رد شدن به محتوای اصلی

آتورپاتگان

آتورپاتگان سروده‌ای بسیار زیبا در وصف آذرآبادگان از بانو هما ارژنگی با آوای شاعر به همرا مجموعه تصاویر بسیار زیبا از آذرگشنسب و کوه زندان سلیمان در آذربایجان
آتورپاتگان – سروده بانو هما ارژنگی


آتورپاتگان واژه پهلوی آذرپادگان بخشی از سرزمینهای کهن و باستانی همیشه ایرانی است که در درازای تاریخ هماره چون نگینی بر افسر ایران خوش درخشیده و نشان قدرت و پایداری ایرانیان در برابر دشمنانش بوده و هست که امروزه به آذرآبادگان و آذربایگان و سرانجام به آذربایجان تبدیل شده است! 
این نام هم اکنون نام استانهای آذربایجان شرقی و غربی در شمال غربی کشورمان ایران است و بر اساس پژوهش‌ها و تحقیقات همه پژوهشگران تاریخی و باستان‌شناسی از آتورپاتگان فرماندار یکی از ساتراپ‌ها یا استانهای هخامنشیان گرفته شده است. 
آتورپادگان از دو بخش آتور یا آذر که‌‌ همان آتش امروزی است و پات در چم نگهبان است که می‌شود آذربان یا‌‌ همان آتش‌بان در چم نگهبان آتش که به نگهبان سرزمین زادگاه زرتشت و سرزمینی که یکی از بزرگ‌ترین آتشکده‌های آنروزگار هم در آن روشن بوده است می‌گفتند البته این نام پیش‌تر از آنهم در زبان اوستایی هم با واژه آترپاته دربخش فروردسن یشت اوستا آمده بوده است که این خود به تنهایی چرایی نامیدن این سرزمین آریایی زرتشتی را روشن می‌کند! 
در روزگار کنونی پس از دزدیدن نام آذربایجان و نامیدن کشورکی که خود از دیگر سرزمینهای ایرانی جدا افتاده و شده از میهن بدین نام تلاش بیهوده و گسترده‌ای از سوی این ظفل جدا افتاده از دامان مادر و دست پرورده دشمنان ایران می‌شود که با گستاخی سرزمینش را هم به یغما برند! 
در این باره اما سخنان بسیاری زده شده است و پژوهشهای کلانی انجام شده است که همگی به روشنی این تلاش بیهوده و گستاخانه را پیش‌تر از پیش به رسوایی کشیده است تلاشی که تنها دست مایه‌اش از فقر تاریخی این دولتهای وامانده بدون تاریخ از راه دستبرد زدن به تاریخ ایران جعل و مصادره و هرگونه دست اندازیهای ابلهانه دیگر است! 
در این راستا اما سروده‌های بسیاری هم از شاعران و هنر مندان ایرانی و میهن پرستان در وصف این سرزمین و در راه بی‌آبرو کردن دشمنان تاریخ بیان شده است که در این مورد سروده بسیار زیبای آتورپاتگان از سروده‌های هما ارژنگی چکامه سرای میهن پرست ایرانی که خود ریشه در این سرزمین و آب و خاکش دارد بیرون آمده که به زیبایی هر چه بیشتر عشق به میهن و میهن پرستی مردم ایران و بخش آذربایجانش را به میهنمان به رخ کشیده است شما را دعوت می‌کنم گوش دل سپاریم به این سروده زیبا با آوای خود ایشان که به زیبایی آن دوچندان افزوده است!

