رد شدن به محتوای اصلی

کنکاشی پیرامون جشن تیرگان 2


کنکاشی پیرامون جشن تیرگان 2
اسطورۀ آرش تیرانداز


کامبیز استادمهری   
۱۰ تير ۱۳۸۹

" تیشتر آن ستاره رایومند خرومند را می ستایم که تند به سوی دریای فراخکرت تازد، مانند آن تیر در هوا پران که آرش تیرانداز، بهترین تیر انداز آریایی از کوه ائیریوخشوث به سوی کوه خوانونت انداخت" (تیشتریشت، بند 6).
روایت های مختلفی برای جشن تیرگان و مناسبت آن به عنوان جشن آبریزان نقل شده است. یکی از روایت های مشهور درباره جشن تیرگان که اشاره‌ای به آن در تیشتریشت اوستا (بندهای6 ، 7 ، 37 ، 38) نیز آمده است، اسطورۀ آرش و داستان دلاوری او است.
روزگاری بود؛
روزگار تلخ و تاری بود
بخت ما چون روی بدخواهان ما تیره
دشمنان بر جان ما چیره


در روز اول ماه تیر افراسیاب تورانی بر ایران غلبه کرد و منوچهر پادشاه پیشدادی را با سپاهیانش در طبرستان محاصره نمود . ایرانیان از این واقعه  غمگین شدند و سر در گریبان اندوه و ناامیدی فروبردند.

نازك اندیشانشان، بی شرم،
كه مباداشان دگر روزبهی در چشم،
یافتند آخر فسونی را كه می جستند...
چشم ها با وحشتی در چشمخانه هر طرف را جست و جو می كرد؛
وین خبر را هر دهانی زیر گوشی بازگو می كرد
آخرین فرمان،
آخرین تحقیر...


منوچهر و سپاهیانش در محاصره بودند و از افراسیاب درخواست صلح کردند، نمایندگان دو سرزمین ایران و توران، پس از گفتگو با یکدیگر  قراری گذاشتند...

مرز را پرواز تیری می دهد سامان!
گر به نزدیكی فرود آید،
خانه هامان تنگ،
آرزومان كور...

ور بپرد دور،
 
تا كجا؟... تا چند؟...
آه!... كو بازوی پولادین و كو سر پنجه ایمان ؟


و قرار بر این شد تا کسی تیری را پرتاب کند، هر کجا تیر  به  زمین افتاد  آنجا مرز ایران و توران خواهد شد. اما چه کسی این تیر را خواهد انداخت ...

كم كمك در اوج آمد پچ پچ خفته
خلق، چون بحری بر آشفته،
به جوش آمد؛
خروشان شد؛
به موج افتاد؛
برش بگرفت و مردی چون صدف از
سینه بیرون داد
منم آرش،
چنین آغاز كرد آن مرد با دشمن؛
منم آرش، سپاهی مردی آزاده،
به تنها تیر تركش آزمون تلختان را
اینك آماده


و آرش از میان همه برخاست و خود را برای انداختن تیر آماده کرد.

از البرز کوه بالا رفت، به فراز البرز رسید ، زانو بر زمین زد و از اهورامزدا یاری  جست، و هر آنچه  جان در بدن داشت در تیر گذاشت و  آن را پرتاب کرد...
آرش اما همچنان خاموش،
از شكاف دامن البرز بالا رفت
وز پی او، پرده های اشك پی در پی فرود آمد
 شامگاهان، راه جویانی كه می جستند آرش را به روی
قله ها، پیگیر، باز گردیدند،
بی نشان از پیكر آرش
با كمان و تركشی بی تیر

آری، آری. جان خود در تیر كرد آرش،
 
كار صد ها، صد هزاران تیغه شمشیر كرد آرش،
تیر آرش را سوارانی كه می راندند بر جیحون
به دیگر نیمروزی از پی آن روز،
نشسته بر تناور ساق گردویی فرو دیدند

و آنجا را، از آن پس،
 

مرز ایرانشهر و توران بازنامیدند



اشعار از شعر"آرش کمانگیر" سروده "سیاوش کسرایی"

