رد شدن به محتوای اصلی

ال اسلام مفت خور



آیا ال اسلام برای ایران دانش به ارمغان آورد؟
بر پايه سندهاى تاريخى بسیاری از دانشمندانی که در درازای تاریخ فخر وسربلندی دوران زرین و طلایی اسلام بشمار آمده اند در زمان خود زندیق و کافر نامیده میشدند!


نه تنها برخی از فرزانگان و اندیشمندانی که در دوره شکوفایی دانش پس از اسلام درخشش بسزایی داشتند به اسلام باوری نداشند بلکه برخی از آنها چنانکه نام و چکیده ای از باورهایشان در همین نوشتار خواهد آمد از زنادقه بشمار رفته و با اسلام در ستیز نیز بودند، برخی از آنان به سبب این رودر رویی ها مورد آزار قرار گرفتند و برخی کشته شدند، مسلمانان کارهای بجا مانده از این فلاسفه و دانشمندان را سراسر نابود میکردند و اندک دانشی که از آنها داریم از پاسخهایی است که دیگران به جستارها و نوشته های آنها داده اند.


روشن است که این فلاسفه و اندیشمندان شاید جایگاهی بالاتر از فلاسفه پر آوازه مسلمان داشته باشند ولی همین ناباوری آنان به اسلام مایه گم شدن نام آنان در تاریخ شده. برخورد مسلمانان با دگراندیشان در قرن بیست و یکم و رفتارهای ددمنشانه و سانسور حاکم بر همبودهای اسلامی، امروزه با اینکه فرامین مردم سالاری و حقوق بشر در گستره فراملیتی نیز در برابر دیدگان مسلمین میباشد، به خوبی میتواند به انگارش ما از چگونگی کردار آنها در سرزمین های اسلامی کهن تر که همین الگوی مدرن فرامرزی نیز در دست نبود یاری کند.
برخی از این دانشمندان و فلاسفه اصلا مسلمان نبودند و تا پایان هستی خود هم مسلمان نمیشدند. اگر چه برخی نیز مسلمان میشدند.

بسیاری از دانشمندانی هم که مسلمان شناخته شده اند مانند بیرونی و ابن سینا چه بسا از شکنجه و آزار همدورگان و بویژه از دربار متعصب خشک مغز و کوردل غزنوی و خلفای عباسی بیمناک بودند، از این رو نباید در شگفت بود که چاره ای جز مسلمان نمایی نداشتند!برای نمونه پورسینا که مسلمان شناخته شده بسیاری از بنیادهای پایه ای اسلام را به زیر پرسش برده است مانند "معاد جسمانی" ! ابن سینا همچنین خلقت جهان را به پیروی از ارسطو(برگرفته از اندیشه های زرتشت) باور نداشته و آنرا ازلی میدانسته است. همچنين از آنجايى كه وى در پى آميختن دين اسلام با خرد و فرزانش يا فلسفه يونانى و افلاطونى كه خود بازتابى از انديشه و آيين زرتشتى-ايرانى بود، رويكرد و انديشه اش از سوى مراجع و چهره هاى برجسته و سرشناس دين اسلام مانند غزالى پزيرفته شده نبوده و خروج از اسلام انگاشته ميشده و بدين رو بسیاری از مسلمانان زمان او را کافر و یبدین خوانده اند!!

فارابی نیزهر چند مسلمان بوده است اما وی نیز مانند ابن سینا باور داشته است كه عقايدی مانند: آفرينش جهان از عدم،معاد جسمانی و نبوت دارای برهان عقلی نيستند فارابی علاقه زيادی به موسيقی داشته و كتاب بزرگی به نام "الموسيقی الكبير" نوشته است، در حالی که اسلام به شدت با موسیقی دشمنی می ورزید. فارابی همچون ابن سینا خلقت جهان را به پیروی از ارسطو باور نداشته و آنرا ازلی میدانسته است. البغدادی گفته است كه ابراهيم بن سيار نظام معتزلی – كه از بزرگان معتزله بوده است – شق القمر و رؤيت جن را انكار كرده است. ابن رشد نيز به قدم عالم، معاد روحانی ( نه جسمانی) و علم خداوند به كليات (و نه بر جزئيات) باور داشته است.

