنامه ۶۱۴۴۸ تهران، متولد ۱۳۳۶ تهران، شغل كارگر بازار (پسته ‌فروشی) مغازه ی لطفعليان، سرای پايدار، محل سكونت: تهران خيابان صفاری، كوچه ی يخچال، نبش كوچه، بالای لبنياتی، منزل اجاره‌ ای، مجرد، ميزان تحصيلات سوم متوسطه، دين اسلام، مذهب شيعه اثنا عشری، تابعيت دولت شاهنشاهي ايران، فاقد سابقه ی اتهامی و كيفری از نظر ضد امنيتی م

رونمایی از کس کش اعظم و وروره جادوی پاسدار قالیباف

چندی است که ویدیو کلیپ هایی از فردی منتشر می شود که دقیقن حرف دل رنج دیدگان و مردم ستم دیده ی ایران را می زند. او نقابی بر چهره زده است تا ماهیت درنده ی گرگش را پنهان سازد. "سید محید حسینی" از توله حرامزادگان الله پرست تازی باقی مانده از یورش الله پرستان عرب نخستین به کشورمان می باشد که هم اکنون با داغ اسلام اهریمنی بر دل و پیشانی دعاگوی خویش، سالیان سال است که مشاور مطبوعاتی و رسانه ای پاسدار "قالیباف" در شهرداری رژیم در تهران می باشد. فردی که سیل ارقام نجومی رد و بدل شده ی شهرداری و بده بستان ها و البته رانت خواری شخصی خودش از این موهبت سفره ی نکبت جمهوری اسلامی را دیده و هم از آن خوان پربرکت خمینی حرامزاده، بسیار نوشیده و چشیده. وی در یکی از ویدیو کلیپ هایی که از وی منتشر شده است، با حساب بر روی ساده لوحی مخاطبان خود در سیستان و بلوچستان، از احساسات انسانی آنها سو استفاده کرده و خود را در حالی هم آوا و همراه آنان و شریک درد و رنج و فقرشان جا می زند که تو گویی وی در همه ی این چهل سال عمر نکبتی که از ولایت فقیه گرفته، نه تنها روحش هم از فقر دهشتناک و فاحش د