رد شدن به محتوای اصلی

ایران کعبه‌ی امید جوانان تاجیکستان

ایران کعبه‌ی امید جوانان تاجیکستان
شهزاده سمرقندی (ژورنالیست شهروند ازبکستان)




نوزده سال از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی می‌گذرد؛ اتفاقی که کشورهای برادر آسیای میانه را از مسکو کند و در استقلال اجباری رها کرد.در این گسستگی، تغییر عمده‌ای در ساخت سیاسی این کشورها به وجود نیامد، اما اصطلاح‌های کمونیستی و سوسیالیستی، اولین چیز‌های بودند که دستخوش تغییر شدند. کشورهای برادر اتحاد شوروی یکشبه، عنوان‌ جمهوری دموکراتیک کسب کردند.

مردم تاجیک در این مدتی که از دیوار‌های آهنین شوروی رها شدند چقدر خود را به آرمان‌ها‌ی‌شان نزدیک دیدند؟
یکی از آرمان‌های این مردم، پیوند دوباره با ایران و فرهنگ کهن پارسی بود. در دوران بازسازی، رسانه‌های محلی به‌طور پیوسته از دوری و دورافتادگی خود از گذشته می‌گفتند و می‌شنیدند.حالا که راه‌های سفر به این ایران باز است و سال به سال در این زمینه امکانات بیشتری فراهم می‌شود، مردم تاجیک تا چه حد از این فرصت استفاده می‌کنند و از ایران چه چیزهایی آموخته‌اند؟

در همین زمینه با چند تن از تاجیک‌هایی حرف زده‌ام که تجربه‌ی کار در رسانه‌های محلی جهموری اسلامی ایران را دارند.
نورعلی نورزاد، استاد ادبیات در دانشگاه خجند است و برای تارنمای «فرهنگخانه» گزارش‌های فرهنگی می‌نویسد:
او می‌گوید: «بیشتر آموزه‌هایی که فرهنگیان تاجیک، بخصوص شاعران و داستان‌سرایان از ایران آموخته‌اند در دوران بعد از فروپاشی اتفاق افتاده است. این آشنایی بیشتر با ادبیات معاصر و همین‌طور با ادبیات کلاسیک صورت گرفته است. چون در زمان شوروی، تاجیک‌ها از شناخت واقعی ادبیات کلاسیک دور ماندند و نسخه‌های خطی آثار قدیمی، چندان در دسترس قرار نداشتند.

برای مثال حق مثنوی معنوی مولانا که شاهکار بی‌نظیر ادبیات عرفانی است، برای تاجیک‌ها غیر قابل دسترسی بود و با شرف ارتباط پیوندهای فرهنگی نو امکان فراهم شد که این آثار دسترس هم پژوهشگران و هم فرهنگیان شود. این باعث شد که در شعر معاصر تاجیک نیز تحولاتی به وجود بیاید. 

همین‌طور پژوهشگران تاجیک امکان آشنایی بیشتر و دسترسی بیشتر به سرچشمه‌های اصلی انتشارات ایران را پیدا کردند که این در تحقیق‌های علمی، ادبی و تاریخی آنها بی تاثیر نبوده است.»

ایران و ایرانی بودن
بی شک پیوند بین ایران و تاجیکستان، روی مردم تاجیک و هم‌چنین زبان و ادبیات آنها بی تاثیر نبوده است؛ حتی روی لهجه و گویش جوانان تاجیک تاثیرگذار بوده است. نسل جوان تاجیک بعد از فروپاشی دیوارهای آهنین توانستند خود را به ایران برسانند و در جمهوری اسلامی مشغول به کار و یا تدریس شوند. این سئوال وجود دارد که با تجربه‌ی زندگی در اتحاد شوروی، به آنها در ایران اسلامی چطور گذشته است؟
امید دربندی، شاعر و روزنامه‌نگار تاجیک که شش سال در مشهد به سر برده است و در طول این مدت در رادیوی محلی مشهد مشغول به کار بوده است می‌گوید:
«وقتی به ایران می‌رفتم نظرم چیز دیگری بود.

فکر می‌کردم به کشور آرما‌ن‌های خودم سفر می‌کنم، اما وقتی به آنجا رفتم و دیدم که مذهب بر زندگی مردم اثر منفی دارد و مردم چقدر دل‌زده هستند نگاهم عوض شد. به‌هرحال آن ایران و ایرانیتی که در جست‌وجوی آن بودم پیدا نکردم. فرهنگ شیعی بود که بر ایران حکومت می‌کرد و من دنبال آن نبودم. محیط ایران مرا کمی مأیوس کرد. من دنبال ایرانیت بودم اما در آنجا ماجرا برعکس بود.

آنها بیشتر دنبال فرهنگ عربی بودند و سعی می‌کردند فرهنگ اصیل ایران را تحقیر کنند. این برای من بسیار ناخوشایند بود. 