اینگونه ناباوری ها به اصول و عقاید اسلامی در میان دانشمندان و فلاسفه ای که از آنان با نام مسلمان یاد میشود بسیار دیده میشود ولی اکثر اوقات این ناباوری ها با تفسیر و سفسطه های متنوع پنهان سازی میشوند. اما در میان فلاسفه و دانشمندان برجسته تر گاهی نه تنها ناباوری بلکه ستیزبا اسلام نیز دیده میشود.
برای نمونه رازی را میتوان بدون شک بزرگترین یا دستکم یکی بزرگترین قهرمانان بزرگ آزاد اندیشی و خرد نقادانه در تاریخ ایران دانست. بلندای دانش او در زمینه های غیر فلسفی اجازه نابودی کامل یاد و خاطره وی را به مسلمین نداده است و الا شاید همچون دیگر زنادقه نام چندانی از وی امروز باقی نمی‌ماند.

 او در مورد نبوت میگوید: "بر چه اساسی اینرا بایسته میدانید که خدا باید افرادی را انتخاب کند، آنها را برتر از دیگر مردمان بداند، آنها را راهنمای دیگران قرار دهد، و مردم را وابسته به آنها کند؟" وی در مورد خشونت های مذهبی میگوید که خدا باید میدانست فرستادن ادیان سبب اختلاف بین مردم خواهد شد و "فاجعه ای جهانی رخ خواهد داد که در آن مردم در خشونت های متقابل جنگیده و نابود خواهند شد. براستی همانطور که میبینیم مردمان بسیاری به همین خاطر کشته شده اند" رازی منتقد عدم وجود علاقه در میان مذهبیون برای تحلیل منطقی و خرد محور باورهای دینی بود، او میگوید "اگر از هوداران این دین در مورد اثبات حقانیت دینشان بپرسید، شعله میگیرند، و خون هرکس که با این پرسش به سراغشان برود خواهند ریخت. آنها سنجش خردمحور را ممنوع میکنند و مخالفانشان را میکشند. اینگونه است که حقیقت به تدریج خاموش و پنهان شد".

رازی در مورد قرآن میگوید "شما میگویید سند معجزه-قرآن حاضر است. میگویید هرکس منکر اعجاز قرآن است چیزی شبیه آن بیاورد. براستی که هزار چیز شبیه آن میتوان از آثار خطبا، سخنگویان برجسته، شاعران نیرومند آورد که در چینش و شیوایی برتر از قرآن هستند و مسائل را موجز تر طرح کرده اند. معنی را بهتر میرسانند و قافیه و ریتم برتری دارند.


به خدا آنچه شما میگویید ما را متحیر ساخته است! در مورد کتابی سخن میگویید کهاساطیر قدما را بازگو میکند و در عین حال پر از تناقض است و هیچ اطلاعات بدرد بخور و توضیحات مفیدی در آن یافت نمیشود، بعد به ما میگویید چیزی شبیه آن بیاوریم؟". وقتی از رازی در مورد سازش تفکر فلسفی و دین باوری پرسیده میشود او با صراحت میگوید: "چگونه ممکن است کسی فلسفی فکر کند و به قصه های متناقض پیر زنان که نادانی و جزم اندیشی را تشدید میکنند گوش فرا دهد؟"در زیر نام برخی از اندیشمندان ایرانی که فقها و مسلمانان بنیادگرا به آزار و قتل آنها پرداختند آورده شده (البته از این بسیار نیشتر است ولی اینها نمونه های پر آوازه تری هستند):


1. سهروردی
2. ابن راوندی
3. جعد بن درهم
4. ابوالعباس سرخسی
5. ابن مقفع
6. صالح بن عبدالقدوس
7. ابن ابی العوجاء
8. بشار بن برد
9. حسين بن منصور حلاج
10. ابن عطاء آدمی
11. عين القضات همدانی
12. محمد بن سعيد بن حسان
13. بقلی
14. نسل کشی خانواده برمکیان در بلخ

در زیر به هر یک از این نمونه ها بیشتر میپردازیم:

1. سهروردی
شيخ شهاب الدين سهروردی، ملقب به شيخ اشراق و شيخ مقتول در سهرورد زنجان به سال 549 متولد شد. ويژگی جالب اين فيلسوف اين است كه مانند رازی علاقه زيادی به ايران باستان داشته است و آراء خود را از آيين زرتشت و حكمت ايران باستان اخذ كرده است. يكی از كسانی‌ كه پيرامون اين موضوع به پژوهش پرداخته، هانری كربن است. او در تاريخ فلسفه اسلامی مينويسد: سهروردی سعی در احيای خرد وحكمت ايران قديم داشت و احياء كننده اصول فلسفی عقايد حكيمان ايران در مورد منشاء نور و ظلمت است.

