رد شدن به محتوای اصلی

فدرالیسم قومی و تضاد با ساختار تاریخی فرهنگی ایران

هویت ایران و ساختار آن در دهه ی پایانی سده ی بیستم و سال های آغازین سده ی بیست و یکم، به یکی از مهم ترین موضوعات پژوهش‌ های سیاسی و جامعه شناختی و فرهنگی بدل شده است.


با پایان یافتن جنگ سرد و فروپاشی اتحاد شوروی، پژوهش های مرتبط با ملیت و قومیت، شتابی دو چندان گرفته است. فروپاشی کشورهایی همچون شوروی، یوگسلاوی، چکسلواکی و بحران های کنونی در کشورهایی چند قومیتی همچون عراق و ترکیه، این باور را در میان برخی کانون های اندیشه و سیاست برانگیخت که رشته فروپاشی های دیگری نیز در دیگر کشورهای مشابه در راه خواهد بود. در ایران نیز، اینک این تکاپوهای جهانی، برخی جریان های خفته ی سیاسی و فکری همانند پانترکیسم، پان عربیسم، پانکردیسم و پان بلوچیسم را واداشته تا با خوش بینی و ساده اندیشی، در پی به بار نشاندن آرمان های تجزیه طلبانه ی خود برآیند.

گر چه نوشتارها و دید گاه های جریان های قومگرا، بیشتر سطحی بوده و جنبه ی سیاسی مکتبی و یا روزنامه نگارانه و احساسی داشته است تا پژوهش های علمی مبتنی بر واقعیت های تاریخی و فرهنگی و جغرافیایی ایران، اما به دید می‌ رسد آنها خود نیز آگاهند که تجزیه ی ایران هم اکنون بیشتر به رویایی دست نیافتنی می ماند و اینجاست که بخش "عملگرای" آنها، همگام با بخشی از جریان های سیاسی به اعتراف خودشان فدرالیسم قومی را، چاره ی نهایی می دانند.


موج گسترده ی کوشش‌ های انتشاراتی و تبلیغی این جریان‌ ها که قدرت ظاهریشان را بیش از پایگاه اجتماعی آنها می نمایاند، بیشتر بر نوشتارهای روزنامه نگارانه و تبلیغاتی و گسترش احساسات محلی و تشدید "نفرت قومی" و دامن زدن به تضادها در ایران کنونی استوار است.

با دوری گزینی از روش انگ زنی و با نگاهی بی طرفانه، اینک شاهد آن هستیم که گروهی از جریان های سیاسی که پیشتر پیشینه ی هموندی در احزاب چپ و کمونیستی داشته اند، فدرالیسم را چاره ی راه آینده ی ایران می دانند. بی آنکه کوچک‌ ترین اشاره ای به مولفه هایی همچون پیشینه ی تاریخ ایران، نبود درگیری های گسترده ی قومی و نیز ساختار اقتصادی وابسته به نفت و گاز ایران نمایند.

اگر نگاهی به ادبیات گفتاری رایج در میان برخی از گروه های افراطی قومی افکنده و نگاهشان را به ادعای خودشان، به شوونیسم فارس !! مورد بررسی قرار دهیم، درخواهیم یافت که محلی گرایی افراطی گریز از مرکز اینگونه افراد و پاره ای جریان‌های سیاسی وابسته به آنها، به درجه ای است که امروزه می‌ توان آن را به "میهن پرستی ولایتی" یا "شوونیسم محلی" تعبیر کرد.


چنین به دید می‌ رسد که شکست خوردگان گروه های چپ و مصدق باز، در گستره ی سیاست ورزی ملی، به هواداری سرسختانه از قومگرایی می پردازند. زیرا گفتار و کردار آنها چنین القا می کند که می خواهند در سرزمین خود اگر نه رهبر، دست کم از سرکردگان باشند و در راستای این امر، از هر گونه جعل واقعیت‌ های تاریخی و بزرگ نمایی ستم قومی دریغ ندارند. انها به گفته ی تعبیر "اریک هابسباوم"، گرفتار "پیش ملی‌ گرایی مردمی" یا "پروتوناسیونالیسم عوام‌ گرایانه" هستند.

آنها چنین می اندیشند که فدرالیسم قومی، آن آرمان و موهبتی است که با توسل به آن، هیمنه ی ستم و خودکامگی دولت مردان، محرومیت‌ ها و واپس ماندگی ها شکسته خواهد شد. حال آنکه کمتر دیده شده است علت وجودی ارکان چارچوب‌ های منطقی، اقتصادی و جغرافیایی فدرالیسم پیشنهادی خود را روشن کنند.

