رد شدن به محتوای اصلی

سرزمین ایرانویچ کجاست؟


سرزمین ایرانویچ کجاست؟
مژده اسکندری   
۱۹ آذر ۱۳۸۹
Image




از قرن دوازدهم پیش از میلاد آریائیان از شمال به دره سند و از قرن دهم پیش از میلاد از جلگه­های آسیای میانه گروه­ها گروه بر پهنه نجد ایران ظاهر گشتند و نام بعضی­شان بر الواح و کتیبه­های بین­النهرینی (بویژه آشوری) ثبت شده است. هر گروه از این قوم در بخشی از این نجد رحل اقامت افکندند:



پارتیان در شمال خراسان، مادها در مرکز، مغرب و شمال­غربی؛ و پارسیان در جنوب، در فارس. سرمنشأ این اقوام که در دره سند و نجد ایران فرود آمدند بی­گمان آسیای میانه بود.


در اساطیر ایرانی نیز اشاراتی به این سرزمین اجدادی و گسترش بعدی اقوام هند و ایرانی رفته است. در بند سوم از نخستین فرگرد کتاب وندیداد، یا وی­دیوداد (قانون دور دارنده دیو)، چنین آمده است:

«نخستین بوم و سرزمین نیکوئی که من، اهوره­مزدا، آفریدم ایرانویچ بود، کنار (رود) ونگهودائیتی (دائیتی نیک)...»

در همان بند اشاره بدان می­رود که اهریمن به دشمنی با آن سرما را آفرید، و در بند چهارم از همان فرگرد می­آید که «آنجا ده ماه زمستان است و دو ماه تابستان؛ و اینان سردند برای آبها، سردند برای زمین، سردند برای درختان. چون زمستان درگذرد، آن­گاه بیشترین تنگی­ها است.»

اما ایرانویچ سرزمین نیکویی که اهریمن در آن سرما را آفرید کجا بوده است؟





ارنست هرتسفلد باستان شناس بزرگ آلمانی معتقد است که ایرانویچ در کنار دائیتی نیک نامی ساختگی برای سرزمین آریاها است و شکلی شبه اوستایی است که توسط دبیران اشکانی  برای تفاوت با  مفهوم «آریانام خشثره» به معنای «پادشاهی آریاییان» ابداع شده است، که نام قوم جدید ایران از آن گرفته شده و معادل فارسی میانه « ایرانشهر» است و برابر غیر رسمی  همین نام در مهریشت  به شکل «آریه شَینَم» آمده است و «وطن حالیه آریاها» را نشان می داده و بنابراین در مقابل آن ایرانویچ  باید گویای خاستگاه یا موطن اولیه آریاها بوده باشد.

اینکه در اوستا اشارات جغرافیایی زیادی دیده می شود و حتی نوعی جدول جغرافیایی نیز وجود دارد، اما تمام این اشارات به گونه ای است که نشان می دهد نویسندگان آنها تنها از نام این سرزمین ها آگاه بودند، ولی از اینکه آنها چگونه بودند یا کجا واقع شده بودند را نمی دانستند (بجز سرزمین های اطراف دریاچه هامون که استثنا هستند) و نیز این امر که این واژه تنها در قسمت اوستای متأخر ظاهر می شود و در گاهان خبری از آن نیست به نوعی می تواند تأییدی بر گفتۀ هرتسفلد  باشد.   

اما با توجه به اینکه این سرزمین با سرما شناخته شده و اینکه احتمالاً همین سرما می توانسته عامل مهاجرت مردمان آن باشد ایرانویچ را سرزمین­هایی میان ولگا و دن، یا سرزمین­های حوزه علیای رود ینی­سی دانسته اند. با توجه به روح ایرانی مطلب، احتمالاً منطقه آخر بیشتر می­تواند با ایرانویچ مناسب باشد. در نوشته­های پهلوی، بویژه بندهش، اشاراتی هست که برمی­آید در عصر ساسانی ماوراءالنهر را با ایرانویچ برابر می­دانسته­اند و مهمترین رود این منطقه، جیحون، را وه­رود، که همان ونگهودائیتی اوستایی است، می­خوانده­اند.

