رد شدن به محتوای اصلی
زندگی نامه زرتشت :



درين نوشته بگونه اي کوتاه آورده مي شود که زرتشت از چه و چگونه ساخته شد و براي چه پا بدين دنيا گذاشت و دليل مبارزه اش چيست.
از انروز که اهريمن بد نهاد به جنگ با هرمزد آغاز کرد ، شش هزار سال گذشته بود و درين مدت، اهرمن دوبار با (آفات و ديوان و تاريکي و بيماري و درد و نياز و خشم و دروغ) به جهان هورمزد کمين زده و آب و خاک و گياه و حيوان و مردم را آزار کرده بود.

در سه هزار سال سوم، هورمزد براي رهايي ازين آفت ها ، زرتشت را به اين گيتي فرستاد و دين و آيينهاي خود را به او سپرد تا مردمان را به سوي نيکي راهبري کند و جهان را به راستي و پاکي و آباداني از شر و بديِ اهريمن آزاد گرداند تا پيروزي هورمزد به انجام برسد.

در پايان آن سه هزار سال، (رستاخيز) خواهد شد و بدي و زشتي و ناپاکي از ميان بر خواهد خاست و دست اهريمن تا ابد از دامان آفريدگان اهورامزدا کوتاه خواهد شد و جهان، پاک و فرِ نخستين را باز خواهد يافت.

بنابر گفتارهاي زرتشتي ، براي زادن زرتشت سه چيز از جهان بالا بهم پيوست: نخست، فره ي زرتشت که فروغ و شکوه ايزدي بود، دوم روان بود و سوم، تن. اينک بهترست به تشريح هريک ازين سه عنصر و چگونگي همگون شدن انها براي زايش اشو زرتشت پرداخته شود تا خواننده اي که بتازگي به کاوش در دين زرتشت علاقمند شده است بداند که خوشحالي و شگفتي زرتشتيان از زايش اشو زرتشت از چه روست.



فره ی زرتشت
فره ي زرتشت را اهورا مزدا از «روشنايي بيکران» که در «سپهر ششم» بود بنا کرد و از آنجا به خورشيد و از آنجا به ماه و از انجا به سپهر ستارگان که در زير سپهر ماه بود، فرود آورد. از «سپهر ستارگان» ، فره ي زرتشت به آتشگاه خاندان «فِراهيم روان زُيش» فرود آمد. از آن پس ، آتشگاه فراهيم بدون نيازمندي به چوب و هيمه ، پيوسته و با فروغ بسيار مي سوخت. فراهيم نياي زرتشت شد و فره ي زرتشت از اتشگاه خانه در وجود زن فراهيم که فرزندي را آبستن بود داخل شد. پس از چندي زن فراهيم دختري بدنيا اورد که نامش را «دغدوا» يا «دغدو» گذاردند. دغدوا همچون ديگر کودکان رشد ميکرد و چون فره ي ايزدي را در وجود خود داشت چون چراغ ميدرخشيد و نور مي پراکند.

از ديگر سو، اهريمنان که از زادن زرتشت بيم داشتند ، وسيله انگيختند تا فراهيم و ديگر مردمان گمان کنند که دغدوا ازينرو انچنان ميدرخشد که با جادوگران راه دارد. پس فراهيم فريب خورد و دغدوا را از خانه و قبيله ي خويش راند. دغدوا در مسير آوارگي خود به قبيله ي «سپيتمان» رسيد و در خانه ي سرور قبيله فرود آمد. پس از چندي دغدو با «پوروشَسپ»، فرزند رئيس قبيله ازدواج کرد. بدين گونه بود که فره ي زرتشت از خاندان فراهيم به خاندان سپيتمان و پوروشسپ، پدر زرتشت رسيد.


روان زرتشت
روان زرتشت را هورمزد بگونه ي «ايزدان بهشتي» آفريد. پيش از آنکه زرتشت به جهان زيرين بيايد، روان وي در جهان بالا ميزيست. چون زمان زادن زردشت رسيد «بهمن» و «ارديبهشت» از ايزدان مينوي و ياوران هورمزد، ساقه ي بلند و زيبايي از گياه «هَوم» را از سپهر ششم که جايگاه روشنايي بيکران است، برگرفتند و بزمين فرود آمدند و آنرا بر سر درختي که دو مرغ برآن آشيانه داشتند فرود آوردند.

«مار»ي به آشيانه راه يافت و چوجه ي مرغان را فرو برد. آنگاه ساقه ي هوم، مار را کشت و مرغکان را رهايي بخشيد. آنگاه روزي پوروشسپ که تازه دغدوا را بزني گرفته بود درپي گله به چراگاه رفت . در راه ، بهمن و ارديبهشت بر او آشکار شدند و او را بسوي درختي که ساقه ي هوم برآن بود رهبري کردند. پوروشسپ بياري اين دو مهين-فرشته، ساقه ي مقدس را بدست آورد و آنرا بخانه برد و بزن خويش سپرد تا آنرا نگاه دارد.



تن زرتشت
گوهرِ تن اشو زرتشت از «آب و گياه» بدست «خورداد» و «امرداد» ، دو ايزد ديگر از ياوران هورمزد ساخته شد. خورداد، «ايزد آبها» ست و امرداد ، «ايزد گياهان». پس خورداد و مرداد در آسمان، ابر انگيختند و باران فرواني بر زمين باريد. چارپايان و مردمان شاد شدند و گياهان، تازه و خرم گرديدند. مايه ي تن زرتشت، که خورداد و امرداد در باران نشانده بودندش، با قطرات باران بزمين رسيد و در دل گياه جاي گرفت.