راهبرد کمینه سازی و ملت آفرینی های بدون پشتوانه و سوگنامه سرایی های قومی، یکی دیگر از اشتغالات فکری چنین گروه هایی است. به روشنی قابل مشاهده است که تقلید و گرته برداری روبنایی و بدون مبنای علمی از ساختار کشور هایی همچون کانادا، آلمان، هند، پاکستان، عراق و هتا بلژیک و بریتانیا و...، بدون توجه به بنیادهای تاریخی و فرهنگی ایران، یکی از دلایل بنیادین آشفتگی در نسخه ی تمرکز زدایی آنان است. نسخه هایی که هتا در خود آن جوامع هم لزومن موفق نبوده اند.

آنها به این نکته ی ساده و روشن توجه ندارند که از تاریخ تشکیل دولت در ایران، هیچ گروه غیر بومی در ایران زندگی نمی کند. رقابت، کینه توزی و جنگ میان اقوام در ایران، کمتر پیشینه داشته و قابل مقایسه با بسیاری از کشورها نبوده است. وجود هویت های گوناگون و هم زیستی و در هم آمیختگی مسالمت امیز اقوام با یکدیگر، در ایران بسیار ریشه دارتر از کشورهای دیگر هتا اروپای غربی است. برخی از نخبگان نیز فراموش می‌ کنند که تار و پودهای هر کشور تاریخی همچون ایران، ساخته و پرداخته ی مردم در درازنای تاریخ چند هزار ساله ی آن کشور است.


"ماکس وبر" می گوید:

"تنها، ادراک و دریافت تفاوت ها با جوامع دیگر است که می تواند اخلاق و آداب مشترک را پایه گزاری کند. فرهنگ کنونی ایران در معنای همگانی آن، در میان همه ی اقوام ایرانی مشترک است. برای نمونه، موسیقی ایرانی آیینه ی تمام عیار و کاملی از گوناگونی با ارزش فرهنگ ایرانی است. هر یک از گوشه ها و دستگاه های موسیقی ایرانی، راهی به دیاری یا مردمانی از کشور دارد. نمونه ی مهم دیگر، اشتراک افسانه ها و ضرب المثل ها میان اقوام گوناگون ایرانی است که همه در آداب و تار و پودهای اقوام ایرانی ریشه دوانده و ماندگار گشته است. همه ی مردمان ایرانی از هر زبان و قوم و قبیله ای، نوروز و رستم و کاوه و شاهنامه و نقالی و چارشنبه سوری را یکسره ارج نهاده و هتا از آن خود می دانند.

نکته ی جالب توجه اینجاست که تاکنون دیده نشده است کردهای ساکن ترکیه، داستان "دده قور قود" را که سامانه ی فرهنگی سیاسی حاکم جمهوری ترکیه به حق و یا ناحق از آن خود می پندارد، برای فرزندان خود حکایت کنند و یا به نقل آن در قهوه خانه های مناطق کردنشین ترکیه بپردازند، اما همان کردها در ترکیه، برای برپایی جشن نوروز که ریشه در فرهنگ پارسی ایران دارد، ده ها کشته در سال می دهند و بر برپاییش با نگاهی هویت مدارانه اصرار دارند. کردهای ساکن عراق نیز، به قادسیه افتخار نمی کنند و از "نبوکدنسر"، "صدام حسین" و ناسیونالیسم عربی و بعث عفلقی بیزار بودند.

با وجود این اشتراکات در هویت ایرانی، محلی گرایی بر اساس تبار و یا زبان، خطرهای فراوانی برای ایران داشته و نمونه های آن را در فروپاشی شوروی، برخی کشورهای اروپای خاوری، یوگسلاوی و نسل کشی های رواندا و سودان شاهد بوده ایم. به گفته ی "کارل پوپر"، هر چه تلاش برگشت به دوران قهرمانی جامعه ی ایلی افزایش یابد، بر روند تفتیش عقاید و... افزوده می‌ شود. فدرالیسمی که امروزه به ویژه در محافل چپ و قومی و هتا گروهی از اندیشمندان دارای حسن نیت عنوان می‌ شود، توهمی بدون توجه به تاریخ، سنت ها، سرنوشت مشترک همگان و نیز الزام های منطقه ای و هتا الزام های خود فدرالیسم به مفهوم نظری است. باید توجه داشت که فدرالیسم، یک چاره از روی ناچاری در بسیاری از جوامعی بود که به دلایل گوناگون ملزومات فرهنگی و تاریخی یک "دولت متحد" را نداشتند و چون زیربنای بسیاری از همین کشورها مصنوعی بود، به فروپاشی انجامید.