چون سهروردی از طرفی فيلسوف بود و از طرفی سعی در احيای حكمت مجوسان داشت، فقيهان و علمای دين كينه او را در دل داشتند. به همين خاطر مجلس مناظره‌ای ترتيب دادند: لذا او را به مناظره ديگری در مسجد بزرگ حلب فرا خواندند. در اين جلسه، رئيس فقيهان او را مخاطب ساخته پرسيد: " آيا خداوند قادر است پس از حضرت محمد (ص) پيامبر ديگری بيافريند؟".

 سهروردی به پاسخ گفت: " البته ، چه قدرتِ خدا مطلق است، و آنچه مطلق است حّد نميپذيرد." فقيهان جواب سهروردی را به انكار خاتميت تفسير كرده آن را سند كفر وی ‌ساختند. سند مذكور را به امضاء رسانيدند، و به حضور صلاح الدين ايوبی فرستادند، و او بيدرنگ فرمان قتل سهروردی و سوزانيدن آثار او را صادر كرد.
2. ابن راوندی

از متکلمان مشهوری بوده است، یکی از محققان در مورد دیدگاه های وی مینویسد "ابن راوندی بیشتر انتقادهای خردگرایانه اش از اسلام را در دهان گروهی هندی به نام براهیما میگذارد و از دهان آنان سخن میگوید. بنا بر آنچه ابن راوندی گفته است براهیمایان معتقد بوده اند که خرد آدمی تنها مرجع دانش راستین و رفتار است و بنابر این هیچ نیازی به وحی پیامبران نیست". گفته میشود ابن راوندی از بیان دیدگاه های الحادی خود بیمی نداشته است و همین سبب توطئه علیه جان او میشود و وی از این رو جان سالم به در میبرد که فرار میکند!


دائره المعارف بزرگ اسلامی در مدخل ابن راوندی میگوید "متكلمى‌ چون‌ ابن‌ عقيل‌ (ه م‌) كه‌ گزارش‌ او توسط ابن‌ جوزي‌ (6/100) به‌ دست‌ ما رسيده‌ است‌، مى‌گويد: در شگفتم‌ چگونه‌ كسى‌ كه‌ كتاب‌ الدامغ‌ را نوشته‌ و پنداشته‌ است‌ كه‌ بدان‌ وسيله‌ قرآن‌ را در هم‌ كوبيده‌ و نيز الزمرد را كه‌ در آن‌ پيامبران‌ و پيامبري‌ را تحقير مى‌كند، زنده‌ مانده‌ و كشته‌ نشده‌ است‌. راوندی باور دارد خرد آدمی از وحی برتر است.

 آنچه افراد موسوم به پیامبر یا با خرد سازگار است که در این صورت، که چون سایر مردم هم قدرت استفاده از خرد را دارند پیامبران بی مصرف هستند و نیازی به آنها نیست، یا سخنان آنان ناسازگار با خرد است که در این صورت باید کنار گذاشته شوند و خرد دنبال شود... معجزات نسبت داده شده به پیامبران و رمالان و جادوگران تماما جعلیات مطلق هستند...راوندی معتقد بود پاسخ خردپسند و قانع کننده ای را نمیتوان به پرسش وجود خدا و اعمال الهی داد... در میان باورهای او باور به ازلی بودن جهان، برتری دوالیسم به توحید، و سستی دانش منزل از طرف خدا بود".

3. جعد بن درهم

گفته میشود که وی که بعدها به فرق معتزله نسبت داده شد است دیدگاه مسلمانان نسبت به صفات خدا را نفی میکرده است و منکر این شده است که موسی با خدا سخن میگفته است. هشام از خلفای بنی امیه او را به عراق پیش خالد بن عبدالله قسری فرستاد و خالد جعد ابن درهم را در روز عید قربان به جرم بیخدایی و زندیق بودن سر برید. یکی از محققین در مورد او میگوید: "گفته میشود که او ماتریالیست بوده است، و هوادارانش محمد را متهم به دروغگویی کرده اند و قیامت را نیز انکار کرده اند.