وقتی ما از ایران نام می‌بریم بیش از همه به یاد فردوسی می‌افتیم و به یاد بزرگانی که در تاریخ ادبیات مشترک خود داشتیم، اما چیزی که در ایران دیدم تفاوت داشت. 
شاید اگر فردوسی هم در دوران ما زندگی می‌کرد، خیلی از موقعیت فعلی و از آن‌چه امروز در ایران اتفاق می‌افتد، اندوهگین می‌شدند.

در سال‌هایی که من در رادیو کار می‌کردم چشمم به یک ابلاغیه افتاد که در آن نوشته شده بود: شما نه خوب نوروز را بگویید و نه بد آن را. این خیلی برای من عجیب بود که در خاستگاه نوروز، جایی که نوروز این‌قدر ارج دارد، اینگونه دستورالعمل بیاید که نه خوب نوروزرا بگویید و نه بد نوروز را. شاید آنها بیشتر از حساسیت مردم نسبت به نوروز نگران بودند، اما هیچ گاه خوبی نوروز را هم نمی گفتند. این خیلی دلم را می‌شکست.»

مرزهای مشترک
داریوش رجبیان، روزنامه‌نگار تاجیک نیز حدود سه سال از جوانی خود‌ را در ایران گذرانده است و مدتی هم در صداوسیمای جمهوری اسلامی کار کرده است.
برای وی نیز مثل بسیاری از جوانان تاجیک، کشور ایران کعبه‌ی امید بوده است:
«موقعی که وارد ایران شدم خیلی شباهت‌ دیدم بین وضعیت ایران با ساختار سیاسی‌ای که پشت سر گذاشته بودم. شباهت‌ها بیشتر در حوزه‌ی ایدئولوژی بود. منتهی برعکس آن تجربه‌ای بود که ما پشت سر گذاشته بودیم. در شوروی ما را مجبور می‌کردند که بگوییم خدا نیست و در ایران مجبور بودیم بگوییم که خدا هست.
در این حال شعارهایی‌هایی که در اطراف به چشم می‌خوردند به شدت شبیه اتحاد شوروی بودند. این نخستین برداشت‌هایی بود که از ایران داشتم، ولی ایران در طول سال‌های بازسازی و بعد از آن، یعنی قبل از این که وارد ایران بشوم، برای ما جوانان کعبه‌ی مراد بود. فکر می‌کردیم اگر به ایران برسیم به تمام خواسته‌های‌مان می‌رسیم. تصور ما این بود که در ایران هم به ما نگاه آرمان‌آلودی دارند.

ولی در گمرک به دلیل تکلم به زبان فارسی و آن هم به گویش تهرانی، مورد سوءظن شدید ماموران واقع شدم. فکر کردند که من ایرانی هستم و خود را تاجیک معرفی می‌کنم. وقتی بازرسی و بازجویی مفصل انجام شد فهمیدند که ایران را نمی‌شناسم. 

بعد‌ها نیز وقتی از من می‌پرسیدند که فارسی را کجا یاد گرفتم بیشتر متوجه می شدم که منظورشان چیست. دومین چیزی که در ایران آموختم، دوزیستی فرهنگی بود.
هدف من این بود که به ایران بروم تا در آنجا ماندگار شوم. در آغاز تصورم این بود که حتماً روزه‌ و نماز بگیرم و این آداب را رعایت کنم. 

بعد از دوماه متوجه شدم که این‌طور نیست. وقتی به خانه‌های ایرانیان می‌رفتم و از نزدیک با آنها آشنا می‌شدم، می‌دیدم که خیلی هم از فرهنگ ما که در تاجیکستان داریم دور نیستند. وقتی در صدا و سیما، جایی که مدتی آنجا کار کرده بودم، در ماه‌ها و روزهای بخصوصی مثل ماه محرم و روزهای تاسوعا و عاشورا، پیراهن قرمز در تن داشتم با نگاه‌های سنگین افراد روبه‌رو می‌شدم.

یادم می‌آید وقتی در ماه رمضان به رییس‌مان که آخوند بود، گفتم اجازه بدهید پس از صرف نهار فلان کار را انجام بدهم، از رفتارش فهمیدم که اشتباه کرده‌ام. هنوز فرهنگ دوگانه‌ی ایران ‌را فرانگرفته بودم. درواقع هنوز به اصل تقیه پی نبرده بودم.
مهم‌ترین چیزی که از ایران آموختم جمع این آموخته‌ها بود.

قبل از این که به ایران بروم، از پیشینه‌ی آن آگاهی نسبی داشتم؛ چون پیشینه ی ما هم بود؛ تاریخ ما هم بود؛ اما دیدار از ایران من را با ایران امروز آشنا کرد. 

