رد شدن به محتوای اصلی

فرهی مستثنا در میان تازیان؛ ابن خلدون ...

پیش درآمد کتاب ابن‌خلدون در ستایش دانش ایرانیان
این پیکره بخشی از پیشدرآمد کتاب عبر ابن خلدون اندیشمند تونسی عرب زبان و اندلسی تبار است...و ابن خلدون اندیشمندی بسیار برجسته و مطرح در حوزه اندیشه...در سال ۷٢۳ در تونس چشم به جهان گشود و بسیاری او را بنیاد گردانش تاریخ و علم تاریخ و نگرش فلسفی به ان می دانند که بیشتر در حوزه فراز و فرودجوامع نخستین کسی است که قلم زده است..بسیاری او را بنیاد گردانش جامعه شناسی نیز می نامند..۴۰٠ سال پیش از اگوست کنت فرانسوی.... آن را علم العمران نام نهاد و بارها با تکیه بر مستندات ،بر چیرگی فرهنگ و تعقل ایرانیان تاکید نموده است...


بی دلیل نبود که میشل عفلق موسس حزب پانعربیستی فاشیستی بعث و نیز وزیر فرهنگ صدام معتقد بودند که بایستی او را نبش قبر نمود و آثارش را که آکنده از تمجید فرهنگ ایرانی است سوزاند!!!!!!.و مقدمه بی شک کتابی است معتبر در دنیای اندیشه. زمان خود..اثری که هرگز پیش از زمانش نظیری نداشته است.حتی بسیار معتبر تر از کتاب اصلی ابن خلدون که عبر و المبتدا و خبر.....نام دارد و چه زیبا محمد پروین گنابادی این کتاب را به پارسی ترجمه نموده است. ابن خلدون در مقدمه کتاب عبر به چرایی فراز و فرود تمدنها اشاره می کند و بار ها دلایل هژمونی فرهنگی و علمی ایرانیان را بر دیگر مدنیت ها و جوامع قدیم یاد اور می شود..او با نام بردن از ده ها اندیشمند ایرانی نقش بی گفتگوی ایرانیان را در بنیاد فرهنگ جهانی مورد بحث قرار می دهد یکی از برجسته ترین ارجمندی های کتاب مقدمه بیان نام دقیق مکان جغرافیایی چون خلیج فارس است ..بی دلیل نیست که پانعربیسم از کتاب ابن خلدون واهمه دارد.


ابن خلدون در کتاب مقدمه اش درباره دانش ایرانی این گونه نوشته است:
اگر بپذيريم كه دانش پارسيان در زمان اسكندر به يونان راه يافت، كه چنين بوده است و البته پيشينه‌ اين كار به زماني پيش از اسكندر نيز مي‌رسد، بايد آن دانش يوناني كه نويسندگان عرب و غرب آن را خاستگاه اصلي دانش عرب مي‌دانند، در واقع تا اندازه‌ي زيادي ايراني بدانيم و بپذيريم كه دانش ايراني هيچگاه از بين نرفته است.


ابن‌خلدون در مورد جايگاه دانش در ايران پيش از اسلام نوشته است:
"جايگاه علوم عقلي در نزد پارسيان بسيار والا بود و حيطه‌هاي آن‌ها بسيار گسترده بوده است. چرا كه داراي حكومت‌هاي پايدار و با شكوه بودند. گويند پس از كشته شدن داريوش به دست اسكندر و چيره شدن اسكندر به سرزمين كيليكيه و دست يافتن به كتاب‌ها و علوم بي‌شمار پارسيان، اين دانش‌ها از پارسيان به يونانيان رسيد. هنگامي كه سرزمين پارس فتح شد و در آن كتاب‌هاي فراواني يافتند، سعد ابن ابي وقاص به عمر ابن خطاب نوشت و از او درباره‌ كتاب‌ها و انتقال آن‌ها به مسلمانان كسب اجازه كرد. عمر در پاسخ به او نوشت كه تا كتاب‌ها را به آب ريزد با اين استدلال كه اگر هدايتي در اين كتاب‌ها باشد خداوند ما را به بيش از آن‌ها هدايت كرده است و اگر در آن‌ها گمراهي باشد، خداوند ما را از آن‌ها حفظ كرده است. به اين ترتيب، كتاب‌ها را در آب ريخته يا آتش زدند و دانش پارسيان از دست ما رفت."