4. ابوالعباس سرخسی

همچنین معروف به ابن الفرائقی یکی از سرسپردگان فلسفه بود... در بسیاری از علوم قدماء تفنن داشت، خداوند قریحه ای نیکو بود و اطلاع او از علوم کامل بود، چیره زبان بود و تصنیفات ملیح داشت... و در موسیقی تالیفات نیکو ساخت و در اختصار کتابهای منطقی مهارتی بسزا داشت سرخسی در اول کار معلم معتضد شانزدهمین خلیفه عباسی (درگذشته 289 هجری قمری) بود، سپس ندیم او شد و از خاصان او گشت، و محرم راز او قرار گرفت، تا بجایی که در امور مملکت با او مشورت میکرد . وی سر انجام به دست همان خلیفه به اتهام اینکه خلیفه را به بیدینی و الحاد فرا میخوانده به قتل رسید .

5. ابن مقفع
از دبیران دربار و از ادبای مشهور تاریخ اسلام است. وجه تسمیه پدر وی این بوده است که در کار دبیری و ثبت خراج کوتاهی کرده است و حجاج بن یوسف وی را کتک زده و به سختی شکنجه میکند بطوری که دستش کج میشود و از آن روی وی را مقفع نامیدند وی چندین کتاب را به ع رب ی ترجمه کرد و تالیفاتی هم به او نسبت داده میشود عاقبت هم در حدود سال سفیان مزبور دانشمند بی مانند را به بهانه زندقه و شک در دین و تعلق به کیش آباء و اجدادی و باطناً به اشاره خلیفه و بر اثر کینه و غرض شخصی بر سر تنوری آورد. ابتدا دست و پای او را بریده پیش چشمش بر تنور افکند و سوخت، سپس خود را در آتش تنور فرو کرد و گفت در مثله کردن تو بر من بحثی نیست چه تو زندیقی و مردم را به آراء و عقایت فاسده فاسد می نمائی.

 خلیفه از قتل ابن المقفع به هیچ وجه متاثر نشد بلکه این حرکت او را خوش آمد و از بیان بعضی از نویسندگان مطلع چنین بر می آید که قتل او اصلاً به امر خود منصور بوده. ابن مقفع چنان که از مطالعه احوال او بر می آید دانشمندی ایرانی نسب بوده که در سایه قبول اسلام پیش عیسی بن علی و برادرش سلیمان تا اندازه ای عزیز و محترم شده لیکن از بعضی اشارات معلوم میشود که با تمام ایمانی که به مذهب اسلام ظاهر می کرده هنوز چندان دست از آیین قدیمی خود نکشیده و به یکباره آنچه را که از مراسم و آداب قومیت ایرانی می دانسته در زیر خاک نکرده بود.
یکی از محققین در مورد وی مینویسد "با توجه به دیدگاه کراوس (از مستشرقین معروف) ابن مقفع وارث سنت خردگرایانه ای بود که در زمان پادشاه ساسانی، کسی که گفته میشد دیدگاه روشنگرایانه واقعی هلنیستیکی را داشته است، یعنی خسرو انوشیروان شکل گرفت، به هر روی ابن مقفع از روی دیدگاه های مانوی، به اسلام حمله کرد، به پیامبر اسلام حمله کرد، به خداباوری اسلامی و سنن الهی و خود موضوع خدا در اسلام حمله (فکری) کرد.

6. صالح بن عبدالقدوس

از شاعران بزرگ و متهم به زندقه و ثنويت ايرانی بوده است. برخی گفته اند كه عرب و از قبيلۀ ازد است. اما به ترجيح دكتر شوقی ضيف ايرانی تبار است و ارتباطش با ازديان به وسيلۀ پيوند ولاء بوده است. او كه از ترس حكومت فراری بود رو به دمشق آورد. كتابهای تاريخ می گويند خليفه مهدی، و شايد رشيد، در پی او كس فرستاد، و او را نزد خليفه بردند و بنابر بيشتر روايتها در سال هجری به جرم عقيده در بغداد به دار آويخته شد. محققان و مورخان، چه متقدم چه متاخر، همه برآنند كه او زنديقی از دين برگشته بوده است.

