رد شدن به محتوای اصلی

قزلباش های افغانستان تورک نیستند
























قزلباش های افغانستان تورک نیستند
 پاینده ایران 

اتحادیه ی نظامی " قزلباش ها " در روشنایی اسناد و منطق علمی

در مورد ریشه ها و چه گونگی به وجود آمدن  قزلباش ، نظریه های زیاد  وجود دارد. بسیاری تاریخ نگاران ادعا دارند که قزلباش ادامه ی جمعیت های ایرانی چون جنبش مزدکی و خرم دینی بود که قبل ازآن وجود داشتند. جنبش خردم دین که از منطقه ی آذربایجان سر برآورد مانند قزلباش به نام عربی " محمرها "که به معنای "موی سرخ ها "می باشد ،یاد می شدند.
جنبش خرمدینی که توسط " بابک خرم دین " رهبری می شد ، مانند قزلباش  ، عقاید شیعه داشت. به هر صورت ، خیلی از تاریخ دانان مثل دانشمند مشهور تورک " عبدالباقی گولپینارلی " ، قزلباش را بازمانده گان معنوی جنبش خردم دین می دانند . نظریه ی دیگری قزلباش را با گروه فداییان اسماعیلی پیوند میدهد . قزلباش به مثابه یک نیروی نظامی از طرف طریقه ی صوفی صفوی تحت رهبری شیخ " حیدر" در مناطق کردستان و آذربایجان سازمان داده شده بود.
در اول ، آن زمانیکه شاه اسماعیل صفوی آنها را برضد سلسله ی شاهی " آق‌قویونلو" به حرکت درآورد ،  بخش اصلی و عمده ی جمعیت قزلباش را ترکمن ها تشکیل می دادند ، اما درعین حال یک گروه بزرگ کردها و  تات های پارسی زبان نیز به جمعیت قزلباش پیوستند که حاکمیت خاندان آن ترک های بیگانه را بر اندازند . خود مقوله ی " ترکمن " بار ها به بحث کشانده شده  و ثابت گشته است که منظور از آن یک گروه مردم همزبان می باشد نه یک هویت قومی . خیلی از آذری های ایرانی نیز به نام ترکمن ها یاد می شدند و بسیاری به این عقیده اند که واژه ترکمن به معنای " تورک مانند " می باشد چون که آذری ها ترک تبار نبودند و به هیچ یک لهجه های  زبان تورکی سخن نمی زدند 



واژه ی " تاجیک " نیز توسط صفوی ها برای پارسیان ، کرد ها ، تات ها و لر ها ی به کار برده می شد که در آن کنفدراسیون حضور داشتند . هفت قبیله ی  تورک اوغوز عبارت بودند از : افشار ، قاجار ، بیات ، تکالو ، ذوالقدر، بهارلو و ورسک . اکثریت این قبیله ها " اوغوز" بودند که قبل از تجاوز منگول ها  بالای اناتولیای شرقی  و آذربایجان  در منطقه مسکن گزین شده بودند، اما آذری های تورک شده هم در میان شان حضور داشتند. کردها اکثریت شان از اناتولیا و شام بودند و به این سبب   واژه  های "حیدرلی" ، " روملو " و " شاملو" بر آنها اطلاق می گردید . این گروه ها پیروان طریقه صوفی صفوی بودند و بسیاری شان عقیده علوی داشتند . وقتیکه شاه اسماعیل حاکمیت صفوی را در ایران بنیاد نهاد ، مذهب اسلامی اثناعشری را به عنوان یگانه مذهب رسمی در قلمرو تحت حاکمیت خویش اعلام نمود. هنگامی که شاه اسماعیل به تحمیل مذهب خود بالای کردها شروع کرد بسیاری از کردهای جمعیت قزلباش به طرف آسیای صغیرکه تحت حاکمیت عثمانی ها قرار داشت مهاجرت کردند. 