آتورپاتکان، الا ای سرزمین آذر رخشان!
سر پاینده‌ی ایران
که آتش را نگهبان بوده‌ای در پهنه‌ی دوران
تو از نوری، تو از دوری، ز پشت پیر تاریخی
تو مهد پاک زرتشتی
همان یزدان‌شناس بخردی‌پرور
که نیکی را فروغ بی زوال ایزدی داند.
آتورپاتکان
هنوز از لابلای و تار و پود رفته‌های دور می‌بینم
ز شهر شیز و آن آتشگه آذرگشسبت نور می‌تابد
و بر دیوارهایش نقش‌های بوالعجب ز افلاکیان و خاکیان برجاست.
تو آن نجد سرافرازی
به دامانت سهند سربلند و قله‌ی آتشفشان داری
دژ ضحاک و ساسان و فن‌اسپ و قلعه‌ها از باستان داری
به روز نام و ننگت هم
تو از هرمزد فرخ‌ها و فرخ زاد رستم‌ها نشان داری.
آتورپاتکان
تو ماد با فر و جاهی
تمام مردمانت آریایی زاده و آزاده اندیش‌اند
و در گسترده ی تاریخ
زبانشان آذری وان گویشی از پهلوی بوده است.
اگرچه بر دل و جانت، جفا از ناکسان رفته
و زخم خنجر ترک و تتارت سینه بدریده
ولی این ترجمانی ناروا باشد، جفا باشد
زبان آذری را تُرک نامیدن
که ایران‌زاده هرگز جز که ایرانی نخواهد بود.
آتورپاتکان
تو خاک شمس تبریزی
همان خاکی که آن پیر عجایب خلقت خورشیدوش
در دامنش رویید
همان رندی که خشتش زیر سر بودی و
پا بر تارک هفت آسمان سودی.
غریب عالم معنا
که مولانا، فقیه کهنه‌اندیش شکیبا را
چو توفانی ز بن برکند و در رقص و خروش آورد.
خرد را خاک بر سر کرد و
دل را از می معنا به جوش آورد.
آتورپاتکان
تو در گسترده‌ی دوران
به هر شهر و به هر کویی
بلاگردان ایرانی.
چه گویم من ز تبریزت
از آن سالارخیزان خاک زرخیزت
به یاد آرم از آن جنبش
از آن هنگامه‌ی خونین
از آن مردان جان برکف
چو ستار و چو باقر یا خیابانی
و یا زان سیل گمنامان
که خون پاکشان شد خون بهای راه انسانی!
ز آذر ماه یاد آرم، من از آن آذر سوزان
که چون بیگانه‌ی رسوا، چو دزدی نابکار آمد
سر آزاده‌ات از پیکر میهن جدا سازد
در آن غوغای جانبازی، چه توفان‌ها به‌پا کردی
تو با بیگانگان و دشمنان خانگی دیدم چه‌ها کردی
کنون ای مهد سربازان
آتورپاتکان، سر ایران
مبادا بینمت تا یک نفس از پای بنشینی
که دشمن در کمین است و
فریبی تازه می‌جوید
چنان روباه مکاری
به راهی تازه می‌پوید
جوانبخت کهنسالم
تو را در پهنه‌ی گیتی، هماره زنده می‌خواهم
و تا هستی نفس دارد
فلات پاک ایران ر ا
خوش و پاینده می‌خواهم




آتشکده آذر گشنسپ( تخت سلیمان )و کوه زندان سلیمان:

آتشکده آذرگشسب یا آتور گشسب معنی آن را آتش جهنده گفته‌اند. این آتشکده در آذربایجان قرار داشته و در قرنهای پیش از فتح اعراب مهم‌ترین مرکز مذهبی شاهنشاهی بود. این آتشکده به طبقهٔ رزمیان و سپاهیان اختصاص داشته است.

زندان سلیمان نام کوهی مخروطی و میان تهی در سه کیلومتری غرب تخت سلیمان است. این کوه هزاران سال پیش، بر اثر رسوب کانی‌های آب دریاچه آن (که اکنون خشک شده‌است) به وجود آمده‌است. ارتفاع این کوه از زمین مجاور خود ۹۷ تا ۱۰۷ متر می‌باشد و بر فراز آن گودی عمیقی در حدود ۸۰ متر دیده می‌شود که قطر دهانه آن به طور تقریب ۶۵ متر است. 
این کوه در زمان مانایی‌ها (۸۳۰ تا ۶۶۰ ق. م) نیایشگاه بوده‌است. در اطراف کوه زندان دیو چشمه‌های آب گرم گوگردی متعددی دیده می‌شود که دارای خاصیت درمانی متعددی می‌باشد.