ابو مروان غيلان بن مسلم دمشقی از متكلمان بزرگ معتزله و يكی از مدافعان ارادۀ آزاد (قدرگرایی)، بوده است. جاحظ او را از بنيانگذاران مكتب اعتزال می شناسد كه پس از معبد جهنی در ستيز با انديشۀ جبريه، سخن گفت، و خشم هشام بن عبدالملك را بر انگيخت كه او را دستگير و به دروازه دمشق به دار آويختند يا به صليب كشيدند. برخی منابع او را متهم كرده اند كه دنباله رو حارثِ كذاب مدعی نبوت بود و اوزاعی فقيه به قتل او فتوی داد. در روايات آمده است كه نخست دست و پای او را – از خلاف- بريدند، و پس از آن زبانش را قطع كردند.

7. ابن ابی العوجاء

از زنادقه معروف سدۀ دوم هجری بوده است. گفته اند او به دين و خدا و آخرت ايمان نداشت. و با بزرگان معتزله همچون عمرو بن عبيد و واصل بن عطا و شاعرانی كه اعتقاد دينی آنان مورد ترديد بوده همچون بشار بن برد و صالح بن عبدالقدوس حشر و نشر داشته است. در زمان منصور والی كوفه محمد بن سليمان او را به خاطر عقايد كفر آميزش دستگير كرد و به قتل او فرمان داد. گويند روزی در هنگام حج يكی از ائمۀ شيعه را مخاطب ساخت و گفت:"هان، تا كی به اين مشتی سنگ و گل می پناهيد و اين خرمن را می كوبيد و شتروار بگردِ آن هروله می كشيد؟ و هر گاه كسی در اين بينديشد می داند كه اين كار نادان است نه كار دانای تيزبين. و تو (اين حقيقت را بمردم) بگوی كه پيشوای اين مردمی، و پدرت پيشوا و پايه گذارش بوده است".

8. بشار بن برد

از شاعران بزرگ در ادبيات عرب است. او كه از پدر و مادری ايرانی كه برده اعراب بودند متولد شد و از كودكی به زبان عربی شعر ميسرود و قبائل و اقوام و اشراف عرب را هجو ميكرد. او يكی از چهره های اصلی نهضت شعوبيه است و از طرف برخی از معاصرانش متهم به الحاد شده است. اغانی بشار را از ياران بزرگانی چون واصل بن عطا، عمرو بن عبيد، صالح بن عبدالقدوس و عبدالكريم بن ابی العوجاء ميداند. بشار يك ناسيوناليست افراطی و بدور از دين اسلام بوده است. برای او تشيع و تسنن فرقی نداشت، همان كه خلفای ثلاثه را نقد و هجو ميكرد، درباره علی بن ابيطالب نيز نظر مثبتی نداشت. بشار در شعر خود برخی عقايد رايج اسلامی را هجو و مسخره ميكرد. گويند روزی كنيزكی خواننده و رقاصه، ترانه غنايی بشار را می‌ خواند و می رقصيد، بشار گفت: اين ترانه از سوره حشر بهتر است
مبرّد در الكامل گزارش منحصر بفردی از عقايد بشار دارد كه به عقايد مجوسی او تصريح شده است. جاحظ نيز در "البيان" به عقايد زرتشتی بشار تصريح كرده است و شواهدی شعری ارائه می دهد.سرانجام مهدی عباسی دستور ميدهد كه بشار را به اتهام زندقه تازيانه مرگ بزنند. گويند بشار در زير تازيانه می ناليد و ميگفت: حِسّ،حِسّ (= وا‍ژه ای كه اعراب برای ساكت كردن حيوانات بكار می برند) مهدی عصبانی شد. به بشار گفتند چرا نمی گويی بسم الله، الحمدلله؟! گفت: مگر نعمتی نصيب من شده است؟ آنقدر بشار را با تازيانه زدند تا جان سپرد.

9. حسين بن منصور حلاج

وی معمولاً در شمار صوفیان دانسته میشود و گفته اند اصلش از بيضاء فارس بوده است. او به خاطر برخی از عقايدش متهم به كفر و زندقه شد. او را چندين بار به دادگاه كشاندند و سرانجام در آخرين دادگاه، محمد بن داود ظاهری به كفر و قتل او حكم كرد. در ذی القعده سال 309 هجری ابتدا او را دو روز به صليب بستند، سپس او را پايين آوردند و تازيانه اش زدند و بعد اندامهايش را بريدند و كشتند و جسدش را به آتش كشيدند.

10. ابن عطاء آدمی

11. عين القضات همدانییکی از صوفيان آمل بود. در زمان محاكمه حلاج برخی از نظرات و باورهای كفرآميز حلاج را تاييد كرد و از حلاج دفاع كرد. وزير وقت دستور داد او را زدند كه بر اثر جراحات وارده جان داد.