امروز در ترکیه ، علوی ها به دو گروه تقسیم شده اند ، یکی " علوی های بکتاشی " و دیگری " علوی های قزلباش " . علوی های بکتاشی که به زبان تورکی سخن می گویند از طریقه ی " حاجی بکتاش خراسانی " صوفی ایرانی پیروی می کنند در حالیکه علوی های قزلباش اکثریت شان کردها هستند . این به روشنی اثبات می کند که قزلباش نه در گذشته  یک جمعیت خالص تورکی بود و نه امروز است . چنانکه می بینم امروز در همان کشورترکیه که مرکز پان تورکیزم است ، یک بخش از قزلباش را  تورک نمی دانند و کرد بودن شان را اعتراف می کنند .
پس از شکست نیروی های قزلباش در جنگ " چالدران " ( 1514 میلادی ) ، برتری تورک تباران در جمعیت قزلباش رو به کاهش و زوال نهاد . در جنگ مذکور ، جنگجویان عثمانی خیلی بیشتر از جنگجویان قزلباش بودند و در نتیجه تعداد زیاد از امیر ها ، صاحب منصبان بلند رتبه و سه نفر عالمان پرنفوذ قزلباش کشته شدند . آن شکست    رابطه ی شاه اسماعیل را با ترکمن ها کاملا خراب ساخت و  سبب شد که شاه تهماسپ فرزند شاه اسماعیل قدرت ترکمن ها را معدود سازد .      


مخالفت ها و رقابت های تورک ها و تاجیک ها در زمان حاکمیت شاه تهماسپ صفوی شروع شد و ادامه یافت به خاطری که ترکمن ها ضعیف شده بودند و آن قبیله های ترکمن که در جمعیت قزلباش حضور داشتند ، آذربایجان شمالی و بسیاری بخش های خراسان مانند هرات و بلخ را به اوزبیک ها باختند . اشرافیت تاجیک ( پارسیان و کرد ها ) در جمعیت قزلباش دست به کار شدند تا ترکمن ها را کاملا به حاشیه رانند.  این اقدام ، یک اقدام انتقامجویانه بود چراکه ترکمن ها در دوران شاه اسماعیل  تاجیکان جمعیت قزلباش  را به حاشیه رانده بودند و باعث شده بودند که ایشان قدرت بسیار ناچیز در دربار صفوی داشته باشند . 


هنگامی که شاه اسماعیل پنج نفر تاجیک را که یکی شان " احمد خوزانی " نام داشت در مقام " وکیل " در رهبری  تنظیم قزلباش گماشت ، ترکمن ها سه نفر از آن تاجیکان را به قتل رساندند و دو نفر دیگر را در خانه های شان نظر بند ساخته تحت مراقبت شدید قرار دادند. یک نفر تاجیک دیگر هم  که از قومندان های اتحادیه ی قزلباش بود و از طرف پادشاه به حیث سرلشکر نیرویی که در مقابل تجاوز اوربیک های شیبانی می جنگید تعیین شده بود " امیر نجم الدین " نام داشت  در خراسان از طرف ترکمن ها به قتل رسید که قتل وی  باعث شکست لشکر صفوی  در برابر اوزبیک ها در سال 1512 گردید . بعد از به قتل رساندن امیر نجم الدین ، یک نفر تاجیک دیگر به نام " میرزا شاه حسین اصفهانی " به قوماندانی گماشته شد ، اما او نیز توسط ترکمن ها به قتل رسید . از آن زمان به بعد تاجیک های قزلباش در پی یافتن زمینه مساعد برای گرفتن انتقام بودند که این زمینه در دوران حاکمیت طهماسپ و شاه عباس صفوی برای شان میسر گردید. پس از مرگ طهماسپ ، یک کشمکش و جنگ سرد درمیان تاجیک ها و ترکمن های قزلباش آغاز شد  و این کشمکش ها که در دوران حاکمیت های کوتاه مدت شاه اسماعیل دوم و محمد خدا بنده ادامه داشت باعث کم توان شدن  امپراطوری صفوی گردید. شاه اسماعیل دوم نفوذ تورک ها را بار دیگر  در دربار افزایش داد چون مادرش از ترکمن ها بود . اما هنگامی که شاه محمد خدا بنده در سال 1578  به قدرت رسید ، تاجیک ها نیرومندی خویش را بازیافتند و در دربار از نفوذ بیشتر برخوردار گشتند . چون خود شاه محمد خدا بنده  ناتوانی ها جسمی داشت ، خانم ایرانی  مازندرانی اش که " خیرالنساء بیگم " نام داشت ،  نقش اداره کننده ی امور را ایفا می کرد . خیرالنساء در مورد قبایل ترکمن شامل در کنفدراسیون قزلباش  بسیار بد بین بود و تاجیک ها را در دربار شاه محمد خدا بنده زیاد رشد داد. خیرالنساء بیگم  سرکرده گی و قومندانی را به صورت تمام به یکی از رهبران تاجیک های قزلباش که " میرزا سلمان " نام داشت و ترکمن ها از وی نفرت داشتند سپرد 