کوه زندان سلیمان



آتشکده آذرگشسب

آتشکده آذرگشسب

آتشکده آذرگشسب

کوه زندان سلیمان

آتشکده آذرگشسب

آتشکده آذرگشسب

آتشکده آذرگشسب

کوه زندان سلیمان

کوه زندان سلیمان

کوه زندان سلیمان

کوه زندان سلیمان

آتشکده آذرگشسب

آتشکده آذرگشسب

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بس که این ملت خر است

مملکت در دست مشتی خائن غارتگر است بس که این ملت خر است حال روشنفکر بیچاره ز بد هم بد تر است بس که این ملت خر است مغزها له شد به زیر سم ملایان قم وای در عصر اتم صحبت عمامه و تسبیح و ریش و منبر است بس که این ملت خر است هر که حرفی زد ز آزادی دهانش دوختند جان ما را سوختند حرف حق این روز ها گویی گناه منکر است بس که این ملت خر است مملکت افسوس برگشته به صد ها سال پیش حرف عمامه است و ریش گوز من بر ریش هر چه شیخ در هر کشور است بس که این ملت خر است خاک شهر قم گمان داری بشر می پرورد تخم خر میپرورد زانکه هر سو شیخکی بر منبری در عرعر است بس که این ملت خر است ما که می دانیم حال شیخ ها در حجره ها وای بر احوال ما کز تف هم درسها ماتحتشان دائم تر است بس که این ملت خر است شیخ ریقویی که دائم بود دنبال لوات در پی فور و بساط با فلان پاره اش امروز یک شیر نر است بس که این ملت خر است وانکه خیک گنده اش پر بود دائم از عرق چونکه برگشته ورق پیش چشم ملت اکنون بهتر از پیغمبر است بس که این ملت خر است معده هر شیخ چون پ

اسناد شرارت و آدم فروشی محسن مخملباف

" محسن مخملباف " که در سال ۱۳۵۳ به همراه دو نفر دیگر، اقدام به  یورش تروریستی  با چاقو به پاسبان خیابان ایران (مرحوم شامبیاتی) می کنند، در درگیری با وی مجروح و دستگیر می شود. اینک مستندات پرونده ی مخملباف را به نقل از گزارش ساواک و نیز گزارش روزنامه ی اطلاعات در اختیار همگان می گزاریم. همچنین گواهی نزدیکان و قربانیان وی مبنی بر همکاریش با آدمخوار رژیم لاجوردی (فرنشین وقت زندان اوین)، در دستگیری و پرونده سازی برای مخالفان جمهوری اسلامی را نیز مورد بررسی قرار می دهیم. گزارش ساواک از دستگیری محسن مخملباف سازمان اطلاعات و امنيت كشور س. ا. و. ا. ک خيلی محرمانه گزارش بازجویی مشخصات متهم "محسن" فرزند "حسين"، شهرت مخملباف، شماره ی شناسنامه ۶۱۴۴۸ تهران، متولد ۱۳۳۶ تهران، شغل كارگر بازار (پسته ‌فروشی) مغازه ی لطفعليان، سرای پايدار، محل سكونت: تهران خيابان صفاری، كوچه ی يخچال، نبش كوچه، بالای لبنياتی، منزل اجاره‌ ای، مجرد، ميزان تحصيلات سوم متوسطه، دين اسلام، مذهب شيعه اثنا عشری، تابعيت دولت شاهنشاهي ايران، فاقد سابقه ی اتهامی و كيفری از نظر ضد امنيتی م

رونمایی از کس کش اعظم و وروره جادوی پاسدار قالیباف

چندی است که ویدیو کلیپ هایی از فردی منتشر می شود که دقیقن حرف دل رنج دیدگان و مردم ستم دیده ی ایران را می زند. او نقابی بر چهره زده است تا ماهیت درنده ی گرگش را پنهان سازد. "سید محید حسینی" از توله حرامزادگان الله پرست تازی باقی مانده از یورش الله پرستان عرب نخستین به کشورمان می باشد که هم اکنون با داغ اسلام اهریمنی بر دل و پیشانی دعاگوی خویش، سالیان سال است که مشاور مطبوعاتی و رسانه ای پاسدار "قالیباف" در شهرداری رژیم در تهران می باشد. فردی که سیل ارقام نجومی رد و بدل شده ی شهرداری و بده بستان ها و البته رانت خواری شخصی خودش از این موهبت سفره ی نکبت جمهوری اسلامی را دیده و هم از آن خوان پربرکت خمینی حرامزاده، بسیار نوشیده و چشیده. وی در یکی از ویدیو کلیپ هایی که از وی منتشر شده است، با حساب بر روی ساده لوحی مخاطبان خود در سیستان و بلوچستان، از احساسات انسانی آنها سو استفاده کرده و خود را در حالی هم آوا و همراه آنان و شریک درد و رنج و فقرشان جا می زند که تو گویی وی در همه ی این چهل سال عمر نکبتی که از ولایت فقیه گرفته، نه تنها روحش هم از فقر دهشتناک و فاحش د