از ناکامی‌ های فدرالیسم می توان به وضع چچنی ها در روسیه ی کنونی، کشتارهای قومی در یوگسلاوی، درخواست های مکرر استقلال از سوی کبک ها در کانادا، مبارزات آسامی ها و پنجابی ها و کشمیری ها علیه دولت مرکزی فدرال هند، جنبش چیاپاس در مکزیک و نیز کوشش های قومی در نیجریه و کنگو و کامرون و اسپانیا نام برد.

می دانیم که این کشورها بیشترشان تازه بنیاد هستند. از دیگر سو، در ایران کنونی ساختار به هم آمیخته فرهنگی، باورهای مشترک و آیین های اجتماعی، چنان ریشه دارند که کشیدن خط و مرز که از ملزومات فدرالیسم است، اساسن غیر ممکن است.

در خوزستان، عرب ها و لرها و بختیاری ها و شوشتری ها، در آذربایجان غربی آذری ها و ترک زبان‌ ها‌ و کردها، در ایلام کردها و لرها، در گلستان ترکمن ها و گرگانی ها، در همدان آذری ها و ترک زبان‌ ها و کردها و پارسی زبانان، در قزوین و زنجان آذری ها و تات ها، در گیلان گیلک ها و تالش ها و آذری ها، در خراسان ترک ها و پارسی زبان‌ ها و کردها؛ صدها و گاهی هزاران سال است با یکدیگر داد و ستد فرهنگی، خانوادگی و اقتصادی مسالمت آمیز داشته اند و اساسن تعیین مرزهای فدرالی قومی، نه تنها خطرناک، بلکه غیر ممکن است.

در تکاپوهای چندین هزار ساله در تاریخ ایران، مردم هر ناحیه ای برای حفظ ناحیه ای دیگر، خون ها داده و رنج ها برده اند.

آذربایجانی همان‌ قدر صاحب تبریزند که اهوازی و خراسانی و خراسانی ها و اصفهانی ها و آذربایجانی ها شاید به میزان اهالی خوزستان و خرمشهر، در جنگ میهنی علیه صدام شهید و تن آسیب دیده فدای یکپارچگی ملی و سرزمینی ایران کرده اند. کرد و لر و آذری و بلوچ و اصفهانی، همه همگام و یک دل، در سپاه "عباس میرزا" علیه روسیه و عثمانی کوشیدند و خون دادند تا یکپارچگی سرزمینی ایران را نگاهبانی کنند.


به باور من، ایران کنونی ملک مشاع تمامی باشندگان این سرزمین است.

نمی خواهیم منکر پاره ای از تبعیضات قومی، مذهبی و هتا زبانی در ایران کنونی باشیم، اما می بایستی آگاه بود که پیش از پیچیدن هر گونه نسخه های وارداتی که هیچ گونه سنخیتی با ساختار فرهنگی ایران ندارند، راه چاره را می بایستی در مسیر آزادی و کارهای توانمندانه ی "حاکمیت ملی" از راه انتخابات، "مهار قدرت" با ایجاد نهادهای غیر دولتی همانند انجمن های محلی، افزایش روند دخالت و مشارکت در تصمیم‌ گیری های ملی و منطقه ای بدانیم و حق انتقاد و مخالفت را برای همه ی  باشندگان از هر زبان و مذهب و قومی، بر اساس حق شهروندی نوین بدانیم.

با واگزاری قدرت تصمیم گیری و اجرایی به منطقه ها و استان ها و شهرها و روستاها و به نوعی انجمن های ایالتی و ولایتی، در زیر تقویت احزاب ملی، می‌ توان به دمکراسی آزادانه و مشارکتی گام نهاد و البته از آسیب های نظریه های وارداتی که هیچ سنخیتی با تاریخ و فرهنگ ایران ندارند، ایمن ماند. یادمان باشد قوم گراییِ کورکورانه و پروتو ناسیونالیستی یا گرته برداری های سطحی از کشورهایی همچون کانادا، عراق، هند و پاکستان و هتا بریتانیا و بلژیک، امکان عملیاتی شدن در ایران را نداشته و به ناکجا آباد بی انتها و کور، راه خواهند برد. تمرکز نخبگان سیاسی و فرهنگی در تشکل های محلی و قومی، اگر هتا همراه با چهره شدن های زود گزر باشد، در نهایت توانمندی های آنان را هدر خواهد داد.