نويسندگان بسياري با استناد به نوشته‌ي ابن‌خلدون و تاريخ‌نگاران ديگر كوشيده‌اند سهم ايرانيان را در دانش بشري و نقش آنان را در وارد كردن دانش به جامعه اسلامي كم‌رنگ جلوه دهند. اين دسته از نويسندگان به اشاره به اين سخنان ابن‌خلدون و توجه نكردن به نوشته‌هاي صاحب‌نظران ديگر چنين نتيجه مي‌گيرند كه مسلمانان دانش خود را به طور مستقيم از يونانيان به دست آوردند. 


حال آن‌كه بر چنين ادعايي ايراد جدي وارد است:
(۱ اگر بپذيريم كتاب سوزي بسيار گسترده‌ي عرب‌هاي مهاجم، آن هم به فرمان خليفه‌ي مسلمين، باعث نابودي كامل دانش ايرانيان شد، به جاي سخن از شكوه تمدن عرب‌ها و پيش‌تازي آنان در دانش و فناوري، كه در كتاب‌هاي گوناگون چه از نويسندگان عرب و چه نويسندگان غربي از آن ياد شده است، بايد از دانش‌ستيزي و وحشيگري و ويرانگري مغول‌وار آن‌ها سخن بگوييم. با اين تفاوت كه مغول‌ها براي كتاب‌سوزي خود استدلال محكمي نداشتند و عرب‌ها با استدلال ديني به آن پرداختند. حال آن‌كه، چنان حجمي از كتاب‌سوزي، به نحوي كه هيچ اثري از ايران باستان نماند، دور از ذهن مي‌رسد. چرا كه با وجود كتاب‌سوزي‌هاي بي‌شمار مغول‌ها، آثار بسياري از دوران تمدن اسلامي بر جاي مانده است.


(٢ شكوفايي دانشگاه گندي‌شاپور تا زمان منصور عباسي و مدت‌ها پس از آن، به نحوي كه منصور براي درمان بيمار خود به پزشكان آن‌جا روي آورد، نشان‌دهنده‌ي آن است كه حتي با پذيرفتن نظريه‌ي آتش‌سوزي كتاب، دست‌كم بخشي از دانش پارس‌ها نگهداري شد و حتي آنان با ترجمه‌ي كتاب‌هاي خود به زبان عربي در نگهداري آن كوشش فراوان كردند، چنان‌كه چيره‌ترين مترجمان كتاب به زبان عربي در اصل ايراني بودند كه ابن‌مقفع و خاندان بختيشوع از شناخته‌شده‌ترين آن‌ها هستند. مترجمان ديگري مانند حنين‌بن‌اسحاق نيز شاگرد ايرانيان بودند.. از اين رو، برخي از دانش‌هاي دوران باستان را بايد در كتاب‌هاي عربي آغاز نهضت ترجمه جست و جو كرد.


(۳ اگر بپذيريم كه دانش پارسيان در زمان اسكندر به يونان راه يافت، كه چنين بوده است و البته پيشينه‌ي اين كار به زماني پيش از اسكندر نيز مي‌رسد، بايد آن دانش يوناني كه نويسندگان عرب و غرب آن را خاستگاه اصلي دانش عرب مي‌دانند، در واقع تا اندازه‌ي زيادي ايراني بدانيم و بپذيريم كه دانش ايراني هيچ‌گاه از بين نرفته است. (۴ ابن‌خلدون در جاي ديگري از مقدمه‌ي خود مي‌گويد: "جاي شگفتي است كه در جامعه‌ي اسلامي، چه در علوم شرعي و چه در علوم عقلي، اغلب پيشوايان علم ايراني بودند. جز در مواردي نادر و اندك و چنانچه برخي از آنان منسوب به عرب بودند، زبانشان فارسي و محيط تربيتشان ايراني بود." بي‌گمان آن ايرانيان از نوادگان همان ايرانيان دانش‌پرور دوران باستان بودند.


 در بررسي آثار برخي از آنان، مانند بيروني، مي‌بينيم كه به ايران باستان نيز اشاره‌هايي دارند.ابن‌خلدون در بيان اين كه چرا پيشگامان علوم در جهان اسلام همگي ايراني بودند به ديرپايي شهرنشيني و تمدن در ايران اشاره مي‌كند و مي‌گويد:" در صنايع(فنون) شهرنشينان ممارست مي‌كنند و عرب از همه مردم دورتر از صنايع مي‌باشد. علوم هم از آيين‌هاي شهريان به شمار مي‌رفت و عرب هم از آن‌ها و بازار رايج آن‌ها دور بود و در آن عهد مردم شهري عبارت بودند از عجمان(ايرانيان) يا كساني مشابه و نظاير آنان بودند از قبيل موالي و اهالي شهرهاي بزرگي كه در آن روزگار در تمدن و كيفيات آن مانند صنايع و پيشه‌ها از ايرانيان تبعيت مي‌كردند. چه ايرانيان به سبب تمدن راسخي كه از آغاز تشكيل دولت فارس داشته‌اند بر اين امور استوارتر و تواناتر بودند.