در فرگرد دوم وندیداد به مهاجرت اقوام آریایی از ایرانویچ اشاره­ای مبهم رفته است که  بنابر آن، پس از گذشت سیصد سال از سلطنت جمشید شاه آرمانی ایرانی، زمین بر گوسفندان، ستوران، مردمان، سگان، پرندگان و آتشان سرخ تنگ آمد. جمشید به نیمروز (جنوب) فراز رفت و زمین در برابر او هموار گشت و بگسترد و مردمان بر این مرز و بوم تازه بگسترند و این کوشش و گسترش دوبار دیگر نیز رخ داد و در طی نهصد سال زمین سه بار بزرگتر شد و مردم در جهان بپراکندند.

از مجموع این اشارات برمی­آید که سرما و افزایش رمه آریائیان را از سرزمین اصلی خود در شمال راهی جنوب گرمتر کرده است. آریائیان با اقتصادی که بیشتر متکی بر شبانی بوده است، قادر به مهاجرت بزرگ خویش شدند و از طریق جلگه­های هموار و گسترده فرود آمدند، تا سرانجام به سرزمین­های کوهستانی در جنوب رسیدند و این مهاجرت احتمالاً در سه مرحله رخ داده است و سرانجام بخشی از این مردمان مهاجر آریایی در ایران که تنها سرزمینی است که همچنان با نام ایشان خوانده می شود سکنی گزیدند.

اگر نهصد سال را که در داستان جم برای برای رسیدن به جنوب در طی سه مرحله یاد شده، به خاطر داشته باشیم و آن را با حرکت اقوام آندرنوو (Andronovo)1 به آسیای میانه (از حدود 2000پیش از میلاد) بسنجیم، و سرمای ایرانویچ را نیز در نظر آوریم، این احتمال تقویت می­گردد که ایرانویچ با فرهنگ حوزه مینوزینسک (Minusinsk) و منطقه فرهنگ آندرنوو یکی است.


1.  فرهنگ آندرنوو متعلق به اواخر هزاره سوم تا هزاره اول پیش از میلاد است و از همان آغاز با نیروی گسترشی عظیم در آسیای میانه و غرب سیبری پراکنده می­شود، ولی مرکز آن در غرب سیبری و قزاقستان است. بوجود آمدن خانه­های گلین در این فرهنگ نشانی از اقامت دائم و رواج کشاورزی است. گله­داری در این فرهنگ رایج بود، سلاح­ها و ابزار فلزی بکار می­رفت. ظاهراً در پی فشاری از سوی شمال­شرقی یا شاید در پی رشد دامداری، چنان که از اساطیر ایرانی در فصل دوم وندیداد برمی­آید، یا شاید بنا به نظر ابن خلدون، بر اثر همسایگی این اقوام فقیر با اقوام ثروتمندتر جنوبی، و شاید به هرچند سبب، بخش بزرگی از ساکنان متعلق به فرهنگ آندرنوو به جنوب روی آوردند و خود سبب جابجائی و در هم آمیختگی اقوامی بسیار گشتند. در نتیجه، در جنوب، فرهنگ آندرنوو و همه بخش­های جنوبی و شرقی قزاقستان و سرزمین­های قرقیزستان امروزی را فرو گرفت و دره رود جو(Chu) و فرغانه و نواحی کوهستانی قرقیزستان را فروپوشانید.(بهار، 1384، ص 387)



یاری­ نامه­ ها:
بهار،مهرداد. 1384. پژوهشی در اساطیر ایران.تهران: آگه.
نیولی، گراردو. 1387. آرمان ایران جستاری در خاستگاه نام ایران. ترجمۀ منصور سید سجادی. تهران: موسسه فرهنگی و هنری پیشین پژوه.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بس که این ملت خر است