میرزا سلمان آخرین صدراعظم شاه اسماعیل دوم بود که به خاطر انتخاب وی در مقام صدراعظم خود شاه اسماعیل دوم از طرف ترکمن ها به قتل رسید. میرزا سلمان و خیرالنساء بیگم تعداد زیاد از رهبران ترکمن را به قتل رساندند و بسیاری از قبایل ترکمن را تبعید نمودند. چند سال بعد ، ترکمن ها به قصر شاهی هجوم آوردند و خیرالنساء بیگم و مادرش را به دار زدند . شاه محمد خدا بنده پس از یک تجاوز بزرگ اوزبیک ها به خراسان از قدرت برکنار گردید. مرشدخان ، رهبر قبیله ی " استاجلو" ، بر قزوین هجوم آورد و در سال 1587 شاه عباس را به عنوان پادشاه ایران اعلام کرد.   
شاه عباس پسر دوم شاه محمد خدابنده و خیرالنساء بیگم بود . شاه عباس در هرات به دنیا آمده بود و رسم آن زمان حکم می کرد که حد اقل یک فرزند پادشاه در خراسان زنده گی کند . شاهزاده عباس از طرف والی بزرگ هرات علی قلی خان شاملو سرپرستی می شد . علی قلی خان شاملو به نام حاجی علی قزلباش مازندرانی نیز شهرت داشت و یک قزلباش تاجیک از مازندران بود که خیلی ازقبایل ترکمن در امپراطوری صفوی از وی نفرت داشتند . به خاطر علی قلی خان شاملو بود که شاه عباس به جای تورک ها  خوشبین تاجیک ها شده بود. هنگامی که اوزبیک ها شهرهرات را اشغال نمودند و مردمش را قتل عام کردند ،علی قلی خان شاملو را نیز به قتل رساندند.    
شاه عباس به نوبه خود مرشدخان راکشت به خاطر آنکه هیچ کاری برای حفظ جان علی قلی خان شاملو نکرده بود. شاه عباس تمام امور دیوان و ارتش را به اشرافیت تاجیک ( پارسیان ) سپرد و یک تاجیک قزلباش را به حیث سپهسالار خود انتخاب نمود. دلیل عمده ی به حاشیه راندن و ضعیف ساختن ترکمن ها از جانب شاه عباس کشمکش های بود که میان ترکمن ها و تاجیک ها قبل از به قدرت رسیدن او وجود داشت. افزون بر آن ، به خاطر آنکه مناطق از دست رفته در خراسان و کردستان را دو باره بدست بیاورد شاه عباس به ارتش متحد نیاز داشت تا بتواند تورک های عثمانی و اوزبیک ها را شکست دهد.    