"سپس، ابن‌خلدون در اشاره‌هايي كه به شاخه‌هاي علوم دارد، جابه‌جا از ايرانيان يا شاگردان آن‌ها نام مي‌برد كه آن علم را بنيان‌گذاري كردند يا به پيش بردند. در نحو از بنيان‌گذار آن، سيبويه نام مي‌برد و از پيروان و شاگردان او كه همه از نژاد ايراني بودند. به نظر او بيش‌تر دانندگان حديث و همه‌ي عالمان تفسير، فقه و كلام ايراني بودند و به بيان او:" جز ايرانيان كسي به حفظ و تدوين علم قيام نكرد و از اين رو، مصداق گفتار پيامبر(ص) پديد آمد كه فرمود: اگر دانش بر گردن آسمان درآويزد، قومي از مردم فارس به آن دست مي‌يابند."


ابن‌خلدون در نگاه انديشمندان
با ملاحظه همه جوانبه‌اي كه ابن‌خلدون در مقدمه رعايت كرده است، مي‌توان ادعا كرد كه اين اثر در زمينه‌ي تاريخ‌شناسي در دنياي اسلامي يك نوآوري‌ بي‌مانند و پديد آورنده آن در ميان تاريخ‌نگاران مسلمان يك استثنا و در زمينه‌ي فكر تاريخي در ميان تاريخ‌نگاران پيش از خود بي‌مانند است. با وجود اين، انديشه و روش نبوغ‌آميز ابن‌خلدون نه تنها در زمان خود بلكه تا سده‌ها به صورتي شايسته مورد ارزيابي و نقد و داوري قرار نگرفت و چون تخمي درشوره زار، بي حاصل ماند تا اين كه بخش هايي از مقدمه او در سال ۱۸٠۶ ميلادي به وسيله سيلوستر دوساسي به زبان فرانسه ترجمه شد و در همان ايام نيز هامر پورگشتال، تاريخ‌شناس اتريشي، ابن‌خلدون را مونتسكيوي جهان عرب ناميد. از آن زمان بود كه دانشمندان اروپا از نبوغ اين متفكر بزرگ در شگفت شدند و بر پيشي‌گرفتن او بر دانشمندان اروپايي در طرح موضوع‌هايي چون جامعه‌شناسي، فلسفه‌ي تاريخ و اقتصاد سياسي اذعان كردند.


مقدمه‌ي ابن‌خلدون چنان انقلابي در افكار دانشمندان قرن نوزدهم ايجاد كرد كه به اين باور راسخ شدند كه اين تاريخ‌شناس تونسي مسلمان چهار سده پيش از ويكوي ايتاليايي تاريخ را علم دانسته وقبل از مونتسكيو درباره علت انحطاط تمدن‌ها سخن گفته است. اشميت دانشمند امريكايي گفته است كه: "ابن‌خلدون در دانش جامعه شناسي به مقامي نائل آمده است كه حتي آگوست كنت در نيمه دوم قرن نوزدهم بدان نرسيده است." آرنولد توين‌بي، مورخ معاصر آمريكايي، نيز مي‌گويد :" مقدمه‌ي حاوي درك و ابداع فلسفه‌اي براي تاريخ است كه درنوع خود و در همه‌ي روزگاران از بزرگ‌ترين كارهاي فكري بشر است."در واقع جهان اسلام هم از راه اروپا با ابن‌خلدون آشنايي دوباره يافت.


 ابن‌خلدون امروز در فرهنگ جهاني جايگاه شايسته اي دارد. او نه تنها نسبت به زمان خود استثنايي جلوه مي‌كند، كه با انسان‌هاي متفكر زمان ما نيز سخنان بسيار دارد؛ نه از آن رو كه بتوان نظرهاي او را در مورد جامعه‌ معاصر به كار برد، بلكه از آن جهت كه تحليل‌هاي او براي فهم زمينه‌هاي تاريخي جامعه بسيار سودمند است. او تفكر تاريخي را به مرحله اي نو رسانيد و تاريخ نويسي را از صورت رويداد‌نويسي پيشين به شكل نوين علمي و قابل تعقل درآورد. با سپاس از اقای سیروس غفاریان که نوشتار تحلیلی و پر ارجشان را در گروه قرار دادم...

