رد شدن به محتوای اصلی

هوارد باسکرویل


هوارد کانکلین بسکرویل زاده ی ۱۰ آوریل ۱۸۸۵ و در گذشته ی ۱۹ آوریل ۱۹۰۹ آموزگار آمریکایی مدرسه مموریال (مدرسه مبلغین مذهبی فرقه پرسبیتری) در تبریز بود. از او اغلب به عنوان «لافایت آمریکایی ایران» یاد می‌شود.
هوارد باسکرویل معلم ۲۳ ساله در پاییز ۱۹۰۸ به دعوت مدرسه مموریال تبریز جهت تدریس تاریخ به ایران آمد. ورود او به ایران مقارن با دوره‌ای بود که محمد علی شاه در تهران مجلس به توپ بست و اساس مشروطه را برچید و دوره استبداد صغیر را در ایران حاکم کرد.
باسکرویل در مدرسه تاریخ همگانی درس می‌داد، اما به خواست شاگردان و آموزگاران مدرسه مانند مرحوم شریف‌زاده تدریس حقوق بین‌الملل را نیز بر عهده گرفت. در همان دوران مردم تبریز به رهبری ستارخان و باقرخان برای اعاده مشروطیت به پاخاستند و به دنبال این حوادث دسته‌ای در تبریز به نام فوج نجات تشکیل شد. باسکرویل که دوره سربازی را در آمریکا دیده بود، به قول خودش به جای نقالی تاریخ مردگان تصمیم گرفت مشق نظامی به جوانان بیاموزد. در همین ایام مرگ سید حسن شریف‌زاده دوست و یار نزدیک باسکرویل چنان او را منقلب کرد که در جواب همسر کنسول آمریکا که از او خواسته بود از صف مشروطه‌خواهان جدا شود، ضمن پس دادن گزرنامه اش گفت:


تنها فرق من با این مردم، زادگاهم است و این فرق بزرگی نیست.

آغاز و شرکت در جنبش مشروطیت

باسکرویل در شهر نورث پلات در ایالت نبراسکا زاده شد و در ایالت نیوجرزی تحصیل نمود


مجسمه باسکرویل در خانه مشروطیتتبریز
در سال ۱۹۰۸، در هنگام انقلاب مشروطه ایران، باسکرویل تصمیم به پیوستن به مشروطه خواهان و نبرد علیه سلطان مستبد قاجار، محمد علی شاه گرفت. به او در زمانی که رهبری گروهی از سربازان دانش آموز، برای شکستن محاصرهٔ تبریز را بر عهده داشت، شلیک شد.
شاید علاقهٔ خاصی که بسیاری از ایرانیان به ایالات متحده آمریکا دارند از تبریز نشات گرفته باشد، جایی که این مبلغ نبراسکایی کشته شد.
بسکرویل، مدرس مدرسه مموریال آمریکایی‌ها بود، یکی از چندین موسساتی که توسط هیئت‌های اعزامی آمریکایی که در شهر از میانه های  قرن نوزده میلادی خدمت کرده بودند، بنیان گذاشته شده بود. او در سال ۱۹۰۷ پس از فارغ التحصیلی از مدرسه علوم دینی-الهی پرینستون برای تدریس در مدرسهٔ آمریکایی مموریال تبریز، به ایران آمد، و به حرکت انقلابی در ایران پیوست و با محاصره ینیروهای استبداد که شهر تبریز را به قحطی کشانده بود، مبارزه کرد.
در روز ۱۹ آوریل ۱۹۰۹ او یگانی ۱۵۰ نفری از رزمندگان ملی گرا را در پیکار علیه نیروهای سلطنتی، رهبری می‌کرد. با ضربت یک گلوله که قلب وی را در هم شکافت، در همان دم جان باخت، تنها درحالی که ۹ روز از جشن زادروز ۲۴ سالگی او می‌گذشت.
همان روزی که سپاهیان روس به ارگ تبریز تاختند و آن را بمباران کردند. ایرانیان هم چنان ۴ روز به پدافند از خود ادامه دادند.
در حالیکه کنسول ایالت متحده، خط آتش، برخی از آمریکاییان مانند بسکرویل بود که تفنگ برداشتند و به یاری مردم ایران شتافتند. هنوز هم بسیاری از ملی گرایان ایران، به بسکرویل به عنوان نمونه‌ای از یک آمریکا که آنها هم پیمان خود و نیروی سوم کارامدی می‌دیدند که می‌توانست قدرت لندن و مسکو را در تهران بر هم بشکند، ادای احترام می‌کنند.
هنوز هم ایرانیان بسکرویل را ستایش کرده و او را شهید می‌دانند. او در گورستان مسیحیان ارمنی تبریز به خاک سپرده شده‌است، دلیلی که جهانگردان و مردم عادی را از دیدار آزادانه از مزار وی باز می‌دارد. با این همه، برخی علاقمندان ناشناس به طور متناوب سنگ مزار وی را با گل‌های تازه تزیین می‌کنند.
امروزه، تندیسی از او در خانهٔ مشروطهٔ تبریز به عنوان یک شهید قرار داد. فرشی نیز منقش به صورت او توسط بافندگان تبریزی بافته شد و برای مادر باسکرویل در آمریکا به نشان تقدیر از شجاعت و ایثار او فرستاده شد که البته هیچ گاه به او نرسید.
او سرانجام در دوشنبه ۳۰ فروردین ۱۲۸۸ در نبرد سنگین «شام غازان» که بین مشروطه‌خواهان و فوج نجات در گرفت، براثر شلیک گلوله‌ای به سینه‌اش کشته شد. مرگ باسکرویل برای تبریزی‌ها سخت ناگوار بود، تشییع جنازه باشکوهی برای او در تبریز به راه افتاد و او را در گورستان ارمنی‌های تبریز دفن کردند.
«سید علی آذری»، مورخ عصر مشروطه خواهی و شاهد عینی در این باره می نویسد: ...ولی چون او میهمان به شمار می رفت هر کسی از شنیدن مرگش اندوهگین و پژمرده می شد. به این لحاظ برآن شدند که جسد کشته را با تجلیل و شکوه بسیاری به خاک بسپارند. با آنکه گرسنگی همه را آزرده ساخته و در این روز ها آگاهی های مدهشی از سرحد جلفا میرسید. در بند اینها نشده خواستند روان جوان آمریکایی را از خود خوشنود سازند... سراسر راه را از شهر تا گورستان مجاهدین این سو و آن سو رده کشیده با تفنگ های وارونه ایستادند.