دلیل دیگر این بود که قبایل تورکمن های قزلباش به جای آنکه به شاه صفوی وفادار باشند  به خان قبیله ی خود وفادار بودند. چون تاجیک ها به صورت قبیلوی زنده گی نمی کردند و به شاه وفادار بودند ، شاه آنان را در دربار خویش نگهداشت. در حقیقت این کار باعث موفقیت و پیروزی شد . نه تنها اینکه شاه عباس قدرت و نفوذ قزلباش های تاجیک را در دربار و ارتش خود افزایش داد ، بلکه او همچنان یک نیروی نظامی دیگری به نام "ارتش غلمان" به وجود آورد که از ارمنی ها و جورجیایی ها تشکیل شده بود . در میان نخبه گان تاجیک در اصفهان یک گفته بسیار ورد زبان ها بود که تورکمن ها تنها یک شمشیر در دست دارند ، در حالیکه تاجیکان در دست راست خود قلم دارند و در دست چپ خویش شمشیر . این گفته بدان مفهوم بود که تاجیکان هم اموردیوان را در دست دارند و هم امور لشکر و ارتش را . تورکمن ها تلاش کردند که شاه عباس را به قتل رسانند و پسرش محمد خدابنده را که متحد قبیله ی افشار بود به تخت شاهی نشانند. اما شاه عباس از این دسیسه آگاهی یافت و پسرخود را جزا داد و کور ساخت . رقابت های تورک ها و تاجیکان قزلباش در دوران شاه عباس خاتمه نیافت بلکه همچنان ادامه یافت و سرانجام باعث پارچه شدن و درهم شکسته شدن امپراتوری صفوی گردید.
واپسین فرمانروای عمده ی صفوی ، شاه حسین بود . او نخستین پسر شاه سلیمان و یک شخص سهل انگار و راحت طلب بود . او بخش زیاد قدرت اجرایی دولت را به دست یک ملای شیعه سپرد که محمد باقر مجلسی نام داشت . مجلسی ، مذهب شیعه را در امپراتوری صفوی احیا کرد و یک دروان تعصب و افراط گرایی مذهبی را حاکم ساخت که در آن اقلیت های مذهبی به ویژه زرتشتی ها تحت فشار قرار گرفتند و مجبور به قبول اسلام شیعه گردیدند. 



شورش های پیهم کردهای سنی مذهب باعث آن شد که امپراتوری ترکیه عثمانی کردستان را شامل قلمرو خود سازد. وقتیکه کردستان تحت تسلط ترکیه ی عثمانی درآمد ، بسیاری از قزلباش های کرد به طرف خراسان مهاجرت کردند. در امور دفتر و دیوان و همچنان در دربار صفوی تاجیکان نقش برتر داشتند. وزیران تاجیک مانند میرزا محمد طاهر و شاه خان زنگنه و خلیفه سلطان ، همگی شان ، قبایل تورکمن را از دستگاه دولت دور نگهداشتند. اما با این هم ، هنگامی که شاه حسین سرنگون شد اکثریت این دیوانسالاران تاجیک یا از اصفهان فرار کردند و یا به دست افغان ها کشته شدند. پس از سقوط امپراتوری صفوی ، جنگ داخلی میان جناح های مختلف ، به ویژه میان تورک ها و تاجیک ها ، ایران را ویران ساخت و این جنگ داخلی تا زمانی دوام داشت که نادرقلی خان افشار  تجاوزگران افغان را بیرون راند و اکثر بخش های ایران را دو باره متحد ساخت 



   
نادرشاه که خودش یک یتیم بود ، توسط قبیله ی افشار تربیت شده بود و قبیله افشار در زمان حاکمیت نادر در ایران به یک نیروی بسیار مقتدر تبدیل شد. در چنان وضع ، قبیله ی افشار این امکان را یافت که از قزلباش ها ی تاجیک انتقام خویش را بگیرد . در زمان فرمانروایی نادرشاه ، اکثر خانواده های قزلباش های تاجیک به خراسان و به ویژه به مناطق کابل و قندهار تبعید شدند. 