كه نام اصلی وی ابوالمعالی عبدالله بود در سال 492 در همدان بدنيا آمد. عين القضات صوفی، شاعر، حكيم، فقيه و متكلم بود و از حيث جامعيت و احاطه در رشته های گوناگون معرفت به غزالی شباهت داشت. در هفتم جمادی الاخر 525 بر در مدرسه ای كه در آن تدريس می كرد او را به دار زدند و جسد او را سوزاندند. علت قتل او سؤظن فقهاء و متشرعۀ شهر بود كه از كلام او بوی نوعی الحاد و فلسفه می شنيدند و انتساب او به خيام- كه گفته می شد يكچند وی در نزد او تلمذ كرده بود- نيز از اسبابی بود كه اين سؤظن فها را در حق وی افزود.

12. محمد بن سعيد بن حسان

وی نيز يكی ديگر از كسانی بوده كه در حدود سال 150 هجری توسط ابوجعفر منصور به اتهام زندقه به دار آويخته شده است.

13. بقلی

نام شخص ديگری است كه به اتهام الحاد توسط ابوجعفر منصور كشته شده است." اين مرد (بقلى) ميگفت آدميزاده در اين دنيا شاخه‏ى گياهى بيش نيست كه ميرويد و رشد ميكند و نابود ميشود و ديگر بزندگانى باز نميگردد (انكار آخرت)".

از سوى ديگر همچنین برمکیان که پایه گزار دانش و ترجمه کتابهای یونانی و هندی به عربی در دربار خلفای عباسی بودنداز خاور ایران و از شهر بلخ بودند که سرانجام همه خاندان آنان بدست خلفای عباسی به دستاویز زندیق و مجوس (زرتشتی) بودن (و چه بسا از روی رشک و حسد خلفا بدانان) کشتارگروهی و نسل کشی شده و پاداش خوش خدمتی شان به اعراب اینگونه در کف دستشان گزاشته میشود.....

مترجمان بزرگ ایران که زبان عربی، سریانی، یونانی و پهلوی میدانستند و ترجمه بسیاری از کتاب های علمی را به زبان عربی انجام دانند از این دست میباشند: "ال بختيسو، آل نوبخت، ال ماسويه، عبدالله ابن مقفع، فرخان طبری ابن عمر، علی ابن زیاد تميمى، ابن سهل، يوسف آل نقل، عیسی ابن چهربخت، يتربن رستم ال کوهی و آخرین ابو ریحان بيرونى، که ریاضی دان و مترجم مشهور کتابهای هندی بوده است.

این مردان به همراه چند تن از مترجمان سرزمینهای دیگر، دانش و علم هند، یونان و اسکندریه را به زبان عربی برگرداندند و بدینگونه بزرگترین گنجینه های علمی قرون وسطی را بنا نهادند. در این میان قدیمی ترین ریاضیدانان و نویسندگان در میان مسلمانان دو ایرانی بودند: نوبخت اهواری و ابراهیم ابن حبیب الافظری.پس من نمیدانم این همه افتخار اعراب مسلمان برای چیست؟! آيا آنان به جز دانشمندان ايرانى چيز ديگرى براى سر افرازى دارند؟ اين درست مانند آن است كه كسى با گفتگو از پهلوانى رستم خود نيز احساس پهلوانى كنند! اگر اسلام این اندازه دانشمند پرور بوده و دانش با آمدن اعراب مسلمان به موهبت اسلام بناگهان برای نخستین بار در ایران پدیدار گشته چرا یکی از این دانشمندان در خود عربستان سعودی از زمان صدر اسلام تا کنون یافت نشده و نمیشود؟

کفر چو منی گزاف و آسان نبود
محکمتر از ایمان من ایمان نبود
در دهر چو من یکی و آن هم کافر
پس در همه شهر یک مسلمان نبود
شرح حال و توضیحات بیشتری در مورد زنادقه را میتوانید در نوشتاری با فرنام "زنادقه و متفکران مادی" بخوانید.