آنگاه پوروشسپ براهنمايي خورداد و امرداد، شش گاو پرمايه برداشت و به چراگاه برد. گاوان از گياهاني که مايه ي تن زرتشت در آنها بود خوردند. بزودي پستانهاي گاوان پرشير شد و مايه ي تن زرتشت به شير انها آميخت. پوروشسپ گاوان را بخانه برد و به دغدو سپردشان تا انها را بدوشد. آنگاه زن و شوي اش ، ساقه ي گياه مقدس هوم را که بياري بهمن و ارديبهشت بدست آورده بودند ، نرم کردند و در شير آميختند و از آن خوردند.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بس که این ملت خر است

مملکت در دست مشتی خائن غارتگر است بس که این ملت خر است حال روشنفکر بیچاره ز بد هم بد تر است بس که این ملت خر است مغزها له شد به زیر سم ملایان قم وای در عصر اتم صحبت عمامه و تسبیح و ریش و منبر است بس که این ملت خر است هر که حرفی زد ز آزادی دهانش دوختند جان ما را سوختند حرف حق این روز ها گویی گناه منکر است بس که این ملت خر است مملکت افسوس برگشته به صد ها سال پیش حرف عمامه است و ریش گوز من بر ریش هر چه شیخ در هر کشور است بس که این ملت خر است خاک شهر قم گمان داری بشر می پرورد تخم خر میپرورد زانکه هر سو شیخکی بر منبری در عرعر است بس که این ملت خر است ما که می دانیم حال شیخ ها در حجره ها وای بر احوال ما کز تف هم درسها ماتحتشان دائم تر است بس که این ملت خر است شیخ ریقویی که دائم بود دنبال لوات در پی فور و بساط با فلان پاره اش امروز یک شیر نر است بس که این ملت خر است وانکه خیک گنده اش پر بود دائم از عرق چونکه برگشته ورق پیش چشم ملت اکنون بهتر از پیغمبر است بس که این ملت خر است معده هر شیخ چون پ

اسناد شرارت و آدم فروشی محسن مخملباف

" محسن مخملباف " که در سال ۱۳۵۳ به همراه دو نفر دیگر، اقدام به  یورش تروریستی  با چاقو به پاسبان خیابان ایران (مرحوم شامبیاتی) می کنند، در درگیری با وی مجروح و دستگیر می شود. اینک مستندات پرونده ی مخملباف را به نقل از گزارش ساواک و نیز گزارش روزنامه ی اطلاعات در اختیار همگان می گزاریم. همچنین گواهی نزدیکان و قربانیان وی مبنی بر همکاریش با آدمخوار رژیم لاجوردی (فرنشین وقت زندان اوین)، در دستگیری و پرونده سازی برای مخالفان جمهوری اسلامی را نیز مورد بررسی قرار می دهیم. گزارش ساواک از دستگیری محسن مخملباف سازمان اطلاعات و امنيت كشور س. ا. و. ا. ک خيلی محرمانه گزارش بازجویی مشخصات متهم "محسن" فرزند "حسين"، شهرت مخملباف، شماره ی شناسنامه ۶۱۴۴۸ تهران، متولد ۱۳۳۶ تهران، شغل كارگر بازار (پسته ‌فروشی) مغازه ی لطفعليان، سرای پايدار، محل سكونت: تهران خيابان صفاری، كوچه ی يخچال، نبش كوچه، بالای لبنياتی، منزل اجاره‌ ای، مجرد، ميزان تحصيلات سوم متوسطه، دين اسلام، مذهب شيعه اثنا عشری، تابعيت دولت شاهنشاهي ايران، فاقد سابقه ی اتهامی و كيفری از نظر ضد امنيتی م

رونمایی از کس کش اعظم و وروره جادوی پاسدار قالیباف

چندی است که ویدیو کلیپ هایی از فردی منتشر می شود که دقیقن حرف دل رنج دیدگان و مردم ستم دیده ی ایران را می زند. او نقابی بر چهره زده است تا ماهیت درنده ی گرگش را پنهان سازد. "سید محید حسینی" از توله حرامزادگان الله پرست تازی باقی مانده از یورش الله پرستان عرب نخستین به کشورمان می باشد که هم اکنون با داغ اسلام اهریمنی بر دل و پیشانی دعاگوی خویش، سالیان سال است که مشاور مطبوعاتی و رسانه ای پاسدار "قالیباف" در شهرداری رژیم در تهران می باشد. فردی که سیل ارقام نجومی رد و بدل شده ی شهرداری و بده بستان ها و البته رانت خواری شخصی خودش از این موهبت سفره ی نکبت جمهوری اسلامی را دیده و هم از آن خوان پربرکت خمینی حرامزاده، بسیار نوشیده و چشیده. وی در یکی از ویدیو کلیپ هایی که از وی منتشر شده است، با حساب بر روی ساده لوحی مخاطبان خود در سیستان و بلوچستان، از احساسات انسانی آنها سو استفاده کرده و خود را در حالی هم آوا و همراه آنان و شریک درد و رنج و فقرشان جا می زند که تو گویی وی در همه ی این چهل سال عمر نکبتی که از ولایت فقیه گرفته، نه تنها روحش هم از فقر دهشتناک و فاحش د