نادر شاه در کتاب تاریخ اش که توسط یکی از میرزا های دربار او نگارش یافته بود ، بیان داشته است که آن خانواده های قزلباش های تاجیک به دلایل زیرین تبعید شدند: به خاطر آنکه آن ها از مرکز دور نگهداشته شوند و از نفوذ آنان در دفتر و دیوان کاسته گردد و به آنها گفته شد که مرزهای شرقی خراسان را در کابل و قندهار پاسبانی کنند. خانواده های بزرگ قزلباش که تبعید شده بودند عبارت بودند از شیرازی ها ، سمنانی ها ، خافی ها، طبری ها ، کرد ها ، جوانشیرها ، یزدی ها و خیلی های دیگر. در این میان دو خانواده ی که بیشتر از دیگران مورد نفرت واقع گشتند ، یکی تات های جوانشیر از منطقه کنونی آذربایجان  بود و دیگری سپاه منصورها که یک گروه جنگجویان کردی از منطقه ی کرکوک بودند و تحت فرمان " سیاه منصور" ، یک فرمانده مشهور کرد ، قرار داشتند.   

در منطقه ی کرکوک یک گروهی از مردمان کرد زبان زنده گی می کنند که هنوز هم خود را به نام سپاه منصورها یاد می نمایند. برای آنکه قزلباش های تاجیک تبعید شده را در کابل و قندهار تحت مراقبت قرار دهند ، نادرشاه برای گروهی از مردمان قبیله ی افشار در کابل و قندهار محل سکونت مهیا ساخت ( این افشاری های که در قندهار مسکن داده شده بودند پس از کشته شدن نادرافشار به ایران بازگشتانده شدند ) . 


اکثر خانواده ی بزرگ بیات و یک گروه کوچک از کوچارلو که تحت رهبری حاجی یوسف قرار داشتند نیز به خراسان شرقی تبعید شدند ، چون کشمکش ها و جنگ ها در میان قبایل افشار ، بیات و قاجار وجود داشت. نادرشاه در سال 1747 توسط جنرال هایش در جریان یک یورش نظامی  در خراسان وقتی که مردمان کردی یک محل در شمال مشهد علیه شاه قیام کردند ، به قتل رسید . پس از به قتل رسیدن نادرشاه افشار هرج و مرج ایران را به چندین بخش از هم پاشیده ساخت . 

احمد خان ابدالی همراه با تعداد زیاد تاجیک های قزلباش دیوانسالار به قندهار گریختند و احمد خان را به عنوان امیر خراسان اعلام کردند. در غرب ایران ( ایران امروزی ) قزلباش ها برای گرفتن قدرت جنگیدند. در زمان نادرشاه افشار خانواده ی بزرگ زند که از تاجیک های قزلباش لرستان بودند ، به خراسان شرقی تبعید شدند، اما بعد از به قتل رسیدن نادرشاه افشار ، خانواده ی بزرگ زند تحت رهبری کریم خان دو باره به پارس رفتند و خود را به صفت فرمانروایان ایران زمین اعلام کردند. کریم خان برای اینکه حاکمیت خویش را در سراسر ایران مشروعیت ببخشد درظاهر اسماعیل سوم صفوی را به حیث پادشاه اعلام کرد اما در واقع تمام قدرت در دست خودش قرار داشت . 



سلسله ی زند هنگامی به پایان رسید که یک جبهه متحد از قزلباش های تورکمن تحت رهبری قبیله قاجار بر بخش بزرگ از ایران غربی هجوم آوردند و آغا محمد خان را در سال 1794 به حیث پادشاه ایران اعلام نمودند. در عین زمان ، احمد شاه درانی اکثر قسمت های خراسان را تحت حاکمیت خویش در آورده بود و همان خانواده های بزرگ قزلباش های تاجیک که در زمان نادرشاه افشار به قندهار و کابل تبعید شده بودند در دربار احمدشاه درانی بیشترین نفوذ را داشتند. یک دسته نظامی  از همین قزلباش های غیر تورک ایجاد شد تا نگهبانی شخص احمدشاه ابدالی را به عهده داشته باشند.   