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بس که این ملت خر است

مملکت در دست مشتی خائن غارتگر است بس که این ملت خر است حال روشنفکر بیچاره ز بد هم بد تر است بس که این ملت خر است مغزها له شد به زیر سم ملایان قم وای در عصر اتم صحبت عمامه و تسبیح و ریش و منبر است بس که این ملت خر است هر که حرفی زد ز آزادی دهانش دوختند جان ما را سوختند حرف حق این روز ها گویی گناه منکر است بس که این ملت خر است مملکت افسوس برگشته به صد ها سال پیش حرف عمامه است و ریش گوز من بر ریش هر چه شیخ در هر کشور است بس که این ملت خر است خاک شهر قم گمان داری بشر می پرورد تخم خر میپرورد زانکه هر سو شیخکی بر منبری در عرعر است بس که این ملت خر است ما که می دانیم حال شیخ ها در حجره ها وای بر احوال ما کز تف هم درسها ماتحتشان دائم تر است بس که این ملت خر است شیخ ریقویی که دائم بود دنبال لوات در پی فور و بساط با فلان پاره اش امروز یک شیر نر است بس که این ملت خر است وانکه خیک گنده اش پر بود دائم از عرق چونکه برگشته ورق پیش چشم ملت اکنون بهتر از پیغمبر است بس که این ملت خر است معده هر شیخ چون پ

اسناد شرارت و آدم فروشی محسن مخملباف

" محسن مخملباف " که در سال ۱۳۵۳ به همراه دو نفر دیگر، اقدام به  یورش تروریستی  با چاقو به پاسبان خیابان ایران (مرحوم شامبیاتی) می کنند، در درگیری با وی مجروح و دستگیر می شود. اینک مستندات پرونده ی مخملباف را به نقل از گزارش ساواک و نیز گزارش روزنامه ی اطلاعات در اختیار همگان می گزاریم. همچنین گواهی نزدیکان و قربانیان وی مبنی بر همکاریش با آدمخوار رژیم لاجوردی (فرنشین وقت زندان اوین)، در دستگیری و پرونده سازی برای مخالفان جمهوری اسلامی را نیز مورد بررسی قرار می دهیم. گزارش ساواک از دستگیری محسن مخملباف سازمان اطلاعات و امنيت كشور س. ا. و. ا. ک خيلی محرمانه گزارش بازجویی مشخصات متهم "محسن" فرزند "حسين"، شهرت مخملباف، شماره ی شناسنامه ۶۱۴۴۸ تهران، متولد ۱۳۳۶ تهران، شغل كارگر بازار (پسته ‌فروشی) مغازه ی لطفعليان، سرای پايدار، محل سكونت: تهران خيابان صفاری، كوچه ی يخچال، نبش كوچه، بالای لبنياتی، منزل اجاره‌ ای، مجرد، ميزان تحصيلات سوم متوسطه، دين اسلام، مذهب شيعه اثنا عشری، تابعيت دولت شاهنشاهي ايران، فاقد سابقه ی اتهامی و كيفری از نظر ضد امنيتی م

رونمایی از کس کش اعظم و وروره جادوی پاسدار قالیباف

چندی است که ویدیو کلیپ هایی از فردی منتشر می شود که دقیقن حرف دل رنج دیدگان و مردم ستم دیده ی ایران را می زند. او نقابی بر چهره زده است تا ماهیت درنده ی گرگش را پنهان سازد. "سید محید حسینی" از توله حرامزادگان الله پرست تازی باقی مانده از یورش الله پرستان عرب نخستین به کشورمان می باشد که هم اکنون با داغ اسلام اهریمنی بر دل و پیشانی دعاگوی خویش، سالیان سال است که مشاور مطبوعاتی و رسانه ای پاسدار "قالیباف" در شهرداری رژیم در تهران می باشد. فردی که سیل ارقام نجومی رد و بدل شده ی شهرداری و بده بستان ها و البته رانت خواری شخصی خودش از این موهبت سفره ی نکبت جمهوری اسلامی را دیده و هم از آن خوان پربرکت خمینی حرامزاده، بسیار نوشیده و چشیده. وی در یکی از ویدیو کلیپ هایی که از وی منتشر شده است، با حساب بر روی ساده لوحی مخاطبان خود در سیستان و بلوچستان، از احساسات انسانی آنها سو استفاده کرده و خود را در حالی هم آوا و همراه آنان و شریک درد و رنج و فقرشان جا می زند که تو گویی وی در همه ی این چهل سال عمر نکبتی که از ولایت فقیه گرفته، نه تنها روحش هم از فقر دهشتناک و فاحش د