افشین جعفر زاده 

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بس که این ملت خر است

مملکت در دست مشتی خائن غارتگر است بس که این ملت خر است حال روشنفکر بیچاره ز بد هم بد تر است بس که این ملت خر است مغزها له شد به زیر سم ملایان قم وای در عصر اتم صحبت عمامه و تسبیح و ریش و منبر است بس که این ملت خر است هر که حرفی زد ز آزادی دهانش دوختند جان ما را سوختند حرف حق این روز ها گویی گناه منکر است بس که این ملت خر است مملکت افسوس برگشته به صد ها سال پیش حرف عمامه است و ریش گوز من بر ریش هر چه شیخ در هر کشور است بس که این ملت خر است خاک شهر قم گمان داری بشر می پرورد تخم خر میپرورد زانکه هر سو شیخکی بر منبری در عرعر است بس که این ملت خر است ما که می دانیم حال شیخ ها در حجره ها وای بر احوال ما کز تف هم درسها ماتحتشان دائم تر است بس که این ملت خر است شیخ ریقویی که دائم بود دنبال لوات در پی فور و بساط با فلان پاره اش امروز یک شیر نر است بس که این ملت خر است وانکه خیک گنده اش پر بود دائم از عرق چونکه برگشته ورق پیش چشم ملت اکنون بهتر از پیغمبر است بس که این ملت خر است معده هر شیخ چون پ

اسناد شرارت و آدم فروشی محسن مخملباف

" محسن مخملباف " که در سال ۱۳۵۳ به همراه دو نفر دیگر، اقدام به  یورش تروریستی  با چاقو به پاسبان خیابان ایران (مرحوم شامبیاتی) می کنند، در درگیری با وی مجروح و دستگیر می شود. اینک مستندات پرونده ی مخملباف را به نقل از گزارش ساواک و نیز گزارش روزنامه ی اطلاعات در اختیار همگان می گزاریم. همچنین گواهی نزدیکان و قربانیان وی مبنی بر همکاریش با آدمخوار رژیم لاجوردی (فرنشین وقت زندان اوین)، در دستگیری و پرونده سازی برای مخالفان جمهوری اسلامی را نیز مورد بررسی قرار می دهیم. گزارش ساواک از دستگیری محسن مخملباف سازمان اطلاعات و امنيت كشور س. ا. و. ا. ک خيلی محرمانه گزارش بازجویی مشخصات متهم "محسن" فرزند "حسين"، شهرت مخملباف، شماره ی شناسنامه ۶۱۴۴۸ تهران، متولد ۱۳۳۶ تهران، شغل كارگر بازار (پسته ‌فروشی) مغازه ی لطفعليان، سرای پايدار، محل سكونت: تهران خيابان صفاری، كوچه ی يخچال، نبش كوچه، بالای لبنياتی، منزل اجاره‌ ای، مجرد، ميزان تحصيلات سوم متوسطه، دين اسلام، مذهب شيعه اثنا عشری، تابعيت دولت شاهنشاهي ايران، فاقد سابقه ی اتهامی و كيفری از نظر ضد امنيتی م

رونمایی از کس کش اعظم و وروره جادوی پاسدار قالیباف

چندی است که ویدیو کلیپ هایی از فردی منتشر می شود که دقیقن حرف دل رنج دیدگان و مردم ستم دیده ی ایران را می زند. او نقابی بر چهره زده است تا ماهیت درنده ی گرگش را پنهان سازد. "سید محید حسینی" از توله حرامزادگان الله پرست تازی باقی مانده از یورش الله پرستان عرب نخستین به کشورمان می باشد که هم اکنون با داغ اسلام اهریمنی بر دل و پیشانی دعاگوی خویش، سالیان سال است که مشاور مطبوعاتی و رسانه ای پاسدار "قالیباف" در شهرداری رژیم در تهران می باشد. فردی که سیل ارقام نجومی رد و بدل شده ی شهرداری و بده بستان ها و البته رانت خواری شخصی خودش از این موهبت سفره ی نکبت جمهوری اسلامی را دیده و هم از آن خوان پربرکت خمینی حرامزاده، بسیار نوشیده و چشیده. وی در یکی از ویدیو کلیپ هایی که از وی منتشر شده است، با حساب بر روی ساده لوحی مخاطبان خود در سیستان و بلوچستان، از احساسات انسانی آنها سو استفاده کرده و خود را در حالی هم آوا و همراه آنان و شریک درد و رنج و فقرشان جا می زند که تو گویی وی در همه ی این چهل سال عمر نکبتی که از ولایت فقیه گرفته، نه تنها روحش هم از فقر دهشتناک و فاحش د