هنگامی که تیمورشاه درانی پسر احمد شاه ، پایتخت را از قندهار به کابل انتقال داد ، بسیاری از خانواده های بزرگ قزلباش نیز به کابل نقل مکان داده شدند. خانواده های بزرگ تاجیک های قزلباش که توسط سردار مراد خان پوپلزایی قلندرزی  به کابل آورده شدند عبارت بودند از سمنانی ها ، خافی ها ، کرمانی ها ، شیرازی ها و جلایر ها . محل سکونت این خانواده های بزرگ در منطقه دروازه لاهوری کابل تعیین شد که به نام مراد خانی یاد گردید. همچنان یک محل دیگری که قزلباش های تاجیک در آن مسکن گزین شدند منطقه چنداول بود. اکثر مردمان قزلباش کابل در همین منطقه زنده گی میکردند و پس از دروان تیمورشاه از آنجا به نقاط دیگر کابل و مناطق شمال افغانستان هم مسکن گزین شدند . در قرن نوزده هم چنداول و مرادخانی مرکز سواد و دانش و دفتر و دیوان در افغانستان بود و قزلباش ها تا زمان حکمروایی عبدالرحمن خان در ارتش هم فعال بودند. به قرار گفته ی "لیدی فلورنتایا سیل " و "ونسنت اییر" مردم چنداول و مرادخانی و دیگر محله های کابل همه پارسیان ( تاجیک ها ) بودند و به زبان پارسی سخن می گفتند . به قرار گفته ی " سرمونت استوارت الفنستن" و دیگر تاریخ نگاران ،مردمی که در دو محله ی سکونت افشاری ها در قسمت بیرون از شهرکابل زنده گی داشتند به یک لهجه ی خاص تورکی گپ می زدند که تاثیرات زبان پارسی در آن دیده می شد. تا قرن بیستم هم افشاری ها با همان لهجه تورکی  صحبت می کردند . این یکی از نشانه های است که تفاوت میان دو گروه قزلباش ها را در قرن نوزده هم به نمایش می گذارد. 

قزلباش های تاجیک پارسی زبان بودند و قزلباش های تورکمن به زبان تورکی صحبت می کردند. اما افشاری ها در مقایسه با خانواده های بزرگ قزلباش های تاجیک ، یک اقلیت کوچک بودند. هر دو محله ی افشاری ها خیلی کوچک بودند و تمام فامیل های افشاری در قرن نوزده هم در کابل بیشتر ازیکصد و شصت فامیل نبودند.  بر اساس گفته ی " کریستین نویله " مرادخانی در حدود دو هزار و چنداول در حدود سه هزار فامیل قزلباش های تاجیک داشت (که یک تعداد بسیار کم قزلباش تورک هم در میان شان بودند) که خانواده ی بزرگ جوانشیر در صدر شان قرار داشت. تفاوت دیگر در میان قزلباش های تاجیک و قزلباش های تورک در افغانستان   ، روابط و مناسبات خانواده گی و قبیله یی بود. قزلباش های تورک خود را به قبیله خویش وابسته می دانستند ، درحالیکه قزلباش های تاجیک ( پارسیان و کرد ها ) خود را به زادگاه اصلی و یا خانواده ی خود نسبت می دادند. 