شاگردان باسکرویل و دسته فدائیان او، ارمنیان، گرجیان، آمریکاییان و همه آزادی خواهان از بزرگ و کوچک با دسته گل به دست پیرامون پیکر را گرفته روانه شدند... پس از آنکه او را به خاک سپردند و نشست به یاد او انجام شد انجمن ایالتی آذربایجان می خواست پولی به آمریکا برای مادر پیر باسکرویل بفرستد ولی «دکتر وایمان» که ریش سفید آمریکاییها در تبریز بود خرسندی نداد... و قرار شد تفنگ رزمی باسکرویل را به رسم یادبود برای مادرش بفرستند.

سید علی آذری در ادامه می نویسد:
در روز اول ماه مه سنه ۱۹۰۹ میلادی «جمعیت خیریه» گاردن پارتی با شکوهی در عمارت خود به مناسبت روز بین المللی و خجسته «اول ماه مه» برپا کرد... برای اولین بار یک جشن با شکوهی در تبریز برپا شد. نخستین بار بود که یک دسته ارکسترایرانی به طور منظم ودر این شهر به نمایش پرداخت. نیت دیگر این مراسم یادکردی از مستر باسکرویل بود. در سخنرانی جامعی شادروان شیخ محمد خیابانی سخن گفت. خیابانی نطق خود را با مصرع زیر آغاز نمود: «نکو گو اگر دیر گویی چه غم». ...اجتماعی که امروز در عمارت خیریه آزادی خواهان را گرد هم جمع کرده است، یک اجتماع آزادی خواهانه است... حرف هایی را که در صحن «تجدد» (منظور دفتر روزنامه است) می گفتم و امروز در اینجا خواهم گفت: روحی که در اینجا حاکم است، همان روح تجدد است و روح تجدد باید در همه جا حاکم باشد.

نقشه ما معقول و منطقی است... کسروی در ضمن تشریح کار های سودمند رستاخیز در باره این «گاردن پارتی» نگاشته: یکی از کار های نیکی که در آن روز ها رخ داد این بود ک به دستور خیابانی یک گاردن پارتی برپا شد که از درآمد آن خاکهای کشتگان راه مشروطه را بالا آوردند. ...خیابانی و دیگران گفتار هایی راندند و چنین نهاده شد که فرش گران بهای ارج داری که دارای پیکره باسکرویل باشد ببافند و برای مادر آن جوان به آمریکا بفرستند.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بس که این ملت خر است