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بس که این ملت خر است

مملکت در دست مشتی خائن غارتگر است بس که این ملت خر است حال روشنفکر بیچاره ز بد هم بد تر است بس که این ملت خر است مغزها له شد به زیر سم ملایان قم وای در عصر اتم صحبت عمامه و تسبیح و ریش و منبر است بس که این ملت خر است هر که حرفی زد ز آزادی دهانش دوختند جان ما را سوختند حرف حق این روز ها گویی گناه منکر است بس که این ملت خر است مملکت افسوس برگشته به صد ها سال پیش حرف عمامه است و ریش گوز من بر ریش هر چه شیخ در هر کشور است بس که این ملت خر است خاک شهر قم گمان داری بشر می پرورد تخم خر میپرورد زانکه هر سو شیخکی بر منبری در عرعر است بس که این ملت خر است ما که می دانیم حال شیخ ها در حجره ها وای بر احوال ما کز تف هم درسها ماتحتشان دائم تر است بس که این ملت خر است شیخ ریقویی که دائم بود دنبال لوات در پی فور و بساط با فلان پاره اش امروز یک شیر نر است بس که این ملت خر است وانکه خیک گنده اش پر بود دائم از عرق چونکه برگشته ورق پیش چشم ملت اکنون بهتر از پیغمبر است بس که این ملت خر است معده هر شیخ چون پ

اسناد شرارت و آدم فروشی محسن مخملباف

" محسن مخملباف " که در سال ۱۳۵۳ به همراه دو نفر دیگر، اقدام به  یورش تروریستی  با چاقو به پاسبان خیابان ایران (مرحوم شامبیاتی) می کنند، در درگیری با وی مجروح و دستگیر می شود. اینک مستندات پرونده ی مخملباف را به نقل از گزارش ساواک و نیز گزارش روزنامه ی اطلاعات در اختیار همگان می گزاریم. همچنین گواهی نزدیکان و قربانیان وی مبنی بر همکاریش با آدمخوار رژیم لاجوردی (فرنشین وقت زندان اوین)، در دستگیری و پرونده سازی برای مخالفان جمهوری اسلامی را نیز مورد بررسی قرار می دهیم. گزارش ساواک از دستگیری محسن مخملباف سازمان اطلاعات و امنيت كشور س. ا. و. ا. ک خيلی محرمانه گزارش بازجویی مشخصات متهم "محسن" فرزند "حسين"، شهرت مخملباف، شماره ی شناسنامه ۶۱۴۴۸ تهران، متولد ۱۳۳۶ تهران، شغل كارگر بازار (پسته ‌فروشی) مغازه ی لطفعليان، سرای پايدار، محل سكونت: تهران خيابان صفاری، كوچه ی يخچال، نبش كوچه، بالای لبنياتی، منزل اجاره‌ ای، مجرد، ميزان تحصيلات سوم متوسطه، دين اسلام، مذهب شيعه اثنا عشری، تابعيت دولت شاهنشاهي ايران، فاقد سابقه ی اتهامی و كيفری از نظر ضد امنيتی م

رونمایی از کس کش اعظم و وروره جادوی پاسدار قالیباف

چندی است که ویدیو کلیپ هایی از فردی منتشر می شود که دقیقن حرف دل رنج دیدگان و مردم ستم دیده ی ایران را می زند. او نقابی بر چهره زده است تا ماهیت درنده ی گرگش را پنهان سازد. "سید محید حسینی" از توله حرامزادگان الله پرست تازی باقی مانده از یورش الله پرستان عرب نخستین به کشورمان می باشد که هم اکنون با داغ اسلام اهریمنی بر دل و پیشانی دعاگوی خویش، سالیان سال است که مشاور مطبوعاتی و رسانه ای پاسدار "قالیباف" در شهرداری رژیم در تهران می باشد. فردی که سیل ارقام نجومی رد و بدل شده ی شهرداری و بده بستان ها و البته رانت خواری شخصی خودش از این موهبت سفره ی نکبت جمهوری اسلامی را دیده و هم از آن خوان پربرکت خمینی حرامزاده، بسیار نوشیده و چشیده. وی در یکی از ویدیو کلیپ هایی که از وی منتشر شده است، با حساب بر روی ساده لوحی مخاطبان خود در سیستان و بلوچستان، از احساسات انسانی آنها سو استفاده کرده و خود را در حالی هم آوا و همراه آنان و شریک درد و رنج و فقرشان جا می زند که تو گویی وی در همه ی این چهل سال عمر نکبتی که از ولایت فقیه گرفته، نه تنها روحش هم از فقر دهشتناک و فاحش د