این هم نشانه ی آشکاری از تفاوت  ریشه های نیاکانی میان دو گروه قزلباش بوده است .در فرجام و نتیجه گیری ،  این پژوهش به روشنی نشان می دهد و با اسناد تاریخی و دلایل منطقی اثبات می کند که اتحادیه قزلباش یک گروه تک قومی نبود که تنها از قبایل تورک تشکیل شده باشد ، بلکه اتحادیه ی بود از  قبایل و  اقوام مختلف که در ایران زنده گی می کردند که دو طایفه ی تورک و تاجیک در آن اتحادیه اکثریت را تشکیل می دادند. رقابت ها و کشمکش ها میان این دو جناح قومی نقش بزرگی را در اضمحلال ایران بزرگ  ایفا نمود و باعث درهم شکستن بسیاری از امپراتوری های شدند که در آن سرزمین ها فرمانروایی داشتند. آنانی که این حقایق را به بهانه های گوناگون انکار می کنند ، هیچ پیوندی با تاریخنگاری علمی ندارند و سخنان شان پایه و اساس استوار ندارد .   

برگفته از:

PAN IRANIST


منابع:
Abisaab, Rula Jurdi. Converting Persia: Religion and Power in the Safavid Empire . I. B. Tauris, 2004.
Bagley, F. R. C. The Last Great Muslim Empires. BRILL, 1997.
Blake, Stephen P. Half the world: the social architecture of Safavid Isfahan, 1590-1722. Mazda Pub, 1999.
Conan, Michel and Dumbarton Oaks. Middle East garden traditions: unity and diversity : questions, methods and resources in a multicultural perspective. Dumbarton Oaks, 2007.
Dupree, Nancy Hatch. Kabul City. Afghanistan Council of the Asia Society, 1975.
Eyre, Vincent. The Military Operations at Cabul. London: Murray, n.d.
Holt, P. M., et al. The Cambridge history of Islam. Vol. 1. Cambridge University Press, 1977.
Izady, Mehrdad R. The Kurds: a concise handbook. Taylor & Francis, 1992.
Malcolm, Sir John. The history of Persia, from the most early period to the present time: containing an account of the religion, government, usages, and character of the inhabitants of that kingdom. J. Murray, 1829.
Matthee, Rudolph P. The pursuit of pleasure: drugs and stimulants in Iranian history, 1500-1900. Princeton University Press, 2005.
Meri, Josef W. Medieval Islamic Civilization. Vol. 2. Routledge, 2006.
Minorsky, V. Tadhkirat al-muluk. London, 1943.
Newman, Andrew J. Safavid Iran: rebirth of a Persian empire. I.B.Tauris, 2006.
Noelle, Christine. State and tribe in nineteenth-century Afghanistan: the reign of Amir Dost Muhammad Khan (1826-1863). Routledge, 1997.
Sale, Lady. A Journal of the Disasters in Afghanistan 1841-42. London: Murray, 1843.
Savory, Roger M. Islamic Studies: Journal of the Central Institute of Islamic Research. Karachi, 1964.
—. The consolidation of Safawid power in Persia. 1965.
Savory, Roger. Studies on the history of afawid Iran. Variorum Reprints, 1987.
Sicker, Martin. The Islamic world in decline: from the Treaty of Karlowitz to the disintegration of the Ottoman Empire. Greenwood Publishing Group, 2001.
Singh, Nagendra Kr and Abdul Mabud Khan. Encyclopaedia of the world Muslims: tribes, castes and communities. Vol. 3. Global Vision Pub. House, 2001.
Tapper, Richard. Frontier nomads of Iran: a political and social history of the Shahsevan. Cambridge University Press, 1997.






 






نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بس که این ملت خر است

مملکت در دست مشتی خائن غارتگر است بس که این ملت خر است حال روشنفکر بیچاره ز بد هم بد تر است بس که این ملت خر است مغزها له شد به زیر سم ملایان قم وای در عصر اتم صحبت عمامه و تسبیح و ریش و منبر است بس که این ملت خر است هر که حرفی زد ز آزادی دهانش دوختند جان ما را سوختند حرف حق این روز ها گویی گناه منکر است بس که این ملت خر است مملکت افسوس برگشته به صد ها سال پیش حرف عمامه است و ریش گوز من بر ریش هر چه شیخ در هر کشور است بس که این ملت خر است خاک شهر قم گمان داری بشر می پرورد تخم خر میپرورد زانکه هر سو شیخکی بر منبری در عرعر است بس که این ملت خر است ما که می دانیم حال شیخ ها در حجره ها وای بر احوال ما کز تف هم درسها ماتحتشان دائم تر است بس که این ملت خر است شیخ ریقویی که دائم بود دنبال لوات در پی فور و بساط با فلان پاره اش امروز یک شیر نر است بس که این ملت خر است وانکه خیک گنده اش پر بود دائم از عرق چونکه برگشته ورق پیش چشم ملت اکنون بهتر از پیغمبر است بس که این ملت خر است معده هر شیخ چون پ

