بابك خرمدين چاردهم دی ماه سال 838 ميلادي به دستور معتصم خليفه عباسي با قطع تدريجي دست و پا و اعضاي بدن كشته شد و سپس بقيه بدنش را در بيرون شهر سامرا (سامره) بدار آويختند كه مدتها به همان صورت باقي بود.
در آن قرن و از نیمه قرن پیش از آن درهر گوشه ايران يك استقلال طلب و احیاگر هویت ملی بپاخاسته بود.
در شمال ايران همزمان سه مبارز ــ بابك، مازيار و افشين ــ بناي مبارزه با حكومت بغداد را گذارده بودند كه بابك در عين حال فرضيه اجتماعي ــ اقتصادي مزدك را هم دنبال مي كرد و خواهان برابري كامل مردم و مشترک بودن مالكيت ها [دولتی و ملی بودن منابع و ابزار تولید و خدمات عمومی] بود. پدر بابک یک تیسفونی بود که در پی ویران شدن پایتخت امپراتوری ایرانیان (واقع در 36 کیلومتری جنوب بغداد) از این شهر به آذربایجان رفته بود.
بابک فرزند مرداس بود که در آذربایجان به دنیا آمد. بابک را به راستی باید بزرگترین قهرمان مبارزه هایاستقلال طلبانه و نهضت مقاومت ایرانیاندر برابر چیرگی ویران گر بیگانگان دانست و این تنها بدان دلیل نیست که بابک طولانی ترین و کوبنده ترین بر ضد بیگانگان پیش برد و زمان زیادی خلیفه عباسیان را در بیم و وحشت نگه داشت، بلکه بیشتر به دلیل اصالت نهضت او و ریشه های ژرفی است که این نهضت در آن روزگار در ایران داشت.
بابک از میان مردم ساده و زحمتکش کشورش برخاسته بود.او روحی سرشار از عشق به میهن داشت و از جور و ستم بیگانگان به تنگ آمده بود.او اگر به پا خاسته بود تنها به خاطر آزادی ایران بود و می جنگید تا میهنش رااز وجود بیگانه بپالاید. مبارزه او از هر گونه جاه طلبی ،مقام پرستی و اشرافیت به دور بود و بابک جز استقلال و آزادی ایران آرزویی در دل نداشت.
به همین دلیل مردم میهن پرست ایران صمیمانه او را دوست داشتند و به یاریش می شتافتند و نیز به همین دلیل بیگانه دوستان و نوکران اشرافیت بیش از هر مبازره دیگر ایرانی به بابک تاخته اند و با انواع گونه گون دروغ زنی ها تلاش کردند که سیمای او را زشت و ناپسند جلوه دهند و خاطر او را تیره و تباه کنند.
پيروان بابک پيراهن سرخ رنگ بر تن مي كردند و به احتمال زياد دادن عنوان «سرخها» به كمونيستها ريشه در همان زمان دارد.
در تاريخ، آنان را سرخ جامگان، خرّميان و خرّمدينان نوشته اند. در آن زمان هنوز اكثريت آذربايجاني ها كه بابك از ميان آنان برخاسته بود دين نياكان (آيين زرتشت) را حفظ كرده بودند. بايد دانست كه تا زمان شاه اسمعيل صفوي (پنج قرن پيش) هم بسياري از مردم شمال ارس زرتشتي بودند و حکمرانان آنان از همان دودماني بودند که در عهد ساسانيان منصوب شده بودند.
همچنين بايد به خاطر داشت كه زبان تركي دو ــ سه قرن پس از قيام بابک و با سلجوقيان وارد اين بخش از ايران شد.
بابك بارها سپاه خليفه عباسي را كه عموما غلامان تُرك آسياي مركزي بودند شكست داده بود، زيرا دژ و استحكامات متعدد داشت. وي با مازيار حاكم تبرستان (مازندران) و نيز افشين سردار استقلال طلب ديگر در ارتباط بود. مازيار به دليل همسايگي با طاهريان از دور و در ظاهر احترام خليفه را داشت تا فرصت مناسب به دست آورد و افشين معتقد به انهدام قدرت خليفه از درون بود و بنابراين، خودرا به شخص خليفه نزديك كرده بود، ولي خليفه از همه چيز باخبر بود و براي تضعيف روحيه استقلال طلبي ايرانيان افشين را به جنگ بابك فرستاد.
افشين همه مساعي خودرا به كار برد تا بابك باقي بماند كه بابك به دليل از دست دادن چند افسر خود در جنگ، به ارمنستان فرار كرد كه در آنجا به دام توطئه افتاد و اسير شد و به افشين تحويل گرديد و افشين راهي جز تحويل او به خليفه نداشت و خليفه اورا به طرز دلخراشي كه مورخان آن زمان شرح داده اند و در تاريخ تبري هم آمده است بكشت، اما بابك تا جان در بدن داشت خود را نباخت.
فرتور: بقایای یکی از دژهای کوهستانی بابک خرّمدین
مازيار نيز از طريق اغفال برادرش دستگير و او نيز در سامرا كه معتصم پايتخت خود را به انجا منتقل كرده بود به طرز فجيعي كشته شد و جسدش را دركنار استخوانهاي بابك به دار زدند. سپس نوبت به افشين رسيد كه اورا در بغداد گرفتند و خليفه تماسهاي او با مازيار و بابك را رو كرد و با گرسنگي دادنش كشت و جنازه وي را هم در كنار دو تن ديگر در حاشيه سامرا به دار آويخت. تاريخ خلفاي عباسي و حكام عرب مملو از چنين قتلهايي است، حتي قتل نزديكان و بستگانشان.لازم به یادآوری است که افشین نامی است ترکی به چم سپید روی که از مادری ترک زاده شده و هم او بود که پارسی آزادی خواه ایرانی، بابک را در بند کرد و خود نیز بازنده ای تمام عیار شد.
پاینده ایران بزرگ
نظرات