به گونه‌ای که مرز‌های مصنوعی سیاسی را در ذهن خود و اطرافیانم شکستم و دوباره ایران را با آسیای میانه دارای مرزهای واحدی دیدم. با درک این موضوع که یک موضوع بدیهی است ولی خیلی‌ها نمی دانند، متوجه شدم که تاجیک یعنی ایرانی و ایرانی یعنی تاجیک.» 

ما همه یک ملتیم

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بس که این ملت خر است

مملکت در دست مشتی خائن غارتگر است بس که این ملت خر است حال روشنفکر بیچاره ز بد هم بد تر است بس که این ملت خر است مغزها له شد به زیر سم ملایان قم وای در عصر اتم صحبت عمامه و تسبیح و ریش و منبر است بس که این ملت خر است هر که حرفی زد ز آزادی دهانش دوختند جان ما را سوختند حرف حق این روز ها گویی گناه منکر است بس که این ملت خر است مملکت افسوس برگشته به صد ها سال پیش حرف عمامه است و ریش گوز من بر ریش هر چه شیخ در هر کشور است بس که این ملت خر است خاک شهر قم گمان داری بشر می پرورد تخم خر میپرورد زانکه هر سو شیخکی بر منبری در عرعر است بس که این ملت خر است ما که می دانیم حال شیخ ها در حجره ها وای بر احوال ما کز تف هم درسها ماتحتشان دائم تر است بس که این ملت خر است شیخ ریقویی که دائم بود دنبال لوات در پی فور و بساط با فلان پاره اش امروز یک شیر نر است بس که این ملت خر است وانکه خیک گنده اش پر بود دائم از عرق چونکه برگشته ورق پیش چشم ملت اکنون بهتر از پیغمبر است بس که این ملت خر است معده هر شیخ چون پ

اسناد شرارت و آدم فروشی محسن مخملباف

" محسن مخملباف " که در سال ۱۳۵۳ به همراه دو نفر دیگر، اقدام به  یورش تروریستی  با چاقو به پاسبان خیابان ایران (مرحوم شامبیاتی) می کنند، در درگیری با وی مجروح و دستگیر می شود. اینک مستندات پرونده ی مخملباف را به نقل از گزارش ساواک و نیز گزارش روزنامه ی اطلاعات در اختیار همگان می گزاریم. همچنین گواهی نزدیکان و قربانیان وی مبنی بر همکاریش با آدمخوار رژیم لاجوردی (فرنشین وقت زندان اوین)، در دستگیری و پرونده سازی برای مخالفان جمهوری اسلامی را نیز مورد بررسی قرار می دهیم. گزارش ساواک از دستگیری محسن مخملباف سازمان اطلاعات و امنيت كشور س. ا. و. ا. ک خيلی محرمانه گزارش بازجویی مشخصات متهم "محسن" فرزند "حسين"، شهرت مخملباف، شماره ی شناسنامه ۶۱۴۴۸ تهران، متولد ۱۳۳۶ تهران، شغل كارگر بازار (پسته ‌فروشی) مغازه ی لطفعليان، سرای پايدار، محل سكونت: تهران خيابان صفاری، كوچه ی يخچال، نبش كوچه، بالای لبنياتی، منزل اجاره‌ ای، مجرد، ميزان تحصيلات سوم متوسطه، دين اسلام، مذهب شيعه اثنا عشری، تابعيت دولت شاهنشاهي ايران، فاقد سابقه ی اتهامی و كيفری از نظر ضد امنيتی م

رونمایی از کس کش اعظم و وروره جادوی پاسدار قالیباف

چندی است که ویدیو کلیپ هایی از فردی منتشر می شود که دقیقن حرف دل رنج دیدگان و مردم ستم دیده ی ایران را می زند. او نقابی بر چهره زده است تا ماهیت درنده ی گرگش را پنهان سازد. "سید محید حسینی" از توله حرامزادگان الله پرست تازی باقی مانده از یورش الله پرستان عرب نخستین به کشورمان می باشد که هم اکنون با داغ اسلام اهریمنی بر دل و پیشانی دعاگوی خویش، سالیان سال است که مشاور مطبوعاتی و رسانه ای پاسدار "قالیباف" در شهرداری رژیم در تهران می باشد. فردی که سیل ارقام نجومی رد و بدل شده ی شهرداری و بده بستان ها و البته رانت خواری شخصی خودش از این موهبت سفره ی نکبت جمهوری اسلامی را دیده و هم از آن خوان پربرکت خمینی حرامزاده، بسیار نوشیده و چشیده. وی در یکی از ویدیو کلیپ هایی که از وی منتشر شده است، با حساب بر روی ساده لوحی مخاطبان خود در سیستان و بلوچستان، از احساسات انسانی آنها سو استفاده کرده و خود را در حالی هم آوا و همراه آنان و شریک درد و رنج و فقرشان جا می زند که تو گویی وی در همه ی این چهل سال عمر نکبتی که از ولایت فقیه گرفته، نه تنها روحش هم از فقر دهشتناک و فاحش د