اسناد شرارت و آدم فروشی محسن مخملباف

" محسن مخملباف " که در سال ۱۳۵۳ به همراه دو نفر دیگر، اقدام به  یورش تروریستی  با چاقو به پاسبان خیابان ایران (مرحوم شامبیاتی) می کنند، در درگیری با وی مجروح و دستگیر می شود. اینک مستندات پرونده ی مخملباف را به نقل از گزارش ساواک و نیز گزارش روزنامه ی اطلاعات در اختیار همگان می گزاریم. همچنین گواهی نزدیکان و قربانیان وی مبنی بر همکاریش با آدمخوار رژیم لاجوردی (فرنشین وقت زندان اوین)، در دستگیری و پرونده سازی برای مخالفان جمهوری اسلامی را نیز مورد بررسی قرار می دهیم. گزارش ساواک از دستگیری محسن مخملباف سازمان اطلاعات و امنيت كشور س. ا. و. ا. ک خيلی محرمانه گزارش بازجویی مشخصات متهم "محسن" فرزند "حسين"، شهرت مخملباف، شماره ی شناسنامه ۶۱۴۴۸ تهران، متولد ۱۳۳۶ تهران، شغل كارگر بازار (پسته ‌فروشی) مغازه ی لطفعليان، سرای پايدار، محل سكونت: تهران خيابان صفاری، كوچه ی يخچال، نبش كوچه، بالای لبنياتی، منزل اجاره‌ ای، مجرد، ميزان تحصيلات سوم متوسطه، دين اسلام، مذهب شيعه اثنا عشری، تابعيت دولت شاهنشاهي ايران، فاقد سابقه ی اتهامی و كيفری از نظر ضد امنيتی م

رونمایی از کس کش اعظم و وروره جادوی پاسدار قالیباف

چندی است که ویدیو کلیپ هایی از فردی منتشر می شود که دقیقن حرف دل رنج دیدگان و مردم ستم دیده ی ایران را می زند. او نقابی بر چهره زده است تا ماهیت درنده ی گرگش را پنهان سازد. "سید محید حسینی" از توله حرامزادگان الله پرست تازی باقی مانده از یورش الله پرستان عرب نخستین به کشورمان می باشد که هم اکنون با داغ اسلام اهریمنی بر دل و پیشانی دعاگوی خویش، سالیان سال است که مشاور مطبوعاتی و رسانه ای پاسدار "قالیباف" در شهرداری رژیم در تهران می باشد. فردی که سیل ارقام نجومی رد و بدل شده ی شهرداری و بده بستان ها و البته رانت خواری شخصی خودش از این موهبت سفره ی نکبت جمهوری اسلامی را دیده و هم از آن خوان پربرکت خمینی حرامزاده، بسیار نوشیده و چشیده. وی در یکی از ویدیو کلیپ هایی که از وی منتشر شده است، با حساب بر روی ساده لوحی مخاطبان خود در سیستان و بلوچستان، از احساسات انسانی آنها سو استفاده کرده و خود را در حالی هم آوا و همراه آنان و شریک درد و رنج و فقرشان جا می زند که تو گویی وی در همه ی این چهل سال عمر نکبتی که از ولایت فقیه گرفته، نه تنها روحش هم از فقر دهشتناک و فاحش د