مملکت در دست مشتی خائن غارتگر است بس که این ملت خر است حال روشنفکر بیچاره ز بد هم بد تر است بس که این ملت خر است مغزها له شد به زیر سم ملایان قم وای در عصر اتم صحبت عمامه و تسبیح و ریش و منبر است بس که این ملت خر است هر که حرفی زد ز آزادی دهانش دوختند جان ما را سوختند حرف حق این روز ها گویی گناه منکر است بس که این ملت خر است مملکت افسوس برگشته به صد ها سال پیش حرف عمامه است و ریش گوز من بر ریش هر چه شیخ در هر کشور است بس که این ملت خر است خاک شهر قم گمان داری بشر می پرورد تخم خر میپرورد زانکه هر سو شیخکی بر منبری در عرعر است بس که این ملت خر است ما که می دانیم حال شیخ ها در حجره ها وای بر احوال ما کز تف هم درسها ماتحتشان دائم تر است بس که این ملت خر است شیخ ریقویی که دائم بود دنبال لوات در پی فور و بساط با فلان پاره اش امروز یک شیر نر است بس که این ملت خر است وانکه خیک گنده اش پر بود دائم از عرق چونکه برگشته ورق پیش چشم ملت اکنون بهتر از پیغمبر است بس که این ملت خر است معده هر شیخ چون پ

اسناد شرارت و آدم فروشی محسن مخملباف

" محسن مخملباف " که در سال ۱۳۵۳ به همراه دو نفر دیگر، اقدام به  یورش تروریستی  با چاقو به پاسبان خیابان ایران (مرحوم شامبیاتی) می کنند، در درگیری با وی مجروح و دستگیر می شود. اینک مستندات پرونده ی مخملباف را به نقل از گزارش ساواک و نیز گزارش روزنامه ی اطلاعات در اختیار همگان می گزاریم. همچنین گواهی نزدیکان و قربانیان وی مبنی بر همکاریش با آدمخوار رژیم لاجوردی (فرنشین وقت زندان اوین)، در دستگیری و پرونده سازی برای مخالفان جمهوری اسلامی را نیز مورد بررسی قرار می دهیم. گزارش ساواک از دستگیری محسن مخملباف سازمان اطلاعات و امنيت كشور س. ا. و. ا. ک خيلی محرمانه گزارش بازجویی مشخصات متهم "محسن" فرزند "حسين"، شهرت مخملباف، شماره ی شناسنامه ۶۱۴۴۸ تهران، متولد ۱۳۳۶ تهران، شغل كارگر بازار (پسته ‌فروشی) مغازه ی لطفعليان، سرای پايدار، محل سكونت: تهران خيابان صفاری، كوچه ی يخچال، نبش كوچه، بالای لبنياتی، منزل اجاره‌ ای، مجرد، ميزان تحصيلات سوم متوسطه، دين اسلام، مذهب شيعه اثنا عشری، تابعيت دولت شاهنشاهي ايران، فاقد سابقه ی اتهامی و كيفری از نظر ضد امنيتی م

رونمایی از کس کش اعظم و وروره جادوی پاسدار قالیباف

چندی است که ویدیو کلیپ هایی از فردی منتشر می شود که دقیقن حرف دل رنج دیدگان و مردم ستم دیده ی ایران را می زند. او نقابی بر چهره زده است تا ماهیت درنده ی گرگش را پنهان سازد. "سید محید حسینی" از توله حرامزادگان الله پرست تازی باقی مانده از یورش الله پرستان عرب نخستین به کشورمان می باشد که هم اکنون با داغ اسلام اهریمنی بر دل و پیشانی دعاگوی خویش، سالیان سال است که مشاور مطبوعاتی و رسانه ای پاسدار "قالیباف" در شهرداری رژیم در تهران می باشد. فردی که سیل ارقام نجومی رد و بدل شده ی شهرداری و بده بستان ها و البته رانت خواری شخصی خودش از این موهبت سفره ی نکبت جمهوری اسلامی را دیده و هم از آن خوان پربرکت خمینی حرامزاده، بسیار نوشیده و چشیده. وی در یکی از ویدیو کلیپ هایی که از وی منتشر شده است، با حساب بر روی ساده لوحی مخاطبان خود در سیستان و بلوچستان، از احساسات انسانی آنها سو استفاده کرده و خود را در حالی هم آوا و همراه آنان و شریک درد و رنج و فقرشان جا می زند که تو گویی وی در همه ی این چهل سال عمر نکبتی که از ولایت فقیه گرفته، نه تنها روحش هم از فقر دهشتناک و فاحش د