مملکت در دست مشتی خائن غارتگر است بس که این ملت خر است حال روشنفکر بیچاره ز بد هم بد تر است بس که این ملت خر است مغزها له شد به زیر سم ملایان قم وای در عصر اتم صحبت عمامه و تسبیح و ریش و منبر است بس که این ملت خر است هر که حرفی زد ز آزادی دهانش دوختند جان ما را سوختند حرف حق این روز ها گویی گناه منکر است بس که این ملت خر است مملکت افسوس برگشته به صد ها سال پیش حرف عمامه است و ریش گوز من بر ریش هر چه شیخ در هر کشور است بس که این ملت خر است خاک شهر قم گمان داری بشر می پرورد تخم خر میپرورد زانکه هر سو شیخکی بر منبری در عرعر است بس که این ملت خر است ما که می دانیم حال شیخ ها در حجره ها وای بر احوال ما کز تف هم درسها ماتحتشان دائم تر است بس که این ملت خر است شیخ ریقویی که دائم بود دنبال لوات در پی فور و بساط با فلان پاره اش امروز یک شیر نر است بس که این ملت خر است وانکه خیک گنده اش پر بود دائم از عرق چونکه برگشته ورق پیش چشم ملت اکنون بهتر از پیغمبر است بس که این ملت خر است معده هر شیخ چون پ

اسناد شرارت و آدم فروشی محسن مخملباف

" محسن مخملباف " که در سال ۱۳۵۳ به همراه دو نفر دیگر، اقدام به  یورش تروریستی  با چاقو به پاسبان خیابان ایران (مرحوم شامبیاتی) می کنند، در درگیری با وی مجروح و دستگیر می شود. اینک مستندات پرونده ی مخملباف را به نقل از گزارش ساواک و نیز گزارش روزنامه ی اطلاعات در اختیار همگان می گزاریم. همچنین گواهی نزدیکان و قربانیان وی مبنی بر همکاریش با آدمخوار رژیم لاجوردی (فرنشین وقت زندان اوین)، در دستگیری و پرونده سازی برای مخالفان جمهوری اسلامی را نیز مورد بررسی قرار می دهیم. گزارش ساواک از دستگیری محسن مخملباف سازمان اطلاعات و امنيت كشور س. ا. و. ا. ک خيلی محرمانه گزارش بازجویی مشخصات متهم "محسن" فرزند "حسين"، شهرت مخملباف، شماره ی شناسنامه ۶۱۴۴۸ تهران، متولد ۱۳۳۶ تهران، شغل كارگر بازار (پسته ‌فروشی) مغازه ی لطفعليان، سرای پايدار، محل سكونت: تهران خيابان صفاری، كوچه ی يخچال، نبش كوچه، بالای لبنياتی، منزل اجاره‌ ای، مجرد، ميزان تحصيلات سوم متوسطه، دين اسلام، مذهب شيعه اثنا عشری، تابعيت دولت شاهنشاهي ايران، فاقد سابقه ی اتهامی و كيفری از نظر ضد امنيتی م

رونمایی از کس کش اعظم و وروره جادوی پاسدار قالیباف

چندی است که ویدیو کلیپ هایی از فردی منتشر می شود که دقیقن حرف دل رنج دیدگان و مردم ستم دیده ی ایران را می زند. او نقابی بر چهره زده است تا ماهیت درنده ی گرگش را پنهان سازد. "سید محید حسینی" از توله حرامزادگان الله پرست تازی باقی مانده از یورش الله پرستان عرب نخستین به کشورمان می باشد که هم اکنون با داغ اسلام اهریمنی بر دل و پیشانی دعاگوی خویش، سالیان سال است که مشاور مطبوعاتی و رسانه ای پاسدار "قالیباف" در شهرداری رژیم در تهران می باشد. فردی که سیل ارقام نجومی رد و بدل شده ی شهرداری و بده بستان ها و البته رانت خواری شخصی خودش از این موهبت سفره ی نکبت جمهوری اسلامی را دیده و هم از آن خوان پربرکت خمینی حرامزاده، بسیار نوشیده و چشیده. وی در یکی از ویدیو کلیپ هایی که از وی منتشر شده است، با حساب بر روی ساده لوحی مخاطبان خود در سیستان و بلوچستان، از احساسات انسانی آنها سو استفاده کرده و خود را در حالی هم آوا و همراه آنان و شریک درد و رنج و فقرشان جا می زند که تو گویی وی در همه ی این چهل سال عمر نکبتی که از ولایت فقیه گرفته، نه تنها روحش هم از فقر دهشتناک و فاحش د