http://www.zandiq.com/articles/0000000385.shtml

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بس که این ملت خر است

مملکت در دست مشتی خائن غارتگر است بس که این ملت خر است حال روشنفکر بیچاره ز بد هم بد تر است بس که این ملت خر است مغزها له شد به زیر سم ملایان قم وای در عصر اتم صحبت عمامه و تسبیح و ریش و منبر است بس که این ملت خر است هر که حرفی زد ز آزادی دهانش دوختند جان ما را سوختند حرف حق این روز ها گویی گناه منکر است بس که این ملت خر است مملکت افسوس برگشته به صد ها سال پیش حرف عمامه است و ریش گوز من بر ریش هر چه شیخ در هر کشور است بس که این ملت خر است خاک شهر قم گمان داری بشر می پرورد تخم خر میپرورد زانکه هر سو شیخکی بر منبری در عرعر است بس که این ملت خر است ما که می دانیم حال شیخ ها در حجره ها وای بر احوال ما کز تف هم درسها ماتحتشان دائم تر است بس که این ملت خر است شیخ ریقویی که دائم بود دنبال لوات در پی فور و بساط با فلان پاره اش امروز یک شیر نر است بس که این ملت خر است وانکه خیک گنده اش پر بود دائم از عرق چونکه برگشته ورق پیش چشم ملت اکنون بهتر از پیغمبر است بس که این ملت خر است معده هر شیخ چون پ

اسناد شرارت و آدم فروشی محسن مخملباف

" محسن مخملباف " که در سال ۱۳۵۳ به همراه دو نفر دیگر، اقدام به  یورش تروریستی  با چاقو به پاسبان خیابان ایران (مرحوم شامبیاتی) می کنند، در درگیری با وی مجروح و دستگیر می شود. اینک مستندات پرونده ی مخملباف را به نقل از گزارش ساواک و نیز گزارش روزنامه ی اطلاعات در اختیار همگان می گزاریم. همچنین گواهی نزدیکان و قربانیان وی مبنی بر همکاریش با آدمخوار رژیم لاجوردی (فرنشین وقت زندان اوین)، در دستگیری و پرونده سازی برای مخالفان جمهوری اسلامی را نیز مورد بررسی قرار می دهیم. گزارش ساواک از دستگیری محسن مخملباف سازمان اطلاعات و امنيت كشور س. ا. و. ا. ک خيلی محرمانه گزارش بازجویی مشخصات متهم "محسن" فرزند "حسين"، شهرت مخملباف، شماره ی شناسنامه ۶۱۴۴۸ تهران، متولد ۱۳۳۶ تهران، شغل كارگر بازار (پسته ‌فروشی) مغازه ی لطفعليان، سرای پايدار، محل سكونت: تهران خيابان صفاری، كوچه ی يخچال، نبش كوچه، بالای لبنياتی، منزل اجاره‌ ای، مجرد، ميزان تحصيلات سوم متوسطه، دين اسلام، مذهب شيعه اثنا عشری، تابعيت دولت شاهنشاهي ايران، فاقد سابقه ی اتهامی و كيفری از نظر ضد امنيتی م

رونمایی از کس کش اعظم و وروره جادوی پاسدار قالیباف

چندی است که ویدیو کلیپ هایی از فردی منتشر می شود که دقیقن حرف دل رنج دیدگان و مردم ستم دیده ی ایران را می زند. او نقابی بر چهره زده است تا ماهیت درنده ی گرگش را پنهان سازد. "سید محید حسینی" از توله حرامزادگان الله پرست تازی باقی مانده از یورش الله پرستان عرب نخستین به کشورمان می باشد که هم اکنون با داغ اسلام اهریمنی بر دل و پیشانی دعاگوی خویش، سالیان سال است که مشاور مطبوعاتی و رسانه ای پاسدار "قالیباف" در شهرداری رژیم در تهران می باشد. فردی که سیل ارقام نجومی رد و بدل شده ی شهرداری و بده بستان ها و البته رانت خواری شخصی خودش از این موهبت سفره ی نکبت جمهوری اسلامی را دیده و هم از آن خوان پربرکت خمینی حرامزاده، بسیار نوشیده و چشیده. وی در یکی از ویدیو کلیپ هایی که از وی منتشر شده است، با حساب بر روی ساده لوحی مخاطبان خود در سیستان و بلوچستان، از احساسات انسانی آنها سو استفاده کرده و خود را در حالی هم آوا و همراه آنان و شریک درد و رنج و فقرشان جا می زند که تو گویی وی در همه ی این چهل سال عمر نکبتی که از ولایت فقیه گرفته، نه تنها روحش هم از فقر دهشتناک و فاحش د